کد خبر : 138124 تاریخ : ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۳ اسفند - 07:05
دادگاه خانواده؛ شوهرم‌دختری‌دیگر را دوست دارد یک روز خودم را به محل کار امیر رساندم، آخر وقت ساعت کاری بود که دیدم امیر با دختر جوانی در یک ماشین مدل بالا نشسته است. وقتی مرا در کنار ماشین دید گفت به تو پیام دادم برو طلاق بگیر

دوات آنلاین-زنی که فهمیده شوهرش به او خیانت کرده است خواستار جدایی از او شد. این زن داستان زندگی‌اش را این طور شرح داد:

 

همیشه تصورم این بود ازدواج یعنی خوشبختی. با خودم می گفتم وقتی ازدواج کردم با شوهرم طوری رفتار می کنم که بستگان و دوستان حسادت کنند اما این قربان صدقه رفتن من دو سال بیشتر طول نکشید و بعد از آن تمام رویاهای من به یاس و ناامیدی تبدیل شد و ...

 

زن جوان این حرف ها را در دادگاه خانواده بیان کرد و گفت: چشم بسته به این ازدواج تن ندادم چون قبل از آن برای مشاوره هم رفته بودم و تحقیقات کاملی داشتم، وقتی جسارت امیر را دیدم با اعتماد به نفس کامل موضوع ازدواج را با خانواده ام درمیان گذاشتم و آن ها هم تحقیقاتی داشتند که پاسخ مثبت آن ها کمتر از یک ماه داده شد و مراسم عروسی مفصلی برپا کردیم. حدود یک سال از زندگی ما نگذشته بود که احساس کردم همسرم کمی تندخو و پرخاشگر شده است اما به خیال این که او برای تامین هزینه زندگی و آسایش من تلاش می کند عصبانیت و بداخلاقی هایش را نادیده گرفتم.زن جوان ادامه داد: روزی یکی از دوستانم سرزده به خانه ما آمد و با لحنی دوستانه گفت که مراقب همسرم باشم چرا که او سر به هوا شده و بچه ها او را با یک دختر جوان دیده اند، با شنیدن این حرف جا خوردم ولی خیلی زود به خودم آمدم و به دوستم گفتم امیر به من خیانت نمی کند.

 

یک ماه از این ماجرا گذشت که کم کم غیبت های امیر بیشتر می شد و هر بار که از او در این باره توضیح می خواستم با عصبانت جوابم را می داد و بعد هم بهانه های مختلف گرفتاری کاری را رو می کرد. زن که بغض راه گلویش را بسته بود با چشمان پر از اشک گفت: خیلی برایم سخت و غیر قابل باور بود که همسرم چشم در چشم من بگوید دختر دیگری را دوست دارد. حدود دو ماه از صحبت های دوستم گذشته بود که موضوع را با امیر مطرح کردم و گفتم شنیده ام تو را با دختری در محل سکونت منزل پدری ات دیده اند و او با خونسردی کامل گفت که تمام شنیده هایم درست است و ...

 

با شنیدن این حرف دیگر همه چیز برایم تمام شده بود و به خانه پدری خودم برگشتم و پنج ماه او از من هیچ سراغی نگرفت البته خانواده امیر هم از کارهای او حمایت می کردند.

 

یک روز خودم را به محل کار امیر رساندم، آخر وقت ساعت کاری بود که دیدم امیر با دختر جوانی در یک ماشین مدل بالا نشسته است. وقتی مرا در کنار ماشین دید گفت به تو پیام دادم برو طلاق بگیر البته از همه چیز خودت باید بگذری. از او پرسیدم من خطا کردم یا چیزی را برای تو کم گذاشتم که این کار را کردی؟ همچنان که سرش پایین بود گفت نه، ولی تو پول نداری اما پریسا دارد، برو ...

12jav.net