داستان جنایی/عروس خونبس(12)
در دو ماه گذشته این سومین بار بود که مهرانه پای چوبه دار میرفت. او باز هم منتظر یک معجره بود تا قصاص نشود. کار باید قبل از اذان صبح تمام میشد.تنها چیزی که میتوانست مهرانه را آرام کند دعا و نماز بود.
دوات آنلاین-در قسمتهای قبل خواندید مهرانه که به زور و به عنوان عروس خون بس با کامران ازدواج کرده بود زنی به نام آمنه را که با شوهرش رابطه داشت با همکاری مردی به نام رفیع کشت و هر چند مدعی بود رفیع قاتل اصلی است با این حال به قصاص محکوم شد. مهرانه در زندان از کامران جدا شد و با یک زندانی به نام جعفر که از دشمنان پدرش بود ازدواج کرد و همین امر باعث شد اعضای خانواده تصمیم بگیرند مهرانه و رفیع را بکشند. برادر مهرانه به زندان رفت و به او دو گلوله شلیک کرد اما مهرانه زنده ماند.از سوی دیگر این زن را برای اجرای حکم قصاص آماده کردند اما از سوی مادر مقتول به او 14 روز مهلت داده شد ثابت کند بی گناه است. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید:
قسمت آخر
نه شب بود، نه روز. بیشتر مردم خواب بودند و چراغ بیشتر خانهها خاموش و چراغ روشن یعنی چیزی آرامش ساکنان خانه را برهم زده است . چراغ خانه مادر آمنه روشن بود. کسی شب 23 تیر سال 91 در خانه آمنه نخوابیده بود.14 روز قبل مهلت مهرانه تمام شده بود. قرار بود در این 14 روز مدارکی ارایه شود که ثابت کند مهرانه قاتل نیست اما وکلای مدافع نتوانستند کاری بکند، مدارک کافی نبود، باید مدرک جدیدی ارائه میشد اما مهرانه و وکلایش چنین سندی در اختیار نداشتند همه داشتهها همانهایی بود که پیش از این مهرانه گفته و پذیرفته نشده بود.
در دو ماه گذشته این سومین بار بود که مهرانه پای چوبه دار میرفت. او باز هم منتظر یک معجره بود تا قصاص نشود. کار باید قبل از اذان صبح تمام میشد.تنها چیزی که میتوانست مهرانه را آرام کند دعا و نماز بود.
از زندان زنان شیراز تا چوبهدار سه در فاصله بود. در اول که باز شد سرباز به مهرانه گفت باید آماده شود. مهرانه چادر را به سر کشید و بعد مامور بدرقه تا نزدیکی ماشین همراهیاش کرد. در دوم که باز شد ماشین از زندان زنان خارج شد و به سمت زندان مرکزی رفت. سومین در راه وارد شدن مهرانه به زندان مرکزی بود. همه چیز برای اجرای حکم آماده بود. مادر، خواهر و برادر آمنه آمده بودند.
یکی از وکلای مهرانه که برای حفظ حقوق موکلش در زندان حاضر شده بود وارد محل اجرای حکم شد. مهرانه، قاضی اجرای احکام، مسئولان زندان و چند سرباز دیگر نیز بودند.
جعفر شوهر مهرانه هم این بار در جلسه حاضر بود. او خواسته بود قبل از مرگ همسرش او را یکبار دیگر ببیند.
مهرانه به نماز ایستاد. وکیل سعی کرد با مادر آمنه صحبت و نظر او را برای رضایت جلب کند. نماز مهرانه که تمام شد به سمت احترام خانم رفت و خواهش کرد او را ببخشند.
جعفر فریاد کشید و با گریه مهرانه را صدا زد :" چرا نمیگویی من او را کشتم و تو اصلا در صحنه نبودی؟ مهرانه واقعیت این است که من قاتل هستم."
مهرانه که از شنیدن این جملات ناراحت شده بود از شوهرش خواست سکوت کند.
وکیل مهرانه میگوید: "جعفر مرتب گریه میکرد مهرانه به او گفت حالا وقت درخواست بخشش است نه حرف بیخود. خیلی گریه کرد گفت من قاتل نیستم، واقعا اشتباه کردم آمنه را به خانهام بردم اما قاتل نیستم. مهرانه خودش قبول داشت اشتباهاتی داشتهاست، همین که قصورش را قبول میکرد نشان میداد که نمیخواهد دروغ بگوید. مادر آمنه به مهرانه گفت من را ببخش، خواهرش هم آمد و روی مهرانه را بوسید و گفت ببخش که اینطور شد. گفت همانقدر که برای آمنه ناراحت شدم برای تو هم ناراحت هستم. من فکر میکنم از سوی خانواده مهرانه به آنها گفته بودند باید کار را تمام کنند."
مهرانه درخواست کرد در آن لحظات پایانی اجازه دهند یکبار دیگر نماز بخواند. با این خواسته موافقت شد. چند دقیقهای محوطه غرق در سکوت بود. همه منتظر نشسته بودند. مهرانه نمازش را خواند و بلند شد.
قاضی اجرای حکم به مهرانه گفت اگر وصیتی داری میتوانی بنویسی و در حضور وکیلت به ما بدهی. مهرانه دارایی نداشت. کسی هم بیرون از زندان منتظرش نبود. وصیت کرد جسدش را به وکیلش بدهند. درخواست کرد به هیچ وجه جنازهاش را تحویل خانوادهاش ندهند و از وکیل هم خواست اجازه ندهد خانوادهاش حتی بر سر مزارش حاضر شوند.
جعفر دوباره فریاد زد:" مهرانه بگو من این کار کردم و تو نبودی." مهرانه بازهم از او خواست ساکت باشد.
وکیل درخواست توقف اجرای حکم کرد و گفت این یک اعتراف تازه است و میتواند مدرک جدیدی باشد اما قاضی اجرای حکم با توجه به اینکه مهرانه این اعتراف را قبول نداشت آن را مانع اجرای حکم ندانست.
همه میدانستند جعفر به قصد نجات همسرش چنین ادعایی را مطرح میکند. اینجا نقطه پایان بود. مهرانه به سمت چوبه دار رفت. طناب را دور گردنش انداختند.
وکیل مهرانه میگوید: "جان دادن محکومانی که لاغر اندام هستند به دلیل اینکه نخاعشان دیر قطع میشود سختتر از کسانی است که وزن بیشتری دارند اما مهرانه بسیار آرام جان داد یک یا دو تکان بیشتر نخورد. جسم مهرانه بر اساس قانون باید چند دقیقهای بالای چوبهدار میماند و بعد پایین میآوردند. پزشک قانونی در محل حاضر بود. مرگ را تایید و گواهی فوت با طنابدار را صادر کرد."
مهرانه وصیت کردهبود جسدش را فقط به وکیلش بدهند و خانوادهاش در دفن او هیچ نقشی نداشته باشند. او حتی درخواست کردهبود آدرسی از محل دفنش به خانوادهاش ندهند. وکیل تصمیم گرفت هر آنچه که موکلش خواسته انجام دهد:"خانواده مهرانه گفته بودند بالاخره انتقام میگیرند.از آنجایی که نتوانسته بودند خودشان او را به قتل برسانند بنابراین به هدفشان نرسیده و باید کاری میکردند. معتمدینی که در روستای محل زندگی مهرانه داشتیم به ما گفته بودند خانواده مهرانه در کمین هستند به محض اینکه او اعدام شد جسدش را از پزشکی قانونی تحویل بگیرند یا اینکه از گور بیرون بیاورند و به آتش بکشند. این کار نه تنها اشکال شرعی داشت و گناه بود بلکه از آنجایی که مهرانه من را وصی خودش قرار داده بود برای من هم مسئولیت داشت. حال روحی بسیار بدی داشتم. وقتی اهرم را زدند و زیر پای مهرانه خالی شد و جان داد من هم از حال رفتم پزشک قانونی قبل از تایید مرگ مهرانه به سراغ من آمده و سرمی هم به من وصل کرده بود. کمی که بهتر شدم درخواست کردم سرم را باز کنند. "
او پرونده مهرانه را یکی از دردناکترین پروندههایی میداند که تا به حال وکالت کرده است: "وقتی فردی به هر دلیلی مرتکب جرمی میشود خانوادهاش او را تنها نمیگذارند اگر خانواده نداشته باشند، دولت مسئول کفن و دفن اوست حداقل اینکه کسی نیست که به جسدش بیاحترامی کند. مجرمان خطرناک زیادی را دیدهام که خانوادهشان با جان و دل از آنها حمایت میکنند مهرانه اولین کسی بود که میدیدم همه نزدیکانش خواهان مرگ او و انتقام گرفتن هستند. این حجم دشمنی با این دختر آن هم از دوران نوجوانی بسیار تعجبآور بود. او نه تنها از خانواده طرد شده بلکه تبدیل به دشمنی خطرناک شدهبود که میخواستند حتی جسدش نباشد. به همین دلیل هم مهرانه وصیت کرد جسد را برای دفن به من بدهند. به خاطر شایعاتی که بود و از ترس اینکه مبادا جسد ربوده و آتش زدهشود در زندان درخواست کردم دو آمبولانس به ما بدهند یکی بلافاصله بعد از اینکه حکم اجرا شد و اولیایدم رفتند زندان را ترک کرد اینطوری حتی اگر کسی هم بیرون منتظر بود به تصور اینکه آمبولانس پزشکی قانونی جسد را برده محل را ترک میکرد، البته همکارم بیرون ایستادهبود و افراد مشکوکی را هم دیدهبود اما ما مطمئن نبودیم. دومین آمبولانس با جسد خارج شد و من و همکارم سوار ماشین شدیم و برای انجام کارها اقدامکردیم. "
وکیل با انجام هماهنگیهایی که انجام داده بود، بلافاصله قبری در قبرستان مرکزی خرید. هراس از اینکه مبادا جسد دزدیدهشود مسئولان امنیتی شهر را هم بر آن داشت تا به صورت نامحسوس وضعیت را کنترل کنند و با وکیل مهرانه در تماس باشند.
بعد از خریداری قبر بلافاصله مهرانه غسل دادهشد، با حضور ماموران مراسم برگزار و این پرونده برای همیشه بسته شد.
پایان
نویسنده: مرجان لقایی
12jav.net