2024/04/25
۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
دختری‌که‌ نامادری‌ او را فروخت

دختری‌که‌ نامادری‌ او را فروخت

اتفاق های تلخ و ناگوار یکی پس از دیگری او را رها نکردند. نامادری اش همچون پدر مقنی اش چنان چاهی برایش حفر کرد که بیرون آمدن از آن جز با سیاه بختی ممکن نشد.

دوات آنلاین-زندگی اش مثل هزار تویی می ماند که بیرون آمدن از آن کار ساده ای نیست. اتفاق های تلخ و ناگوار یکی پس از دیگری او را رها نکردند. نامادری اش همچون پدر مقنی اش چنان چاهی برایش حفر کرد که بیرون آمدن از آن جز با سیاه بختی ممکن نشد.

 

 آزار و اذیت توسط نامادری اش و برخی افراد و از همه تلخ تر زندانی شدن به جرم مشارکت در قتل همسرش را در زندگی اش تجربه کرده است. هم اکنون فرزندش از او دور و دلتنگ اش است. او ماجرای زندگی اش را این گونه تعریف می کند:با فوت مادرم آرامش  زندگی ام غروب و پدرم دوباره ازدواج کرد. با آمدن نامادری روزهای تلخ و سیاه ام آغاز شد و ابرهای سیل آسا در زندگی ام شروع به باریدن کردند. زن جوان غم زده و درد کشیده هر بار با کشیدن آهی اشک در چشمانش حلقه می زند. او با کمی مکث دوباره بر خودش مسلط می شود و ادامه می دهد: پدرم چاه کن بود و در شهرهای اطراف محل سکونت مان کار می کرد و هر دو، سه ماه یک بار سری به ما می زد.

 

نامادری ام برای تباه کردن زندگی و آینده ام مشغول چاه کنی برای من بود.

 

از کودکی ام چیزی جز نفرت و سیاهی یادم نمی آید نامادری ام بعد از تعطیلی مدرسه مرا با خودش به خانه های تیمی می برد و در ازای گرفتن مبلغی من را در اختیار گرگ های هوس باز می گذاشت. کم سن و سال بودم و  از ترس نامادری ام جرئت باز گو کردن این خیانت را پیش هیچ کس حتی پدرم نداشتم. نامادری ام من را وادار می کرد مواد مصرف کنم  و با این کار زشت و پلیدش پول آغشته به حرام را به جیب می زد.

 

شرایط هر روز برایم سخت و غیر قابل تحمل می شد و با این که نامادری ام خودش صاحب دختر بود اما فرصت پیدا نکرد سرنوشت او را هم مثل من تیره و تار کند چون او از این تله سیاه جست و با ازدواج اش آزاد شد. زن دل شکسته که بازگو کردن هر ماجرای تلخ برایش آزار دهنده است با دلی پر از کینه و افسوس از راز دیگری پرده بر می دارد و تعریف می کند: پدرم با اجبار نامادری معتادم مرا در قبال یک مشت اسکناس به یک پیرمرد فروخت. یک ماه بیشتر زندگی من در کنار پیر مرد دوام نیاورد و وقتی همه درها را به روی خودم بسته دیدم روزی به دور از چشم مرد هوس باز به ظاهر همسر فرار کردم و سوار اتوبوس شدم و نزد پدر و نامادری ام آمدم. در به دری هایم تمامی نداشت و زمان بازگشت به خانه دوباره در دام مردان هوس باز افتادم.

 

 روزی هنگامی که پا در خانه گذاشتم ناگهان یک مرد تنومند از پشت سر به من حمله ور شد و با بستن دهانم جلوی نامادری ام من را به طور وحشیانه ای مورد آزار و اذیت قرار داد.بعد از این اتفاق از زندگی تنفر پیدا کردم. دوباره از خانه فرار کردم و آواره کوچه و خیابان شدم .به خاطر بی سرپناهی به یکی از خانه های تیمی که قبلا نامادری ام من را به آن جا می برد رفتم. روز و شبم با مردان هوس باز و گرگ صفت سپری می شد و  از درون می سوختم و می ساختم تا این که به مواد صنعتی اعتیاد پیدا کردم. پنج، شش سال را درآن لنجزار تعفن آور گذراندم تا این که خسته شدم و از آن جا به امید یاری فامیل فرار کردم غافل از این که اصلا جایی در میان بستگانم نداشتم.

 

 18 ساله شده بودم اما دلم مرده بود، زمانی که درهای فامیل یکی پس از دیگری به رویم بسته شد با فردی آشنا شدم و به صیغه موقت او در آمدم. دوسال از عمرم  را با مردی که شغل اش قاچاق مواد بود سپری کردم تا این که دوباره اتفاق شومی افتاد.

 

زن خسته از روزگار از جنایتی تعریف می کند که ناخواسته دامنش را می گیرد. او می گوید: شوهرم به خاطر فروش مواد با چند نفر اختلاف حساب داشت و این ماجرا ادامه پیدا کرد تا این که شبی همسرم آن ها را به خانه مان دعوت کرد تا به اختلاف شان برای همیشه پایان دهند. همه دور هم جمع شدند و بعد از مدتی دوباره اختلاف بین آن ها بالا گرفت.

 

من که دل خوشی از حضور مردان غریبه در خانه نداشتم با وجود مخالفت شوهرم خانه را ترک کردم و به خانه یکی از دوستانم رفتم. آن موقع چند ماهه باردار بودم و بعد از چند روز زمانی که دیدم خبری از شوهرم نشد به خانه برگشتم و از اتفاق هولناکی که برای شوهرم افتاده بود با خبر شدم.

 

شوهرم توسط دوستانش به قتل رسیده بود و برای همین 9ماه به جرم مشارکت در قتل زندانی شدم اما بعد از آن بی گناهی من ثابت شد و آزاد شدم. فرزندم در زندان به دنیا آمد و بعد از آزادی ام به خاطر عدم صلاحیت بچه را از من گرفتند و تحویل بهزیستی دادند و من را به کمپ ترک اعتیاد فرستادند.

 

 بعد از مدتی از کمپ فرار کردم و راهی لانه های فساد شدم اما طولی نکشید که دستگیر شدم.

 

بعد از پاک شدنم در کمپ از سوی یک نهاد حمایتی دولتی تحت حمایت قرار گرفتم و الان نزدیک به یک ماه است که خبری از ابرهای سیاه و رعد و برق های ویرانگر در زندگی ام نیست و این روزها فقط به فرزندم که الان چند ساله شده است، فکر می کنم . دلم برای دیدنش لک زده است اما به خاطر شرایطم باید از دیدارش برای همیشه محروم باشم.  

 

منبع: خراسان

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.