بوستان سعدی/ شنیدم که پیری شبی زنده داشت
یکی هاتف انداخت در گوش پیر/ که بی حاصلی، رو سر خویش گیر
دوات آنلاین-شعری زیبا بخوانید از بوستان سعدی:
شنیدم که پیری شبی زنده داشت/ سحر دست حاجت به حق بر فراشت
یکی هاتف انداخت در گوش پیر/ که بی حاصلی، رو سر خویش گیر
بر این در دعای تو مقبول نیست/ به خواری برو یا به زاری بایست
شب دیگر از ذکر و طاعت نخفت/ مریدی ز حالش خبر یافت، گفت
چو دیدی کز آن روی بستهست در/ به بی حاصلی سعی چندین مبر
به دیباچه بر اشک یاقوت فام/ به حسرت ببارید و گفت ای غلام
به نومیدی آنگه بگردیدمی/ از این ره، که راهی دگر دیدمی
مپندار گر وی عنان بر شکست/ که من باز دارم ز فتراک دست
چو خواهنده محروم گشت از دری/ چه غم گر شناسد در دیگری؟
شنیدم که راهم در این کوی نیست/ ولی هیچ راه دگر روی نیست
در این بود سر بر زمین فدا/ که گفتند در گوش جانش ندا
قبول است اگر چه هنر نیستش/ که جز ما پناهی دگر نیستش
12jav.net