دوات آنلاین-حرکات و رفتارش کاملاً با سنش متفاوت بود. هر حرفی را بدون کوچک ترین شرمی بر زبان میآورد. هر چه او رفتاری ناپسند داشت، شوهرش روی صندلی آرام بود و انگار نمی خواست از خجالت حرف های زن سر بالا آورد.
زن جوان وقتی روی نیمکت راهروی دادگاه خانواده نشست، مرد دختر کوچکی را که بیقراری میکرد، به زن داد تا او را آرام کند ولی او چنان بچه را روی صندلی نشاند که یک لحظه حاضران فکر کردند استخوانهای بچه شکست.
مرد وقتی این حرکت را دید کودک را در آغوش گرفت و در راهروی دادگاه شروع به قدم زدن کرد تا طفل از گریه بیفتد.
زن جوان داستان زندگیاش را این گونه تعریف کرد. من سال اول راهنمایی و خواهرم سال دوم راهنمایی بود که یک روز در راه مدرسه با غلام و برادرش آشنا شدیم، شش سال تمام با هم دوست بودیم و هر روز وقت خود را در سینما، پارک و ... میگذراندیم. تنها امید من به زندگی با غلام بود و اگر یک روز او را نمیدیدم مانند کسی که گمشدهای دارد، بیتابی میکردم.
سرانجام پس از دوران سربازی غلام و برادرش، از آن ها خواستیم تا تکلیف ما دو خواهر را زودتر مشخص کنند، چون از آن شرایط خسته شده بودیم. من که نتوانسته بودم تحصیلم را به پایان ببرم با هزاران بدبختی به گرفتن سیکل قانع شدم.
بالاخره غلام و برادرش به خواستگاری من و خواهرم آمدند اما در ابتدا خانواده ها به این وصلت راضی نبودند ولی وقتی فهمیدند که چند سال با هم دوست بوده ایم به این ازدواج تن دادند.
الان دو سال و نیم است که ازدواج کردهام و صاحب یک دختر یک ساله هستم. فقط چند هفته اول زندگی برایم خوب بود و بعد از گذشت مدتی تازه چشمم بر روی حقایق زندگی باز شد. تمام دارایی غلام چهره زیبایش بود. او بیکار است و برای گذراندن زندگی مجبور هستیم با پدر و مادرش در یک خانه زندگی کنیم.
ای کاش قضیه به همین جا ختم میشد. پول که ندارد هیچ، در عوض زبان درازی دارد که مدام امر و نهی میکند و ایراد میگیرد که آرایش نکن، با فلانی حرف نزن، مهمانی نرو و...
او که در مدت چند سال دوستی ما هیچ وقت مخالفت خود را با هیچ یک از رفتارهای من نشان نمیداد امروز با هر حرکت من مخالف است. زندگی با چنین مردی که نه کار دارد و نه اطمینان به من، غیرممکن است. بچه مال خودش من فقط طلاق میخواهم، طلاق.