شوهرم شبانه با دوستانش به منزل من ریختند و مرا کتک زدند. حالا هم به کلی آشنایی خودش با مرا انکار می کند و...

زمانی که 13 سال بیشتر نداشتم مجبور شدم برای به دست آوردن یک لقمه نان به جای مادرم در خانه های مردم کار کنم و آن موقع بود که ...

هر چه از دوست و آشنا خبر شوهرم را گرفتم فردی از او خبری نداشت تا این که بعد از مدتی پیامکی دریافت کردم که شوهرم گفته بود دنبال او نگردم و به خانه بر نمی گردد چون...

در 13 سالگی اولین خواستگار زنگ منزل عمویم را به صدا درآورد، من که دنبال فرصتی برای فرار از زندگی آشفته بودم، پاسخ مثبت دادم اما ...

این زن می‌گوید حالا که فرصت ازدواج سوم برایش پیش آمده است نمی‌خواهد بی‌گدار به آب بزند و آینده‌اش را تباه کند.

این متهم می‌گوید غرق در اعتیاد و فساد بود و به همین دلیل همسر اولش سه ماه بعد از ازدواج با بخشیدن مهریه از او جدا شد.

در دوران نامزدی و برای آن که خانواده و نامزدم متوجه بوی تریاک و شیره نشوند به مصرف شیشه و کریستال روی آوردم و در مکان هایی مانند حمام و دست شویی به مصرف مواد ادامه می دادم تا این که...

زن شکست خورده: وقتی دیدم شوهرم دلش با من نیست و دوست صمیمی ام به من نارو و رودست زده است از آن ها بابت متلاشی کردن زندگی ام شکایت کردم.

همسرم مدام پیام ها و تماس هایم را بررسی می کند و در نهایت نیز تهمت رابطه نامشروع با زنان دیگر را به من می زند. سوءظن های همسرم به همه خانواده و اطرافیانم موجب شده است تا با همه کس قطع رابطه کنم.

بعد از گذشت 20 سال از این زندگی مشترک ارتباط همسرم با زنان و دختران غریبه همچنان ادامه داشت و من با آن که پیامک های زشتی را در گوشی همسرم می دیدم باز هم سکوت می کردم تا آبروی خانواده را حفظ کنم.

فکر می کردم حداقل با ازدواج مجدد از سختی های مالی زندگی ام خلاص خواهم شد اما این یک سراب بود. با گذشت چند صباحی از زندگی مشترک مان نقاب از چهره واقعی پیرمرد برداشته شد و به خلق و خو و خساست او پی بردم.

روزی که متوجه شدم شوهر با دختری صحبت می کند و قربان صدقه اش می رود انگار دنیا روی سرم خراب شده بود دلم می خواست زمین دهان باز کند و مرا ببلعد.

نسترن نه تنها چهره ای جذاب داشت بلکه دختری خوش صحبت و خوش خنده بود. ناخودآگاه به سویش رفتم و با او همکلام شدم. احساس می کردم نیمه گم شده خود را پیدا کرده ام...

آریا به خاطر ترس از قانون و رسوایی بیشتر هنگامی به خواستگاری ام آمد که حدود دو سال از آشنایی ما می گذشت اما خانواده اش با دیدن وضعیت خانوادگی ما با این ازدواج مخالفت کردند و...

از شنیدن اسمم از زبان یک مرد غریبه شوکه شده بودم وقتی با دقت نگاهش کردم از تعجب خشکم زد. او همان عشق قدیمی‌ام داود بود.

وقتی دختر فراری دستگیر می شود به ناچار همه اتفاقات گذشته را برای آن ها بازگو می کند و متهمان هم در چنگال قانون گیر می افتند تا به سزای اعمال شان برسند.

دختران هوویم من را تهدید کردند هر چه زودتر از زندگی مادرشان بیرون بروم وگرنه بار دیگر به جای کتک کاری جانم را خواهند گرفت.

زمانی به خود آمدم که شبنم درگیر روابط نامتعارف با پسران جوان شده بود و دست به رفتارهایی می زد که احتمال داشت رسوایی بزرگی به بار آورد.

من شاپور را وقتی به دنیا آوردم که پدرش داخل زندان بود. دادگاه نیز هرچه داشتیم و نداشتیم ضبط کرد و به طلبکاران داد و حتی پدر شوهرم مبلغی کمک کرد تا رحمت از زندان آزاد شود.

با دیدن طلاها وسوسه شده بودم با خوشحالی موضوع را به نورالدین اطلاع دادم که او هم بلافاصله نقشه اش را تغییر داد تا بتوانیم اموال خاله ام را نیز سرقت کنیم.