دوات آنلاین-چنان با حرف های خام و پوچش ما را تحت اختیار خودش درآورد که بدون او حتی آب هم نمی خوردیم. مثل یک خوره به جانمان افتاد و از درون ما را تهی و زندگی و آینده مان را تیره و تار کرد.
زن جوان فریب خورده در رابطه با ماجرای دوست نااهلش می گوید: 4 دوست و دانشجو بودیم و در خوابگاه زندگی می کردیم. به غیر از خودم که نامزد داشتم دو دوست دیگرم هم ازدواج کرده بودند و دوست سومم مطلقه بود و زندگی زناشویی ناموفقی را پشت سر گذاشته بود. هر چقدر رابطه صمیمی ما بیشتر می شد دوست مطلقه ما بیشتر در ما نفوذ و ما را از ازدواجمان ناامید و دلسرد می کرد.
با حرف های نسنجیده اش ما را تحت تاثیر قرار می داد و به ما می گفت چرا آدم باید خودش را محدود به یک نفر کند و از زندگی فرا زناشویی اش لذت نبرد. مدام خودش را مثال می زد و از ارتباط به ظاهر لذت بخش خود با افراد غریبه می گفت و ما را به نوعی عقب مانده و در قفس افتاده قلمداد می کرد.
رفته رفته با حرف های هیجانی و شیطانی اش ما را در زندگی زناشویی و تعهد به خانواده مان سست کرد. با تحت تاثیر قرار گرفتن مان کمکم من هم با نامزدم به مشکل خوردم و از او فاصله گرفتم و در فکر و خیال ، خودم را یک آدم زندانی فرض می کردم و به دوست مطلقه مان که آزادانه به هر کجا سر می زد و هر با کسی که دلش می خواست ارتباط برقرار می کرد حسودی می کردم. با فاصله گرفتن از نامزدم خانواده ام نیز متوجه ماجرا شدند و هر چقدر تلاش کردند که من را با نامزدم آشتی دهند اما با دخالت و حرف های زننده دوست مطلقه ام این اتفاق نیفتاد.
به نوعی خودم را بازنده و قربانی زندگی می دانستم و خانواده ام را سرزنش می کردم که چرا اجازه دادند من در سن پایین ازدواج کنم. من به همراه دو دوست متاهلم فریب دوست مطلقه مان را خوردیم و با لجبازی و یکدندگی درخواست طلاق دادیم. بعد از گذشت مدتی از جدایی مان رابطه ما با افراد غریبه شروع شد و رفته رفته با خیال آزادی که به دست آورده بودیم خودمان را در لجن زار انداختیم. بعد از چند صباحی تازه متوجه شدیم که چه بلایی سر خودمان آورده ایم و با دست خود تیشه به ریشه مان زده ایم.
پشیمان شدیم اما دیگر دیر شده بود و ما فریب یک مشت حرف های به ظاهر قشنگ دوستمان را که در زندگی اش به بن بست رسیده بود خورده و در دام او افتاده بودیم.
منبع: خراسان