2025/12/09
۱۴۰۴ سه شنبه ۱۹ آذر
داستان های شاهنامه / جنگ و صلح با تورانیان در دوران کیقباد و درخشش رستم در نبرد

داستان های شاهنامه / جنگ و صلح با تورانیان در دوران کیقباد و درخشش رستم در نبرد

وقتی رستم جنگ کردن قارن را دید پیش پدر رفت و گفت : افراسیاب را نشانم بده تا با او مبارزه کنم . من امروز قصد جنگ با کسی جز او را ندارم .

دوات آنلاین-پادشاهی کیقباد صدسال بود. وقتی او بر تخت نشست همه نامداران چون زال و قارن و کشواد و خراد و برزین بر او گوهر افشاندند.

 

شاه تصمیم گرفت سپاهی گرد آورده و به جنگ ترکان برود . پس ایرانیان آماده جنگ شدند. دریک سو مهراب و در سوی دیگر گستهم در قلب قارن و در ته سپاه کشواد بود و در پیشاپیش سپاه رستم و پشت او پهلوانان دیگر و پشت آن‌ها زال با کیقباد بودند.

 

درفش کاویانی برکشیدند و جنگ را شروع کردند . از آن‌سو افراسیاب هم سپاهی آماده کرد و اجناس و ویسه در راست و شماساس و گرسیوز در چپ و در قلب سپاه خودش با چند تن از نام آوران لشکر بودند . دو لشکر در برابر یکدیگر صف کشیدند و به جنگ پرداختند و از خون همه‌جا رنگین شد . قارن نعره‌ای کشید و به میان سپاه آمد و جنگجو طلبید اما کسی به میدان نیامد پس او به‌طرف ترکان تاخت و در هر حمله 10 مرد جنگی را به خاک می‌انداخت و ناگاه چشمش به شماساس افتاد. نزد او رفت و تیغ برکشید و برسرش کوبید و شماساس در دم سقوط کرد و مرد .

 

وقتی رستم جنگ کردن قارن را دید پیش پدر رفت و گفت : افراسیاب را نشانم بده تا با او مبارزه کنم . من امروز قصد جنگ با کسی جز او را ندارم .

 

زال گفت : گوش کن پسر عقلت را به کار انداز . آن ترک در جنگ اژدها و بلایی عظیم است و در هنگام جنگ در یکجا ساکن نیست .

 

رستم گفت: تو از طرف من خیالت راحت باشد. خداوند یار من است . اگر اژدها یا دیو نر باشد خواهی دید که دمار از روزگارش درمی‌آورم .

 

پس سوار رخش شد و به‌سوی توران رفت . وقتی افراسیاب او را دید از کودکی او در شگفت شد و پرسید : او کیست ؟ کسی گفت : او پسر زال است که با گرز سام آمده است.

 

افراسیاب تیغ کشید و با او به جنگ پرداخت. پس رستم کمرش را گرفت و خواست پیش قباد ببرد اما کمربند او باز شد و او به زمین افتاد و اطرافیانش دورش را گرفتند. پس رستم دست برد و تاج از سرش برداشت و افسوس خورد که چرا کمرش را گرفتم . پس قارن و کشواد و تمام پهلوانان نزدش آمده و به او آفرین گفتند و مژده برشاه بردند که رستم قلب سپاه را به‌هم‌ریخته و افراسیاب را فراری داده است.

 

از آن‌سو افراسیاب بر اسبی نشست و سپاهیانش را رها و فرار کرد. پس لشکریان ایران بر توران هجوم بردند. رستم نیز با گرز گاوسرش زمین را از خون سرخ‌ کرده بود.

 

زال به فرزندش می‌نگریست و از شادی دل در سینه‌اش می‌تپید . ترکان عقب‌نشینی کرده و ازآنجا به دامغان و سپس به جیحون زدند . رستم نزد شاه رفت و شاه دریک طرفش رستم و در طرف دیگر زال را نشاند و بر آن‌ها و دیگر پهلوانان آفرین گفت .

 

از آن‌سو افراسیاب که گریخته بود با پوزش‌خواهی نزد پدر بازگشت و به او گفت : تو قصد جنگ کردی و این کار درستی نبود چون گذشتگان که پیمان شاه را شکستند از آن سود نبردند. اکنون نه‌تنها زمین از نژاد ایرج پاک نشد بلکه دیگری چون کیقباد جایش را گرفته و از پشت سام جوانی به وجود آمده است که رستم نامیده می‌شود . او به‌تنهایی همه لشکر ما را به هم زد و نزدیک بود مرا هم بکشد . اکنون جز آشتی راهی نمانده است. ما نباید کینه گذشته را در سر بپرورانیم . ببین چگونه نامدارانی چون گلباد و بارمان و خزروان و شماساس و قلون همگی را از دست دادیم و من هم بی‌گناه نیستم که اغریرث را کشتم . مرا ببخشید و از گذشته یاد مکنید و با کیقباد آشتی نمایید .

 

وقتی پشنگ سخنان افراسیاب را شنید عاقل مردی به نام ویسه را که برادرش بود نزد ایرانیان فرستاد و نامه‌ای به شاه ایران نوشت : اگر تور ظلمی به شما کرد و ایرج را کشت منوچهر هم به کینخواهی او برآمد پس شایسته است که راه درست را پیش گیریم و جنگ را کنار بگذاریم . ایرج هم به بر و بوم ما نظر نداشت پس کینه‌ورزی نکنیم و به کشور خود قناعت کنیم .

 

قباد در جواب نامه گفت : ما در جنگ پیش‌دستی نکردیم و اشتباه از افراسیاب بود . آیا به یاد دارید او با نوذر چه کرد و چه بلایی بر سر برادرش اغریرث آورد؟ اما اگر شما از کردار بدتان پشیمان شوید من از شما کینه‌ای به دل ندارم . پس پیام به پشنگ بردند و تورانیان شاد شدند .

 

کیقباد مال‌ و منال و خلعت فراوان بین بزرگانش چون زال و قارن و کشواد و خراد و برزین و پولاد و رستم تقسیم کرد. بعد از آن شاه به پارس رفت و در اسطخر به تخت نشست .

 

10سال گذشت و او به دادگری و عدالت شهره شد. شهرهای زیادی را آباد نمود. او چهار پسر خردمند داشت به نام‌های کی کاووس و کی آرش و کی پشین و کی آرمین . پس از گذشت صدسال شاه فهمید که مرگش فرا رسیده است. پس کاووس را فراخواند و به نصیحت پرداخت و گفت: گویی دیروز بود که از البرز کوه به پادشاهی رسیدم . سعی کن دادگر باشی و دچار حرص و آز نشوی . من تاج‌وتخت را به تو سپردم سعی کن عدل پیشه کنی .

 

منبع: کافه داستان

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.