داستان پلیسی ، جنایی ، معمایی / قتل مرد هزار چهره
فیاض و همکارش وقتی به اداره رسیدند به غیر از عکسی از جسد، مدرک دیگری برای پیگیری در اختیار نداشتند. ستوان رحیمی که در این سالها تقریبا با تمام فوت و فنهای کار آشنا شده بود به محض رسیدن به اداره، تحقیق را با بررسی فهرست افراد مفقودی آغاز کرد.
دوات آنلاین-سرگرد فیاض و دستیارش ستوان رحیمی قرار گذاشته بودند برای ناهار به رستورانی سنتی که نزدیک اداره اگاهی بود ،بروند.
رحیمی میخواست به جای شیرینی قهرمانی استقلال در لیگ برتر به کارآگاه دیزی بدهد. قبل از این چند بار دیگر هم همین قرار را گذاشته بودند و هر دفعه قرار به خاطر کاری غیرمترقبه به هم خورده بود.این دفعه هم همین اتفاق افتاد و دو همکار مجبور شدند به جای رستوران به خیابان دزاشیب بروند تا درباره قتل مردی که جسدش در ساختمانی نیمه کاره افتاده بود،تحقیق کنند.
آنها وقتی به محل حادثه رسیدند فهمیدند ساختمان به حال خود رها شده و مردی که در کار جمعاوری زباله است به طور کاملا اتفاقی وارد ساختمان بیدر و پیکر شده و جسد را دیده است.مقتول مردی تقریبا 35 ساله بود که به نظر میرسید با دو ضربه چاقو که به پهلوی چپش اصابت کرده ،جانش را از دست داده است.او هیچ مدرک شناسایی همراه نداشت اما ظاهرش نشان میداد مردی متمول است.
از آنجا که هیچ اثری از تلفن همراه یا کیف پول هم در صحنه جرم وجود نداشت میشد حدس زد او را با انگیزه سرقت به قتل رساندهاند. کارآگاه تمام جزییات را با دقت بررسی کرد ولی هیچ سرنخی به دست نیاورد و برای همین اعلام کرد با انتقال جسد به پزشکی قانونی مخالفتی ندارد.
فیاض و همکارش وقتی به اداره رسیدند به غیر از عکسی از جسد، مدرک دیگری برای پیگیری در اختیار نداشتند. ستوان رحیمی که در این سالها تقریبا با تمام فوت و فنهای کار آشنا شده بود به محض رسیدن به اداره، تحقیق را با بررسی فهرست افراد مفقودی آغاز کرد و وقتی از این راه به هیچ نتیجهای نرسید و مطمئن شد کسی گم شدن چنین مردی را گزارش نداده است،سراغ بانک اطلاعاتی مجرمان سابقهدار رفت و بعد از حدود یک ساعت کار بالاخره موفق شد اولین سرنخ پرونده را پیدا کند.عکس مقتول در سیستم رایانهای پلیس به عنوان کلاهبرداری سابقهدار ثبت شده بود.
او "میثم "نام داشت و تا به حال دو مرتبه به زندان افتاده بود.دفعه اول با جعل عنوان وکیل دادگستری سه نفر را فریب داده و پولهای آنها را بالا کشیده و دفعه دوم خودش را از اقوام یکی از مقامات قضایی معرفی کرده و با این ترفند پنج نفر را اغفال و به بهانه حل مشکلات قضایی از آنها کلاهبرداری کرده بود.
کارآگاه فیاض وقتی این اطلاعات را در اختیار گرفت،دقایقی به فکر فرو رفت و بعد گفت:"حتما این دفعه هم نقشهای در سر داشته از ظاهر مرتب و تر و تمیزش این طور برمیآید که باز هم جعل عنوان کرده و میخواسته سر کسی کلاه بگذارد."
ستوان رحیمی هم موافق بود اما نمیدانست چه طور باید از کارهای پنهانی یک مرده سر دربیاورند.سرگرد هم فعلا چیزی به ذهنش نمیرسید و آن دو تا ساعت 8 شب بدون اینکه نتیجه تازهای گیرشان بیاید به تحقیق و تفحص مشغول شدند و بالاخره فیاض پایان کار آن روز را اعلام کرد. او داشت برای رفتن به خانه اماده میشد که یکی از همکاران وارد اتاقش شد و گفت دختری ناپدید شدن نامزدش را گزارش داده و ظاهرا نامزد او همان مقتول امروز است.
کارآگاه دوباره کتش را روی چوبلباسی آویزان کرد و پشت میزش نشست تا دختر را برای بازجویی به اتاقش بیاورند.دختر 30 ساله به نظر میرسید .بسیار متفرعن بود و میشد حدس زد خانواده متمولی دارد. ستوان رحیمی او را به نشستن دعوت کرد و قبل از هر چیز عکس نامزدش را از او خواست.نیلوفر ،دست در کیفش فرو برد و عکسی را بیرون کشید که خودش هم در آن حضور داشت.ستوان در همان نگاه اول میثم را شناخت و عکس را به رییساش داد.سرگرد با دیدن تصویر به نیلوفر رو کرد و پرسید :"گفتید اسم نامزدتان چی است؟"
کارآگاه دو دستش را پشت سر قلاب کرد و درباره نحوه آشنایی دختر با مهران تاجرزاده سوال کرد.نیلوفر قبلا هم به این سوالات جواب داده بود و اصلا نمیدانست گم شدن نامزدش چه ارتباطی با نحوه آشنایی انها با هم دارد ولی با این حال پاسخ سوال را داد و گفت او هر هفته به کلکچال میرود و همین طور اتفاقی با مهران آشنا شد.
مهران میگفت والدینش در بلژیک زندگی میکنند.خودش هم مدیر عامل یک شرکت صادرات و واردات مواد غذایی بود و اتفاقا خودروی بنز گرانقمیتی هم داشت که تصویر آن در عکس معلوم و شماره پلاکش مشخص بود.
کارآگاه چارهای جز به زبان اوردن واقعیت نداشت.او به دختر گفت:"خانم نامزد شما یک کلاهبردار حرفهای به اسم میثم است که شما را گول زده و ما جسدش را امروز صبح پیدا کردیم."نیلوفر تقریبا از حال رفت.
نیلوفر کاملا شوکه بوداز یک طرف از اینکه مهران یا همان میثم فریبش داده ،عصبانی بود و از طرف دیگر از کشته شدن نامزدش احساس ناخوشایندی داشت.او به کارآگاه گفت مقتول در مدت 5 ماه که از آشناییشان میگذشت به بهانههای مختلف حدود 26 میلیون تومان از او گرفته بود.دختر جوان ناراحت و منقلب از اتاق فیاض بیرون رفت و کارآگاه هم راهی خانه شد.صبح روز بعد اتفاق تازهای فیاض همینکه وارد اداره شد نیلوفر را دید که گوشهای کز کرده و منتظر بود.او با دیدن کارآگاه به سمتش رفت و گفت شاید بتواند کمکی بکند.فیاض او را به اتاقش دعوت و با دقت به حرفهای وی گوش کرد.
- دو شب قبل با هم به رستوران رفته بودیم وقتی بیرون امدیم زیر پل پارکوی راننده یک پژو 206 آلبالویی جلوی ما پیچید و به مهران یا همان میثم حرفهای زشتی زد و از او خواست نگه دارد اما مهران توجهی نکرد و به من هم گفت نباید به مزاحمها اعتنا نکرد اما آن راننده با ماشین از قصد به بنز مهران کوبید مهران باز هم نگه نداشت و تند فرار کرد.
راننده پژو چه کسی بود و چرا میخواست با میثم درگیر شود؟کارآگاه به فکر فرو رفت و سکوت بر اتاق حکمفرما شد اما چند لحظه بعد ستوان رحیمی با ورود پر سر و صدایش رشته افکار فیاض را پاره کرد او زن جوانی را همراه خود وارد اتاق کرد و به سرگرد گفت:"این خانم میگوید نامزد میثم است البته میثم خودش را هادی معرفی کرده بود."
نیلوفر با شنیدن این حرف جا خورد. فیاض هم تقریبا گیج شد. دستیارش بیمبالاتی کرده بود او نباید این زن را بدون هماهنگی قبلی وارد اتاق میکرد.به هر حال کاری نمیشد کرد .فیاض با احترام از نیلوفر خواست بیرون منتظر بماند.دختر موقع خروج نگاه غضبآلودی به نامزد دیگر میثم انداخت و در را محکم پشت سرش بست.
زن جوان خودش را به اسم سودابه معرفی کرد و گفت:"من خیلی اتفاقی در یک رستوران با هادی آشنا شدم و فکر میکردم او واقعا پولدار است هادی به من گفته بود پرورشگاهی است اما با تلاش خودش زندگی خوبی را ساخته و الان شرکت بزرگ واردات و صادرات مواد غذایی دارد .او یک بنز مدل بالا هم داشت.من هادی را به خانوادهام هم معرفی کرده بودم و قرار ازدواج گذاشته بودیم البته برادرم خیلی مخالف بود و میگفت کاسهای زیر نیم کاسه هادی است .من فکر میکردم بیدلیل سوءظن دارد تا اینکه امروز وقتی امدم گزارش مفقود شدن او را بدهم فهمیدم طرف شیاد بوده."
حرفهای زن که تمام شد ستوان رحیمی نتیجه آخرین تحقیقات را ارائه داد:"همان طور که دستور دادید رد بنز را گرفتم کرایهای است. میثم با گذاشتن سند جعلی یک خانه آن را امانت گرفته بود و بابتش روزی چهارهزار تومان میداد.بنز را دیشب در پارکینگ دربند پیدا کردند و الان هم در پارکینگ راهنمایی رانندگی است."
میثم با کارهایی که انجام داده، دشمنان زیادی برای خودش تراشیده و هیچ بعید نبود توسط یکی از همین دختران فریبخورده یا اعضای خانواده آنها کشته شده باشد.شاید مقتول طعمههای دیگری هم داشت که باید قاتل را از بین آنها پیدا میکردند.فیاض کمی در اتاق قدم زد و بعد از سودابه پرسید:"شما یا اعضای خانوادهتان پژو 206 آلبالویی رنگ دارید؟"
ستوان رحیمی منظور رییساش را از این سوال نفهمید اما سودابه جواب داد:"بله برادرم دارد.این چه ارتباطی با قتل یا کلاهبرداری دارد."سرگرد بار دیگر در سکوت فرورفت.
سرگرد فیاض پشت میزش نشست و به سودابه گفت:"شما در این مدت پولی به نامزدتان دادید؟"
پاسخ مثبت بود.میثم مشکلات مقطعی مالی را بهانه کرده و 31 میلیون تومان از سودابه گرفته بود البته دختر جوان در این باره به خانوادهاش حرفی نزده بود چون میترسید توسط انها به ویژه برادرش توبیخ شود.او گفت:"برادرم اصلا از هادی یا همان میثم دل خوشی نداشت و میگفت حرفهای او منطقی نیست و حتما دروغ میگوید."
کارآگاه به برادر سودابه ظنین شده بود اما نمیتوانست به روی خودش بیاورد.او تصمیم گرفت از دری دیگر وارد شود.او به سودابه گفت:"من همین حالا باید با برادرتان صحبت کنم."
دختر جوان جواب داد:"کاوه الان در مغازهاش است. در خیابان ویلعصر بوتیک دارد .اجازه بدهید به او زنگ بزنم و باهم به مغازهاش برویم."
فیاض گفت نیازی به تلفن زدن نیست و او قصد ندارد مزاحمتی ایجاد کند.ستوان رحیمی با اینکه نمیدانست ماجرا از چه قرار است با رییساش همکاری کرد و مانع مکالمه تلفنی خواهر و برادر شد و سه نفری به سرعت به سمت بوتیک راه افتادند و وقتی به آنجا رسیدند فیاض قبل از ورود به مغازه به سودابه گفت:"پژو برادرتان را این دور و اطراف میبینید؟"
دختر جوان نگاهی به خودروهای پارک شده انداخت و یکی از آنها را با انگشت نشان داد.فیاض به سمت آن رفت و دید جلوی پژو فرو رفت و یکی از چراغهایش هم شکسته است.
او رحیمی را به گوشهای کشاند و از او خواست سر سودابه را گرم کند.بعد خودش یک راست به مغازه کاوه رفت و به محض رودررو شدن با او گفت:"شما سه شب قبل به عمد با یک خودروی بنز تصادف و فرار کردید.راننده بنز نامزد خواهرتان بود.شما او را به اسم هادی میشناختید اما اسم واقعیاش میثم و از کلاهبرداران حرفهای بود.دقت کنید گفتم بود.یعنی الان نیست.یعنی کشته شده."
مرد جوان بیحرکت پشت پیشخوان ایستاده بود و هیچ واکنشی نشان نمیداد.سرگرد اضافه کرد:"شما از همان اول به هادی بدبین بودید .سوءظنتان درست بود اما کشتن او نه."
فیاض خودش هم میدانست مدرکی علیه کاوه ندارد و در واقع فقط تیری در تاریکی انداخته بود.کاوه در برابر این اتهام هم سکوت کرد. انگار شوک شده بود و نمیتوانست واکنشی از خودش نشان بدهد.سرگرد به او دستبند زد و متهم را از مغازه بیرون اورد.سودابه با دیدن برادرش فریادکشان به طرفش دوید اما رحیمی سعی کرد اوضاع را کنترل کند.متهم به سرعت سوار خودروی پلیس شد و دو مامور او را به اداره اگاهی بردند.
کاوه آن روز حاضر به اعتراف نشد اما صبح روز بعد اتهام کشتن مرد کلاهبردار را پذیرفت و گفت:"چون به هادی مشکوم بودم چند بار او را تعقیب کردم تا اینکه متوجه شدم او با دختر دیگری هم در رابطه است آن روز زیر پل پارکوی میخواستم جلویش را بگیرم تا ته و توی قضیه را دربیاورم اما هادی فرار کرد و من مطمئن شدم ریگی به کفش دارد برای همین شب حادثه تعقیبش کردم و بالاخره توانستم او را در حوالی میدان تجریش به زور سوار خودروام کنم. ما خیلی با هم حرف زدیم و بالاخره کار به دعوا کشید .او از جیب کتش چاقویی بیرون اورد تا مرا بزند اما من چاقو را از دستش بیرون آوردم و با همان دو ضربه به پهلویش زدم و جسد را در ساختمان نیمه کارهای انداختم و تشک خودرو را هم همان شب با وایتکس و مواد شوینده دیگر حسابی شستم.من اول از خودم و خواهرم دفاع کردم این خود مقتول بود که باعث شد کار به اینجا بکشد."
کارآگاه دستور داد متهم بار دیگر به بازداشتگاه بازگردانده شود .او هم عقیده داشت خود میثم زمینه قتل را فراهم کرد با این وجود معتقد بود کاوه حق نداشت او را بکشد.
12jav.net