شوهرکشی در باتلاق هوس
تنها 22 بهار از زندگانی خود را سپری کرده بودم که در عصر یک روز تابستانی، پسری به نام "بابک" سر راهم سبز شد و با لبخند و حرفهای فريبنده، احساساتم را به بازي گرفت. بابک با ترفندهای خاص خود، هوش و حواسم را ربود و سرانجام توانست مرا شيفته خود کند.
دوات آنلاین-زنی که شوهر خود را به قتل رسانده است بعد از دستگیری داستان زندگی خود را برای پلیس این طور شرح داد:
تنها 22 بهار از زندگانی خود را سپری کرده بودم که در عصر یک روز تابستانی، پسری به نام "بابک" سر راهم سبز شد و با لبخند و حرفهای فريبنده، احساساتم را به بازي گرفت. بابک با ترفندهای خاص خود، هوش و حواسم را ربود و سرانجام توانست مرا شيفته خود کند.
من دارای خانوادهای اصیل و بافرهنگ بودم و پدرم بهقولمعروف، برای خودش دارای اسم و رسمی بود و همواره در انجام کارهای خیر از دیگران گوی سبقت را میربود.
در پی آشنایی بیشتر با بابک، نمیدانستم چگونه میتوانم دوستی با او را ادامه و خانوادهام را به سمت اهداف خود سوق دهم. بهمرور نداشتن تحرک کافی و همچنین همرنگ شدن با سایر دوستان خود را بهانه کردم و توانستم خانوادهام را راضی کنم تا به مانتویی شدن من رضایت دهند. در ابتدا پذیرش این امر برای خانوادهام که همواره دارای افکار و حجاب کامل بودند، بسیار سخت و دور از انتظار به نظر میرسید و هربار که از آنان درخواست میکردم که به من اجازه دهند چادر را از سر خود بردارم، هریک بهگونهای سعی میکردند با امربهمعروف و نهیازمنکر، من را از این کار بازدارند؛ اما چون میخواستم با برداشتن چادر از سر، در دل بابک بیشتر جا بازکنم، به هر دری زدم تا تصمیم خود را عملی کنم؛ بنابراین دل را به دریازده و برای نخستینبار در راه برگشت از مدرسه و هنگام رفتن بر سر قرار، چادر را از سر برداشته و با رنگ و لعابی که بهوسیله انواع لوازمآرایشی به چهره خود دادم، از سوی بابک بسیار مورد تشویق قرار گرفتم.
افسوس که هرگاه پدر، مادر و سایر افراد خانواده من را نصیحت میکردند که اینگونه رفتارهای نابهنجار از سوی تو، شایسته یک خانواده ما نیست و بهتر است که به این شکل در بین عموم مردم و نامحرمان حاضر نشوی، پندهای دلسوزانه آنان برای من چون آب در هاونگ کوبیدن بود و هیچ فایدهای نداشت.
من تمام پندها را پشتگوش انداخته و تنها سعی میکردم که با الگوگرفتن از برنامههای هنجارگریز و نامطلوب ماهواره و انواع سایتهای تبلیغاتی با جدیدترین مدهای روز، خود را بهمانند عروسکی در چشمان همه افراد جامعه به نمایش بگذارم.
تا جایی که سرانجام پس از چندبار تذکر گرفتن از سوی حراست دانشگاه، بهاجبار پروندهام در زیر بغلم جا خوش کرد و از دانشگاه اخراج شدم.
پس از اخراج از دانشگاه، بابک فرصت را مناسب یافت و به همراه خانوادهاش به خواستگاریم آمد؛ اما در ابتدا خانواده من به بهانه اینکه هر دو خانواده دارای اشتراک فرهنگی و اقتصادی نیستند و دارای تفاوتهای فاحش تحصیلی و اجتماعی هستند، به آنان جواب منفی دادند؛ چون میدانستم که خانوادهام بازهم در برابر جنگهای زرگری من تاب نیاورده و اگر اندکی فضا را غبارآلود کنم، بالاخره به ازدواج من و بابک تن خواهند داد، بنابراین بازهم سر ناسازگاری با خانواده را گذاشتم و سرانجام توانستم پیروز میدان رقابت شوم و با بابک ازدواج کنم.
سرانجام براساس قرار قبلی خانوادهها، پس از آنکه بابک پس از گذشت یکسال در یک شرکت خدماتی بهعنوان پیک موتوری مشغول به کار شد، من و او با یکدیگر عروسی کرده و راهی خانه بخت شدیم.
چند ماهی زندگیمان روال عادی خود را داشت تا اینکه بابک به دلیل مصرف مواد مخدر از کار اخراج شد و متأسفانه من خیلی دیر فهمیدم که بابک بهدلیل شدت اعتیاد، زمینگیر شده و دیگر قادر به کارکردن نیست.
من که در بستر احساسات کورکورانه، تمامی پلهای پشتسر خود را خراب و آرمانهای انسانی فرهنگ خانوادگی خود را زیر پا له کرده بودم. بههیچعنوان دیگر راهی برای برگشت به خانه پدری و بازگوکردن مشکلات زندگیام را نداشتم؛ باید تا ابد میسوختم و میساختم.
بابک دیگر کاری جز مصرف مواد نداشت و من بهناچار برای اینکه بتوانم هزینه زندگی و اجاره خانه را دربیاورم، چارهای جز کارکردن نداشتم و برای یافتن کار، روانه کوچه و پسکوچههای شهر شدم و پس از تلاشهای فراوان، سرانجام توانستم در مکانی که آتلیه عروس بود، مشغول به کار شوم.
در آنجا، کار من چیزی جز عروسک خیمهشببازی نبود! من در آتلیه با پوشیدن انواع لباسهای عروسی، وجود خود را برای همگان به نمایش میگذاشتم تا بتوانم شکم خود و همسر بیغیرتم را سیر کرده و بدین شکل به زندگانی حیوانی خود با یکدیگر ادامه دهیم.
با گذشت زمان خود را در باتلاق هوسها فرورفته دیدم و یک روز، سراسیمه محل کار خود را رها کردم و بهسوی خانه رفتم و بهمانند همیشه بابک را دیدم که پس از مصرف مواد، خواب است.
برای آنکه بتوانم اندکی از درد جانسوز خود را کم کنم، برای نخستینبار وارد دنیای بابک شدم و شروع به مصرف شیشه کردم تا اینکه پس از گذشت چند ساعتی، حسی در درونم چنین بانگ برآورد: "تو اگر بهراستی بهعنوان یک معشوق دلباخته، علاقهمند هستی که بابک به سعادت و خوشبختی ازلی برسد، باید او را در یک خواب عمیق و ابدی فرو ببری!"
وقتی پس از پرواز شیشهای خود بهسوی زندان زندگی بازگشتم، در کمال تعجب دیدم که برای همیشه بر زندگی بابک، مهر پایان زده و با توهمات شیشهای، او را به قتل رساندهام و دیگر همدمی بهجز میلههای زندان در انتظارم نیست!
نظر کارشناس
باید دید که آیا فرصت رشد شخصیت افراد با رعایت حجاب بیشتر فراهم میشود یا با عدم رعایت آن؟
هر انسانی با هر نظام فکری، افعال اختیار را بهمنظور رسیدن به اهدافی که آنها را پسندیده و خوب تشخیص داده، انجام میدهد؛ به عبارت دیگر، تمام افعال ارادی آدمی، تابع حسن و قبحی است که تشخیص میدهد.
"حجاب و بیحجابی" نیز از این چارچوب بیرون نیست. عدهای حجاب را نیک میدانند و بدان پایبندند و در مقابل، بیحجابی را زشت میشمارند و از آن بیزاری میجویند؛ چنانکه گروهی بیحجابی را پسندیده و به آن اهتمام میورزند.
خانواده مهمترین نهاد اجتماعی است. خانواده کانون عشق، امید و تحقق آرزوهای آدمی و مرکز تولد و پرورش نسل بشر است؛ بهگونهای که هیچ جامعهای نمیتواند بدون خانواده پایدار بماند.
اسلام که عاطل و باطل ماندن نیروهای عظیم انسانی و غیرانسانی را نمیپسندد؛ برای رسیدن به موفقیت در انجام تعهدات و مسئولیتهای فردی و اجتماعی، استعداد و شرایطی را لازم میداند که رعایت پوشش خاص، یکی از آنها به شمار میآید.
فرد بیحجاب با رعایتنکردن این شرط، درواقع از قبول مسئولیت خودداری ورزیده و درپی خواستههای خود میرود و حتی دیگران را از انجام تعهدهای پذیرفتهشده، بازمیدارد؛ بنابراین، حجاب هرگز به معنای محدودکردن زن نیست. حجاب شرط موفقیت در انجامدادن و سپردن برخی مسئولیتها است. انسان با انتخاب بیحجابی از قبول مسئولیتهای حساس و سنگین شانه خالی میکند و آزاد از هر تعهدی، سربار دیگران میشود./
نویسنده: سید مجتبی میریهزاره، خبرنگار معاونت اجتماعی پلیس استان مرکزی
12jav.net