2024/03/29
۱۴۰۳ جمعه ۱۰ فروردين
دادگاه خانواده/ 10 سال از شوهرم بزرگ‌ترم و  او می‌گوید دیگر مرا دوست ندارد

دادگاه خانواده/ 10 سال از شوهرم بزرگ‌ترم و او می‌گوید دیگر مرا دوست ندارد

با گذشت 15 سال از زندگي مشتركمان ديگر محمود حاضر نيست مثل گذشته رفتار کندد و مي گويد كه مرا دوست ندارد و ما ديگر به درد هم نمي‌خوريم.

دوات آنلاین-10 سال از شوهرش بزرگتر است و دو فرزند دارد اما بعد از 15 سال زندگي مشترك  مي گويد ديگر نميتواند به اين زندگي ادامه دهد و بايد از شوهرش جدا شود چون تازه فهميده است آنها هيچ وجه اشتراکي ندارند . قاضي از اين زوج مي خواهد كه به‌خاطر فرزندانشان به زندگي مشترك بازگردند درخواستي كه آنها نمي پذيرند . زن میانسال داستان زندگی‌اش را تعریف کرده است که می‌خوانید:

 

  • چند سال است كه با هم زندگي مي كنيد ؟

15 سال است ما روزهاي خوبي با هم داشتيم اما ديگر نميتوانيم با هم زندگي كنيم . محمود آن مردي نيست كه من مي خواستم و خيلي تغيير كرده است .

 

  • زماني كه با هم زادواج كرديد فكر ميكرديد مي توانيد زندگي خوبي داشته باشيد . آيا شرايط براي شما مساعد بود ؟

بله ما خيلي به اين زندگي اميدوار بوديم البته من خيلي در مورد محمود تحقيق كرده بودم و فكر مي كردم اين بار ديگر در زندگي شكست نميخورم البته بايد بگويم كه محمود دومين تجربه من در همسر بود و خيلي مي ترسيدم از اينكه اتفاقات بعد دوباره در زندگي ام تكرار شود .

 

  • زندگي اولت چرا به هم خورد ؟

زندگي اولم به خاطر اعتياد شوهرم به هم خورد من شوهر اولم را نميشناختم او خيلي خوش رفتار بود و من هم شيفته همين خوش رفتاري هايش شده بودم به همين خاطرهم با او ازدواج كردم اما بعد از مدتي ديگر نتوانستم اعتيادش را تحمل كنم و هنوز 6 ماه نشده بود كه با هم ازدواج كرده بوديم مجبور به جدايي شديم .

 

  • چه مدتي از اين جدايي گذشته بود كه با محمود آشنا شدي ؟

2 ماه بيشتر نگذشته بود كه  با محمود آشنا شدم . اودر ان زمان 20 ساله بود و من 30 سال سن داشتم اما به لحاظ فيزيكي اصلا معلوم نبود كه محمود 20 ساله است همه فكر مي كردند كه از من بزرگتر است ما هم اين مسئله را از هم پنهان كرديم و با هم ازدواج كرديم .

 

  • خانواده ات با اين ازدواج مخالف نبودند ؟

آنها  نميدانستند كه محمود 10 سال از من بزرگتر است فكر مي كردند ما هم سن هستيم و چون شناسنامه محمود دستكاري شده بود اصلا شك نكردند با اين حال پدرم مي گفت شما بايد بيشتر همديگر را بشناسيد چند ماهي گذشت و ما اعلام كرديم كه مي خواهيم ازدواج كنيم و بعد مراسم برگزار شد و ما زندگي مشترك را آغاز كرديم .

 

  • خانواده شوهرت چطور؟ آنها مخالفتي نداشتند ؟

آنها فرزندشان را به خاطر اين ازدواج طرد كرده بودند و ما رابطه اي با هم نداشتيم و در اين مدت هيچ ارتباطي با هم نداشتيم و من در 15 سالي كه با شوهرم زندگي كردم خانواده او را نديدم .

 

  • چطور شد كه تصميم گرفتيد بچه دار شويد ؟

ما بچه دار شديم چون فكر مي كرديم كه زندگي ما به ثبات رسيده است و مشكلي نداريم ما هرگز فكر نميكرديم كه يك روز ازهم جدا شويم .

 

  • چرا فكرنمي كردي زندگي ات به هم بخورد ؟

من شوهرم را خيلي دوست داشتم او به رغم سن كمي كه داشت بسيار مرد پخته اي بود و به خوبي مي توانست زندگي را اداره كند البته من هم شرايط او را در نظر مي گرفتم و اجازه مي دادم كه بعضي از تصميمات را در زندگی‌مان بگيرد .

 

  • شوهرت متوجه اين ماجرا ميشد ؟

بله او هم دوست داشت كه بيشتر تصميمات را من بگيرم . اما حالا ديگر اين كار را نميكند .

 

  • به لحاظ اقتصادي وضعيت خوبي داشتيد ؟

بله وضعمان خوب بود هم من كار مي كردم و هم شوهرم البته مشكلاتي داشتيم اما با هم آن را برطرف مي كرديم توافي كه ما باهم داشتيم باعث شد تا فكر كنيم زندگيمان به ثبات رسيده است و ميتوانيم بچه دار شويم .

 

  • چه شد كه تصميم به جدايي گرفتي ؟

با گذشت 15 سال از زندگي مشتركمان ديگر محمود حاضر نيست مثل گذشته رفتار کندد و مي گويد كه مرا دوست ندارد و ما ديگر به درد هم نمي‌خوريم با اينكه او هم سنش بالا رفته است و بايد پخته تر عمل كند اما دردسرهايي درست مي كند و نميخواهد با من زندگي كند .

 

  • او چه مشكلي با تو دارد ؟

او ديگر به حرف من گوش نميدهد ميخواهد همه امور را خودش در دست بگيرد البته من با اين كار مخالفتي نكردم و پذيرفتم اما نميدانم چرا باز هم بهانه گيري ميكند من در سني نيستم كه بتوانم اين بهانه گيري ها را تحمل كنم و مي خواهم از او جدا شوم .

 

  • فرزندانت در اين باره چه نظري دارند ؟

آنها خيلي ناراحت هستند البته من ميدانم كه فشار زيادي را تحمل مي كنند و در سني هستند كه هم احتياج به مادر دارند و هم احتياج به پدر اما من ديگر نميتوانم اين زندگي را تحمل كنم و مي دانم كه محمود هم توان ادامه آن را ندارد .

 

  • بچه ها قرار است پيش كداميك از شما باشند ؟

قرار است با من باشند البته من مي دانم كه قانونا  بچه ها مال محمود هستند . با آن حال من و محمود يك روز با آنها صحبت كرديم و خواستيم كه نظرشان را در مورد انكه دوست دارند با كدام‌يك از ما باشند بگويند هر دو فرزندم ترجيح دادند كه با من باشند هر چند مي گويند كه دلشان براي پدرشان تنگ مي شود . مطابق قرار هر وقت كه آنها خواستند مي توانند به خانه پدرشان بروند و اگر دوست نداشتند با من زندگي كنند مي توانند من را ترك كنند و پيش پدر شان بروند . به هر حال در اين مورد انتخاب با آنهاست .

 

  • فكر نميكني بعد  از اين همه مدت كه با شوهرت زندگي كردي و به هر حال با هم كنار آمديد بهتر است يك فرصت دوباره به خود بدهيد ؟

ما خيلي سعي كرديم كه اين كاررا بكنيم اما محمود حاضر به همكاري نشد او هم خسته شده است و مي گويد نميتواند به زندگي با من ادامه دهد.

 

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها
ناشناس 1402/03/26
محمود بدرد زندگی نمیخورد
چرا؟ 1398/01/06
اگه مردبود میگفتن مشکلی نداره ده سال تفاوت سنی وحالا چون زن هست همچین میگن ده ساااال تفاوت سنی که انگارجا مادر مردهس،معلوم نیس این عقب موندگی فرهنگی کی تموم میشه

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.