دوات آنلاین-سرگرد فیاض تازه با پدیدهای به اسم آیپد آشنا شده بود و داشت حسابی با این جسم 30 گرمی برای خودش صفا میکرد.فول آلبوم مختاباد را فروشنده آیپد برایش ریخته و او را به دنیای دیگری برده بود.ستوان رحیمی هم دلش نمیآمد از این حظ رییساش کم کند برای همین سرش را به خرده کاری گرم کرده بود.این روند از 8 صبح تا دو بعدازظهر ادامه داشت اما رییس ساعت دو کارآگاه را به دفتر فرماندهی احضار کردند.
او وقتی برگشت دمغ به نظر میرسید.از پروندههای ساده و معمولی خوشش نمیآمد.احساس میکرد وقتش بیدلیل هدر میرود اما به هر حال چارهای وجود نداشت کشیک او بود و باید مسئولیت تحقیق را برعهده میگرفت.این بار قاتل در همان محل جرم دستگیر شده بود.بچههای مبارزه با مواد مخدر او را گرفته بودند و الان هم در بازداشتگاه خودشان بود.
مقتول هم مردی حدودا 55 ساله بود که در بیمارستان رسالت تمام کرده بود کارآگاه و ستوان باید قبل از هر کاری سری به بیمارستان میزدند تا از چند و چون قتل مطلع شوند هر چند بدون انجام این کار هم خللی در تحقیقات ایجاد نمیشد،فیاض دوست نداشت کاری را ناقص انجام بدهد.سرسری گرفتن کارها را در شاءن خودش نمیدانست.
پزشک کشیک اورژانس بیمارستان رسالت تمام تصورات کارآگاه را درباره این پرونده بههم ریخت.
فیاض محو حرفهای آقای دکتر شده و فراموش کرده بود قاتل الان در بازداشت است و خیلی راحت میشود معمای زن مردنما را حل کرد.او و دستیارش نگاهی به جنازه انداختند.بعد آن طرف بزرگراه رفتند تا محل قتل را ببینند. آنجا ،پشت پارک،مکانی خلوت بود نه مغازهای و نه عبور و مروری.تا انجا که سرگرد خبر داشت به غیر از بچههای مبارزه با موادمخدر شاهدی برای جنایت وجود نداشت.
حدود ساعت 5 بعدازظهر دو همکار به اتاق خودشان برگشتند و منتظر شدند تا متهم را بیاورند این انتظار حدود نیم ساعت به طول انجامید و بلافاصله بعد از ان بازجوییها شروع شد.قاتل مردی 36 ساله به اسم تیمور بود از ان خلافکاران هفتخط که کارش بیشتر قاچاقفروشی بود اما سابقه مالخری و سرقت هم داشت.تیمور نمیتوانست به قتل اعتراف نکند ان طور که در گزارش آمده او از پشت مقتول را زده و همینکه میخواست فرار کند خودش را در حلقه محاصره پلیس دیده بود.او بیادبانه حرف میزد و خشی که در صدایش بود،مخاطبش را مشمئز میکرد.
کارآگاه برای اطمینان پرسید:"کسی که اجیرت کرد زن بود و قرار بود تو یک مرد را بکشی؟"
تیمور جواب مثبت داد و این بار ستوان گفت:"پس چرا مقتول زن است؟"
تیمور زد زیر خنده از آن خندههای مصنوعی که دندانهای زرد و خرابش را بیش از پیش آشکار میکرد.او جوابی برای این سوال نداشت.فیاض باید سفارشدهنده قتل را پیدا میکرد.این را میشد با ردیابی حساب بانکی فهمید.
صبح روز بعد ستوان رحیمی استعلامهای لازم را گرفت.آمر جنایت زنی 54 ساله به اسم "ماهچهره گلرو"بود که تمام پول را از شعبه پونک باختری بانک صادرات به حساب تیمور واریز کرده بود.کارآگاه به فیلمهای دوربین مداربسته بانک هم احتیاج داشت تا چهره ان زن را به دست بیاورد.ستوان ترتیب این کار را هم تا قبل از غروب داد و بعد از اذان دو مامور به تماشای فیلمها نشستند و زن موردنظرشان را پیدا کردند باور کردنش سخت بود اما حقیقت داشت ان زن خود مقتول بود.کارآگاه عکسی از ماهچهره را به تیمور نشان داد:"این زن امد پیش تو؟"
جواب مثبت بود.یعنی ماهچهره سفارش قتل خودش را داده بود.اصلا نمیشد سردراورد. چه دلیلی دارد یک نفر برای قتل خودش آدمکش اجیر کند؟کارآگاه باید از مامورانی که تیمور را دستگیر کرده بودند هم سوال میکرد البته دوستانه و نه رسمی.این کار با هماهنگی رییس آگاهی انجام شد و فیاض را گیجتر از قبل کرد.
یک زن ناشناس روز حادثه تماس گرفته و آدرس محل قتل را داده و گفته بود قرار است حدود ساعت 12 ظهر آنجا یک محموله بزرگ مواد رد و بدل شود.ماموران هم خیابان را پوشش نامحسوس داده و صحنه قتل را دیده بودند اما از قاچاق خبری نبود.فهمیدن اینکه آن زن ناشناس همان ماهچهره بود،کار زیاد دشواری نبود اما پی بردن به آنچه که در ذهن این زن گذشته و او را به چیدن چنین برنامهای واداشته بود،به این سادگیها امکان نداشت.رحیمی که کاملا تسلیم شده بود:"اصلا نمیفهمم یک زن برای کشتن خودش مزدور اجیر میکند بعد به پلیس خبر میدهد تا قاتل را دستگیر کنند اگر میخواسته بمیرد چرا خودکشی نکرده؟اگر جراتش را نداشته چرا برای قاتل تله گذاشته؟به نظرم که طرف دیوانه بوده."
کارآگاه درست عکس این نظر را داشت:"اتفاقا خیلی هم هوشمندانه این کار را کرده ما فقط باید بفهمیم چرا."
ماهچهره هیچ قوم و خویشی نداشت پپدر و مادرش سالها قبل فوت شده بودند،برادرش ایران نبود اما یک همسایه داشت که مونس و غمخوارش محسوب میش.زنی مسن با گوشهای سنگین و چشمان کمسو.کارآگاه از طریق حساب بانکی مقتول خانه او را پیدا کرده بود و وقتی پای صحبتهای پیرزن رسید،کشفهای بزرگی کرد.همسایه ماهچهره از دل پردرد این زن گفت:"سنش کم بود که شوهر کرد شوهرش معتاد از آب درآمد.دخترشان لاله یک ساله بود که شوهر ماهچهره خانه و زندگیاش را ول کرد و رفت همان موقعها پدر و مادر او هم مردند.گاز گرفتشان.واقعا زن بدبختی بود.پیشانی سیاه.خیلی زجر کشید تا لاله را بزرگ کند من که نبودم خودش اینها را برایم تعریف کرد.من دو سال است که با ماهچهره همسایه شدهام.لاله دختر قشنگی بود تازه دبیرستان را تمام کرده بود که غیبش زد.معتاد شده بود.این کوفتیها که تازه مد شده،اسمش یادم رفته از انها میکشید بعد هم از خانه فرار کرد ماهچهره به هر دری زد او را پیدا نکرد تا اینکه شش ماه پیش جسدش را زیر پل سیدخندان پیدا کردند.اگر بدانید ماهچهره چه حالی داشت دو بار خودکشی کرد هر دو دفعه خودم به دادش رسیدم.بعد از ان همهاش دنبال این بود که بداند چه کسی دخترش را معتاد کرده و لاله ان چند وقت کجا و پیش که بود."
شاید تیمور جواب این سوال را میدانست.آن روز متهم به قتل یک بار دیگر بازجویی شد.کارآگاه از همان اول نشان داد امروز بداخلاق است و اصلا حال و حوصله حاشیهگویی و طفره رفتن ندارد.
تیمور آشنایی با چنین دختری را انکار کرد.ستوان عکسی از لاله را که از خانه ماهچهره پیدا کرده بود ،جلوی او سر داد.تیمور باز هم زیربار نرفت.فایدهای نداشت باید از راه دیگری وارد میشدند.شاید تحقیق محلی جواب میداد.
صبح روز بعد ستوان و رییساش به محل زندگی تیمور رفتند در آنجا هیچکس حاضر به همکاری با پلیس نبود حتی انهایی که دل خوشی از متهم نداشتند اما بالاخره یک فلافل فروش پیدا شد که دهان قرصی نداشت.عکس لاله را که دید سریع شناخت:" عمل داشت خانه تیمور زندگی میکرد اما پولش که تمام شد تیمور پرتش کرد بیرون.قبل از شما،چند ماه قبل یک خانمی هم امده بود دنبال این دختر میگشت من هم هر چه میدانستم گفتم."
کارآگاه این بار عکس ماهچهره را نشان داد:"این زن امده بود پیش تو؟"
قطعات این پازل داشت یکی بعد از دیگری کنار هم چیده میشد.معما دیگر تقریبا حلشده، بود. ماهچهره بعد از مرگ دخترش در تلاش برای پیدا کردن مسبب این مصیبت حسابی تحقیق کرده و به تیمور رسیده و بعد نقشه قتل خودش را طوری کشیده بود که این مرد به اتهام قتل بالای دار برود.خودش هم که نمیخواست زنده بماند و زندگی برایش مفهومی نداشت. یک تیر و دو نشان.اما چه تیر و نشانهای تلخ و گزندهای .کارآگاه یادش نمیامد پروندهای او را تا این حد منقلب کرده باشد.
بعد از ظهر آن روز فیاض در اتاق بازجویی همه داستان را برای تیمور تعریف کرد:"کسی که کشتی مادر لاله بود او انتقام دخترش را گرفت هم از تو هم از خودش."
تیمور هیچ حرفی برای گفتن نداشت شاید احساس گناه میکرد.شاید هم وجدان در او مرده بود و برایش فرقی نمیکرد چه کسی را و چرا به قتل رسانده است.