پایان تلخ نقشه تبهکارانه دختر عاشق
نفیسه می توانست با عبرت از سرنوشت پدر و برادرش، مسیری تازه و رو به آینده ای روشن برای خود رقم زند اما خود تصویر مبهم دختری خسته و شکسته پشت میله های زندان شد در برابر دیدگان مادری پیر ...!
دوات آنلاین-تصویری که از پدر در ذهن دارد تصویری مبهم از مردی خسته و شکسته و پشت میله های زندان و رابطه شان اسیر دیوارهایی به بلندی 18 سال دوری و تنهایی و پایانش مرگ پدر بود. همه خاطره اش از پدر، نگاه هایی بود که از سر شوق و دلتنگی میانشان رد و بدل می شد و صدایی که هر بار از پشت گوشی می شنید و بزرگ ترین دروغ زندگی اش را وقتی می گفت که در هر ملاقات به پدر اطمینان می داد حال همه شان خوب است!
مادر تلاش داشت طوری فرزندانش را تربیت کند که مسیر زندگی هیچ یک از آنان به پایان تلخی که پدر رسیده بود نرسد اما آن قدر درگیر تامین نیازهای مادی آنان بود که نفهمید کی و کجا پسر و دخترش راه دیگری را در پیش گرفته اند. با رسیدن به سنین نوجوانی، فرار از مدرسه و وقت گذرانی در پارکها و خانه دوستان و قدم زدن بی هدف در خیابانها شروع شد.
وقت گذرانی با دوستان در سفره خانه ها و قلیان کشیدن با آنان و تیغ زدنشان از دید او هنری منحصر به فرد محسوب میشد که فقط از عهده او بر می آمد. آن قدر به رفتارهای ناپخته و تصمیم گیری های نسنجیده و شتاب زده عادت کرده بود که اولین ازدواج اش بعد از سالها نامزدی به دلیل انتقام گیری و لجبازی کودکانه به شکست منتهی شد. به دلیل نبود پدر، آن قدر نقش و جایگاه مردی محکم و مقتدر به عنوان حامی را در زندگی خود خالی می دید که از مرد ایده آل در ذهنش تصویر انسانی خشن ساخته بود که حتی محبت و نگرانی اش را با ضرب و شتم و ناسزا نشان می دهد و همین تصویر ذهنی ناقص و ناپخته بود که دوباره او را به سمت انتخاب اشتباهی دیگر برای عشق و ازدواج کشاند، این بار با جوانی سابقه دار به نام حمید.مادر در برابر سرکشی های او باز هم نتوانست مانع ارتباط اشتباه دخترش شود. مرد تازه وارد به زندگیاش، مثل خود او فکر می کرد، برای رسیدن به خواسته هایش باید دست به هر کاری بزند و اجازه ندهد وجدان و چارچوبهای اخلاقی و ... مانعش شود!
مادر درگیر مشکلات دخترش بود که خبر دستگیری پسرش را به اتهام سرقت دادند و زن بیچاره نمی دانست تا چند وقت دیگر دخترش را که از سرانجام برادر عبرت نگرفته است باید پشت میله های زندان ملاقات کند. برنامه شان این بود که در سرقتی که دوست حمید، نقشه اش را کشیده بود، شرکت کنند و با پولی که از این راه به دست میآورند زندگی مشترکشان را شروع کنند. طبق قراری که گذاشته بودند نفیسه به عنوان مشتری وارد مغازه شد تا فرصت کافی برای ورود سارقان به مغازه را فراهم کند. سرقت اتفاق افتاد و سارقان با دست پر از صحنه گریختند.
آنان به همه چیز فکر کرده بودند به جز مهارت کارآگاهان در شناسایی و دستگیریشان.اولین کسی که به دام افتاد نفیسه بود و به دنبال آن حمید و دیگر افراد گروه نیز دستگیر شدند. قصر آرزوهای هر دو چیزی نبود جز خانهای روی آب و زوجی که خود را با استفاده از پول سرقتی از مغازه در چند قدمی خوشبختی می دیدند، دستبند به دست، نقش بر آب شدن نقشههایشان را به تماشا نشستند.
نفیسه می توانست با عبرت از سرنوشت پدر و برادرش، مسیری تازه و رو به آینده ای روشن برای خود رقم زند اما خود تصویر مبهم دختری خسته و شکسته پشت میله های زندان شد در برابر دیدگان مادری پیر ...!
منبع: خراسان
12jav.net