2024/04/25
۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
داستان زندگی مردی که به خاطر یک شوخی به زندان افتاد

داستان زندگی مردی که به خاطر یک شوخی به زندان افتاد

اول این‌که دو سال از عمرم بی‌دلیل هدر رفت .من در این دو سال می‌توانستم کار کنم و پول دربیاورم. دوم این‌که فرصت ازدواج هم از دستم رفت.

دوات آنلاین-"پرویز-پ"23 سال بیشتر نداشت که به زندان افتاد و نزدیک به دو سال را در حبس ماند. او که حالا 42 ساله است، می‌گوید همه این گرفتاری‌ها به خاطر یک شوخی نابه‌جا برایش پیش آمد و زندگی‌اش را به شدت تحت تاثیر قرار داد.پرویز داستان زندگی‌اش را شرح داده است.

 

  • چرا به زندان افتادی؟

از سربازی که برگشتم در یک کارگاه خیاطی مشغول به کار شدم با یکی از کارگرهای دیگر شوخی داشتم و او مرتب سر به سر می‌گذاشت و من هم جوابش را می‌دادم. آن روز او به شوخی حرفی زد و من هم به شوخی قیچی را به سمتش پرت کردم .قیچی به چشمش خورد و باعث کوری‌اش شد .بعد من به زندان افتادم و به پرداخت دیه محکوم شدم .آن دوستم حاضر نشد از دیه بگذرد .گفت پول زیادی برای دوا و درمان داده و تا آخر عمر هم یک چشمش نمی‌بیند نزدیک به دو سال طول کشید تا دو برادرم توانستند پول دیه را تهیه و من را آزاد کنند. پدر من سه سال قبل از این حادثه فوت شده بود.اگر او بود شاید زودتر آزاد می‌شدم.

 

  • زندان چه تاثیری روی زندگی‌ات داشت؟

اول این‌که دو سال از عمرم بی‌دلیل هدر رفت .من در این دو سال می‌توانستم کار کنم و پول دربیاورم. دوم این‌که فرصت ازدواج هم از دستم رفت. همان موقع‌ها مادرم قول و قرارهایی گذاشته بود تا با دختر یکی از اهالی محل ازدواج کنم اما آن دختر منتظرم نماند.اشکال سوم وضع روحی و روانی خودم بود.تازه بعد از این‌که بیرون آمدم باید پول دو برادرم را می‌دادم.

 

  • بعد از آزادی از کجا شروع کردی؟

در زندان فکرهایی کرده بودم اما هیچ‌کدام به دردم نخورد. آدم در زندان برای خودش خیالبافی می‌کند اما وقتی بیرون می‌آید تازه می‌بیند کارها آنقدرها هم که فکر می‌کرده ساده پیش نمی‌رود. چند جایی دنبال کار رفتم اما تقریبا جای خالی برای من نبود. بعد از کلی جست‌وجو کردن بالاخره به این نتیجه رسیدم که در شهر خودمان نمی‌توانم به جایی برسم برای همین راهی تهران شدم و اتفاقا در تهران موفق هم بودم .پسرعمویم در جنوب شهر زندگی می‌کرد به خانه او رفتم و بعد از سه روز در یک کارگاه کار پیدا کردم و می‌توانستم شب‌ها هم همانجا بخوابم .مشکل اصلی مادرم بود که در خانه خودمان تنها زندگی می‌کرد اما چاره‌ای نداشتم.

 

  • درآمدت به اندازه‌ای بود که بتوانی پول برادرانت را هم بدهی؟

نه کافی نبود.تازه بعد از پنج ماه مشکلی هم پیش آمد. یکی از کارگران دزدی کرد و صاحبکار هم بعد از آن گفت همه باید گواهی عدم سوء‌پیشینه بیاورند من مشکلم را با و در میان گذاشتم اما قبول نکرد و گفت اگر سابقه دارم نمی‌توانم آنجا بمانم. کارگاه ما در یک پاساژ بود که چندین تولیدی دیگر هم همانجا کار می‌کردند ولی هیچ‌کدام از کارگاه‌های دیگر هم من را قبول نکردند. بعد از آن دوباره در کارم گره افتاد و مجبور شدم به شهر خودمان برگردم از نظر روانی به شدت به‌هم ریخته بودم.سه ماه طول کشید تا در کارگاه دیگری مشغول شدم. این بار کارم تولید چادر خودروهای باری بود باز هم درآمد کمی داشتم و در همان دوران یکی از برادرانم گفت پولش را می‌خواهد.همسرش مشکل داشت.تقریبا همان موقع‌ها بود که مادرم هم فوت شد و ما خانه پدری را فروختیم و من تمام سهم ارثم را به دو برادرم دادم و خیالم از آن بابت راحت شد و می‌دانستم از آن به بعد برای خودم کار می‌کنم.با انگیزه بیشتری به کار چسبیدم.

 

  • داستان زندگی‌ات خیلی مفصل است و تو فراز و نشیب‌های زیادی را گذرانده‌ای اما الان چه کار می‌کنی؟

الان در یک پاساژ مغازه کوچکی دارم البته برای خودم نیست آن را با شراکت یکی از دوستانم اجاره کرده‌ام. چون بیشتر پول اولیه و کار با من است بیشتر سود را هم خودم می‌برم اما واقعا خیلی سختی کشیدم تا توانستم خودم را تا این مرحله بالا بکشم. من خلافکار نبودم و همه این ضربه‌هایی که خوردم فقط به خاطر یک شوخی نا به جا بود. هنوز هم ازدواج نکرده‌ام و فکر کنم هیچ وقت هم نتوانم تشکیل خانواده بدهم.

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.