2024/03/29
۱۴۰۳ جمعه ۱۰ فروردين
مرد خیانتکار به رویایش نرسید

مرد خیانتکار به رویایش نرسید

از کوچکی با هم بزرگ شدیم و یک دل نه صد دل دلبسته‌اش بودم. چند بار می‌خواستم حرف دلم را به او بگویم اما خجالت مي‌کشیدم. از طرفی وضعیت مالی و خانوادگی‌مان اجازه نمی‌داد حرفي از عشق و علاقه‌ قلبي‌ام به زبان بياورم.

دوات آنلاین-مردی که بعد از ازدواج باز هم عشق دوران کودکی‌اش را فراموش نکرده و به خاطر او همسرش را طلاق داده بود وقتی در زندگی شکست خورد به مرکز مشاوره پلیس رفت و از مددکاران کمک گرفت. او داستان زندگی‌اش را این طور شرح داد:

 

از کوچکی با هم بزرگ شدیم و یک دل نه صد دل دلبسته‌اش بودم. چند بار می‌خواستم حرف دلم را به او بگویم اما خجالت مي‌کشیدم. از طرفی وضعیت مالی و خانوادگی‌مان اجازه نمی‌داد حرفي از عشق و علاقه‌ قلبي‌ام به زبان بياورم.

 

یک روز با شوخ طبعي سر صحبت را با مادرم باز کردم و گفتم:" دختر دايي‌ام را دوست دارم" او خيلي جدي حرفم را قطع كرد وگفت: "هر موقع سربازی رفتی و تکلیف کارِت روشن شد، برایت آستین بالا می‌زنیم."

 

به سربازی رفتم و تمام رویایم این بود که هرچه زودتر با دختر دایی‌ام ازدواج کنم. چند ماه از روزهاي دلتنگي‌هاي جواني‌ام گذشت. یک روز مادرم خبر داد دختردایی‌ام ازدواج کرده است.

 

این مسئله باعث شد تا آخر سربازی به مرخصی نروم. خدمتم که تمام شد به شهرمان برگشتم. گوشه گیر شده بودم، مادرم فکر می‌کرد معتاد شده‌ام. برایم به خواستگاری دختر یکی از اقوام پدرم رفت.

 

خانواده خوبی بودند و این ازدواج بدون هیچ سنگ اندازی سرگرفت. کاری پیدا کردم. حدود 3 سال گذشت. با کمک مالی پدر همسرم سر خانه و زندگی خودمان رفتیم.

 

در این مدت چند بار دختردایی‌ام را دیدم. او با شوهرش مشکل داشت و از زندگی نالان بود. در فضای مجازی برایم پیام می‌فرستاد و دردودل می کرد.

 

من اسیر این خیال باطل شده بودم که اگر با دختردایی‌ام ازدواج می‌کردم، می‌شد و چنان. چند وقت بعد دختردایی‌ام از شوهرش جدا شد و مدام برایم پیام می‌فرستاد و احساسات من را به بازی می‌گرفت.

 

با همسرم سر ناسازگاری گذاشتم. چند ماه آن قدر عذابش دادم و روی اعصابش راه رفتم که سرانجام کاسه صبرش لب‌ریز شد و علت بداخلاقی‌هایم را پرسید.

 

بی رو دربایسی گفتم دوستش ندارم و از نوجوانی خاطرخواه دختردایی‌ام بوده‌ام. با شنیدن این حرف بدون هیچ خواسته و انتظاری، خیلی مظلومانه از زندگی‌ام بیرون رفت  و  بعد هم با دختردایی‌ام ازدواج کردم.

 

دو سال از بدترین روزهای زندگی‌ام گذشت. تازه فهمیدم دختردایی‌ام اهل زندگی نیست. این اواخر هم فهمیدم در فضای مجازی با کسی در ارتباط است که از هم جدا شدیم.

 

 او جیبم را خالی کرد و رفت. من ماندم با حسرت و پشیمانی از گذشته‌ای که باخته بودم. به اعتیاد افتادم که مادرم دستم را گرفت و با کمک یک درمان‌گر نجاتم داد.

 

از مادرم خواستم دوباره به خواستگاری همسر اولم برود. آنها پس از طلاق ما به مشهد رفته بودند. خانواده‌اش با ديدن من  خوشحال شدند ولی او بدون آن که نگاهم کند، گفت دیگر دوستم ندارد!

 

اين حرف مثل پتكي سنگين تمام وجودم را شكست. حالا مي‌فهمم روزي كه از سر هوا و هوس به او گفتم دوستش ندارم چه بي‌رحمانه شخصيت و غرورش را مثل آينه‌اي هزار تكه کردم و... .

 

اشك امان نمي‌داد ميثم به اين گفت و گو ادامه بدهد. مرد جوان پس از مكثي كوتاه  با بغض گفت:‌ اگر او دوستم ندارد چرا چهار سال  بعد از طلاق‌مان هنوز حلقه انگشتری که هنگام عقد برایش خریده بودم از دستش در نیاورده است؟

 

تنها خواهش من از او اين است كه فقط يك بار، به چشمانم نگاه كند. دلم برايش تنگ شده است، لعنت بر من،...

 

یکی از دوستانم راهنمایی‌ام کرد به واحد مشاوره کلانتری بروم و از كارشناس اجتماعي پليس كمك بخواهم. خوشبختانه با کمک و پیگیری‌های كارشناس كلانتري به مركز مشاوره آرامش معرفي شدم.

 

خدا خيرشان بدهد كارشناسان اين مركز خيلي كمكم كردند. با آنها از همسرم و مادرش دعوت کردند که با کارشناسان صحبت کنند.

 

 برایم دعا کنید بتوانم اشتباهات گذشته‌ام را جبران كرده و يك عمر نوكري زن شايسته و باوفايي را بكنم كه حتي بعد از طلاق هم انگشتري‌ام را از دستش در نياورد.

 

تحلیل كارشناس

 

درباره اين ماجرا نظر يكي از مدرسان مهارت‌هاي زندگي را جويا شديم. دكتر «سيد مجيد موسوي راد» در این باره گفت: دوران جوانی دوره تبلور هیجانات و احساسات در تقابل با منطق و عقل بوده و این موضوعات، تجربه اکثریت افراد است و یک مرحله گذار از زندگی محسوب مي‌شود.

 

رئيس مركز مشاوره آرامش پليس خراسان رضوي ادامه: در تشبیه می‌توان زندگی را به یک مسافرت مثال زد که در بعضی از مسیرهای مسافرت، جاده سخت، کوهستانی و پر از سنگ و چاله است.

 

شاید بتوان نوجوانی و جوانی را به این قسمت از جاده زندگی تشبیه کرد. پس می‌بایست با حوصله، صبوری، دقت و زیرکی این مسیر را طی کرد.

 

همچنین در این مسافرت گاهی پیش می‌آید افراد تجارب به ظاهر زیبا و قشنگی را تجربه می‌کنند، برای مثال استراحت در کنار یک چشمه زیبا و سرسبز، اما لازم به یادآوری است این تجارب گذرا و زودگذر است.

 

دكتر موسوي راد گفت: اگر زندگی را همچون سفری تصور کنیم نکته مهم و اساسی در ابتدا، خود سفر (زندگی در اصل آن)، همراهان (خانواده، همسر و فرزندان) و خودرویی است که با آن مسافرت می‌کنیم. تعهد، مهربانی، مدارا، حسرت نخوردن و لذت از داشته‌ها، مهمترین اصول اساسی این سفر است.

 

وي خاطر نشان كرد: چه بسیار افرادی که با بهترین خودروها و امکانات به مسافرت می‌روند و هیچ لذتی نمی‌برند و چه بسا افرادی که با حداقل‌های ممکن به مسافرت رفته اما بیشترین لذت را از سفر می‌برند.

 

افرادی هستند که مدام در زندگی حسرت و آرزو دارند و هیچ‌گاه خواسته‌ها و انتظارات‌شان پایان یافتنی نیست و هر زمان که به آرزویشان می‌رسند، به دنبال آرزوی بعدی و... .

 

اين مشاور خانواده افزود: ميثم در دوران جوانی تجربه‌ای داشت که ممکن است در زندگی هر فردی پیش بیاید اما مهمتر از آن، پذیرش این تجربه، حل آن و عبور سالم از این نوع تجارب است.

 

اما سوال بسیار مهم این است که چرا ميثم پس از ازدواج با دختر دایی‌اش متوجه می‌شود  او اهل زندگی نیست؟

 

یعنی در طول آن زمان‌هایی که ميثم مدعی حس خاص نسبت به دختردایی بوده و با وجود نسبت فامیلی نتوانسته آن دختر را بشناسد؟

 

پس یک نکته اساسی و مهم که از همان ابتدا مشخص است این گونه تفکرات در دوران نوجوانی و جوانی پایه احساسی داشته و زیر بنای منطقی و قوی ندارد و در پايان تاكيد مي‌كنيم، ضمن احترام به تجارب عاطفی افراد اما لازم است که منطق، اصل اساسی باشد.

 

 

نويسنده: غلامرضا تديني راد؛ كارشناس رسانه معاونت اجتماعي پلیس خراسان رضوي

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.