دوات آنلاین-"مهران-ج"اکنون مردی 51 ساله است او 22 سال قبل در یک جنایت شرکت داشت و به همین اتهام 8 سال را در زندان ماند اما بعد از آزادی دیگر سراغ کار خلاف نرفت. مهران در گفتوگویی کوتاه داستان زندگیاش را تعریف کرده است:
-من قبل از ان ماجرا مدتی بود از خانه فرار کرده بودم و با یکی از دوستان که دزد حرفهای بود زندگی میکردم و در سرقتها همدستش بودم تا اینکه در یکی از سرقتها دوستم طرف را کشت البته من هم کمکش کردم برای همین حکم سنگین گرفتم البته همهاش را نکشیدم و دو سال اخر را بیرون بودم.خلاصه ماجرا همین بود اگر بخواهم مفصل بگویم دو روز باید حرف بزنم.
-پدرم کارگر ساده بود و مادرم بی سواد من سه خواهر و دو برادر داشتم خانهمان شلوغ بود پول نداشتیم خلاصه اینکه از هیچ چیز ان خانه خوشم نمیآمد.
-من نگفتم خود ماموران به خانهمان رفتند میخواستند آنجا را بگردند چون ما سرقت هم داشتیم دنبال اموال مسروقه بودند این طور بود که پدر و مادرم باخبر شدند.پدرم یک بار به آگاهی هم آمد و یک بار هم به دادسرا اما بعد از ان دیگر تا چهار سال سراغی از من نگرفت تا اینکه دوباره آشتی کرد اما مادرم به ملاقاتم میامد نه همیشه اما دیر به دیر میآمد.
-زندان اولش سخت بود اما بعدش عادت کردم و زمان زود میگذشت بهترین کاری که کردم این بود که دیپلم گرفتم من قبلا ترک تحصیل کرده بود.خوبیاش این بود که با خانواده آشتی کرده بودم و میدانستم بعد از آزادی جایی دارم که بروم.
-آره ولی اولش خیلی سخت بود احساس میکردم بقیه بد نگاهم میکنند مخصوصا دامادها و عروسها برای همین هم بعد از یک سال که کار پیدا کردم دیگر کمتر به خانه میرفتم البته این دفعه پدر و مادرم در جریان بودند و مخالفتی هم نداشتند.
-به خاطر سابقهام کار اداری و دفتری گیرم نمیامد کارخانههای بزرگ هم من را استخدام نمیکردند برای همین شروع کردم به نقاشی ساختمان مدتی با پدرم کار میکردم و دستم که راه افتاد برای خودم کار میگرفتم بعضی روزها کار بود و بعضی روزها هم نه.تا اینکه با مردی آشنا شدم که در کار ساختمانسازی بود او نه از سابقهام خبر داشت و نه سوالی پرسید همینکه میدید کارم را خوب انجام میدهم و غر نمینم راضی بود هروقت ساختمان نیمه کارهای داشت شبها هم همانجا میخوابیدم تا برای بقیه اعضای خانواده مزاحمتی نداشته باشم.
-من دیر ازدواج کردم البته طبیعی هم بود زندان باعث شده بود از زندگی عقب بیفتم تازه کسی حاضر نبود با مردی با سابقه من ازدواج کند تا اینکه مادرم سه ماه قبل از فوتش پیشنهاد داد با بچه دختردایی مادرش که در روستای خودمان زندگی میکرد ازدواج کنم من قبول کردم و مادرم هم کارها را انجام داد و خواستگاری برگزار شد اما به خاطر فوت مادرم همه کارها یک سال عقب افتاد من در آن یک سال تمام وقت کار کردم و وقتی مراسم عقد و عروسی برگزار شد خانهای را نزدیکی خانه پدرم کرایه کرده بودم پدرم دیگر پیر شده بود و نمیتوانست کار کند برای همین بچهها هر ماه سهمی میدادند تا پدرم محتاج نباشد.زنم هم مخالفتی نداشت.
-شکر خدا.یک دختر دارم که همه زندگیام است.پدرم فوت شده و جایش در زندگیام خیلی خالی است من زمانی به او و مادرم بد کردم.هنوز هم کارگر ساده هستم همان نقاشی ساختمان انجام میدهم الان یک شاگرد هم دارم که فکر میکنم مثل خودم سابقهدار است البته هیچ وقت از او نپرسیدهام فقط حواسم جمع است اتفاقی نیفتد.فکرهایی دارم که کارم را کمی سبکتر کنم چون شغل ما خیلی سنگین است و آدم تا آخر عمرش نمیتواند روی نردبان بماند و کار کند من هم سنم بالا رفته و گردن درد خیلی اذیتم میکند.