2024/03/29
۱۴۰۳ جمعه ۱۰ فروردين
پایان‌دردناک عشق‌خیابانی زن جوان

پایان‌دردناک عشق‌خیابانی زن جوان

وقتی صابر صدایم زد ایستادم و او بدون هیچ صحبتی فقط یک تکه کاغذ به من داد و رفت. وقتی به خانه رسیدم کاغذ را باز کردم، شماره تلفنی نوشته بود.

دوات آنلاین-زن جوانی که خیلی زود در زندگی مشترک به بن بست رسید با مراجعه به دادگاه خانواده  داستان زندگی‌اش را این طور تعریف کرد:

 

درسم خوب بود و شاگرد با انضباطی بودم اما از حق نگذریم پشتوانه خوبی به نام پدر و مادر داشتم، همیشه پدرم می گفت نرگس درس بخوان و نگران خرج و مخارج نباش. پدرم کارمند بود و برای رفاه من و مادرم حتی تا دیر وقت اضافه کاری هم می کرد. با پشتکار و علاقه ای که داشتم در کنکور و در رشته مورد علاقه ام قبول شدم. سال دوم دانشگاه بودم که هر بار از پیاده رو به سمت دانشگاه می رفتم سنگینی نگاهی را احساس می کردم.

 

زن جوان در راهروی دادگاه گفت: این موضوع چند روزی تکرار شد تا این که یک روز صدای مردی از پشت سرم گفت قصد مزاحمت ندارم، لطفا صبر کنید! اما من قدم هایم را تندتر کردم تا به دانشگاه برسم.

 

مدت ها این صدا مرا همراهی می کرد تا این که تصمیم گرفتم با او همکلام شوم، وقتی صابر صدایم زد ایستادم و او بدون هیچ صحبتی فقط یک تکه کاغذ به من داد و رفت. وقتی به خانه رسیدم کاغذ را باز کردم، شماره تلفنی نوشته بود. دو روز بعد با او تماس گرفتم. دست و پایم می لرزید، خودم را معرفی کردم و او هم بی مقدمه شروع به صحبت کرد و درباره اوضاع مالی و تحصیلی خودش توضیح داد و گفت من در همان روزهای اول شما را به عنوان همسر آینده ام انتخاب کردم.

 

زن جوان ادامه داد: این صحبت های تلفنی دو ماه طول کشید و وابسته همدیگر شده بودیم و مدتی بعد تلفن خانه پدری مرا گرفت تا موضوع خواستگاری را در میان بگذارد، پدرم ابتدا با اصل مسئله مخالفت کرد اما وقتی مادرم به او گفت که حسابی در این زمینه تحقیق می کنیم کمی نرم شد و قبول کرد.

 

پدر و برادرم تا آن جا که می توانستند در مورد صابر تحقیق کردند بنابراین قرار خواستگاری را گذاشتند و در یک مراسم ساده به عقد صابر درآمدم.

 

بعد از گذشت یک هفته از مراسم عقد رفتارها و حرکات صابر برایم سخت شد و طوری با من رفتار می کرد که مرا انگشت نمای خاص و عام کرده بود.

 

او سر کوچک ترین موضوع با صدای بلند در کوچه و خیابان آبروریزی می کرد و حتی جلوی خواهرش به من سیلی زد و مرا در خیابان تنها رها کرد که شوهرخواهرش مرا به خانه پدری ام رساند. صابر حالت طبیعی و نرمال نداشت و احساس می کردم که مشکل روانی دارد. با پرس و جو از اقوام صابر متوجه شدم که او از بیماری روانی رنج می برد، آن موقع تمام دنیا روی سرم خراب شد و تصور این که تا آخر عمر بخواهم به پای یک بیمار روانی بسوزم عذابم می داد.

 

با این که برایم خیلی سخت بود اما زود موضوع را با مادرم در میان گذاشتم و پدرم به کمک وکیل مراحل طلاقم را انجام دادند، حالا وقت آن است تا هر چه زودتر از این کابوس نجات پیدا کنم.

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.