2024/03/29
۱۴۰۳ جمعه ۱۰ فروردين
زندگی سیاه زنی که شوهرش دچار توهم مواد مخدر می‌شود

زندگی سیاه زنی که شوهرش دچار توهم مواد مخدر می‌شود

با کمک یک فرد خیر اتاقی در زمین ارثیه ای پدرهمسرم در حاشیه شهر ساختم و فرزندانم را زیر بال و پرم گرفتم چرا که نصرت به دلیل شدت اعتیادش به موادمخدر صنعتی کارتن خواب شده بود و در کوچه و پس کوچه های شهر پرسه می زد و با دستبرد به اموال مردم روزگارش را می گذراند. چند بار به جرم سرقت دستگیر و روانه زندان شد.

دوات آنلاین-دیگر آبرویی برایمان باقی نمانده است. فرزندانم به دلیل سرزنش ها و نگاه های تأسف برانگیز اطرافیانمان خجالت می کشند از منزل بیرون بروند. من هم که روزگار تلخی را در کنار همسرم سپری کرده ام، اکنون با رفتارهای زشت و شرایط خجالت آوراو فقط از شدت شرمساری سرم را پایین می گیرم تا از نگاه های مردم فرار کنم اما... 

 

زن 48ساله که گویی کوهی از  غم را به دوش دارد، در حالی که موادمخدر را موجب تباهی همسر و زندگی اش می دانست، کوله بار  عقده های فروخورده اش را در اتاق مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گشود و اشک ریزان در تشریح سرگذشت تلخ خود گفت:  امروز اشک ریزان به دامان قانون پناه آورده ام شاید چاره ای برای درمان همسرم پیدا شود و فرزندانم از نگاه های حقارت آمیز رهایی یابند، چرا که با همه این تلخکامی ها نمی توانند پدرشان را در این شرایط اسفبار رها کنند و از آه و نفرین او وحشت دارند.  بدبختی های من از همان سال اول ازدواجم آغاز شد و روزگارم رنگ سیاهی به خود گرفت.

 

آن زمان 18سال بیشتر نداشتم که مرحوم پدرم به خواستگاری «نصرت» از من پاسخ مثبت داد و در حالی که هیچ شناختی از او و خانواده اش نداشتم، پای سفره عقد نشستم تا قدم در خانه بخت بگذارم. آن روز پدرم گوشه چادر سفیدم را کنار زد و در حالی که با شادمانی صورتم را می بوسید در گوشم زمزمه کرد «دخترم! حال که با چادر سفید قدم به خانه شریک زندگی ات می گذاری باید روزی با همین چادر سفید(کفن) منزل او را عاشقانه ترک کنی و باید در شادی ها و غم های همسرت همواره او را همراهی کنی». من هم این جمله پدرم را آویزه گوشم کردم تا هیچ گاه همسرم را در سختی ها تنها نگذارم ولی ...  هنوز چندین ماه بیشتر از برگزاری مراسم ازدواج مان سپری نشده بود که روزی سیم و سنجاق استعمال موادمخدر را در دستان همسرم دیدم و از همان لحظه به تیره روزی خودم گریستم. اگرچه من تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر سواد نداشتم اما با دیدن همسرم پای بساط موادمخدر می دانستم که دیگر رنگ سعادت و خوشبختی را نخواهم دید.

 

به همین دلیل نزد پدرم رفتم و ماجرا را بازگو کردم اما باز هم پدرم به نصیحت من پرداخت و دلداری‌ام داد که باید صبر کنم تا همسرم را از فرو رفتن بیشتر در منجلاب مواد افیونی نجات بدهم. در همین شرایط بود که اولین فرزندم به دنیا آمد و من سرگرم بچه داری شدم و بیشتر اوقاتم را صرف خانه داری می کردم. در همین حال «نصرت» هم به حال خود رها شده بود به طوری که آرام آرام به مصرف موادمخدر صنعتی روی آورد. دیگر امیدی به نجات او نداشتم چرا که می‌دانستم  موادمخدر صنعتی خانمان برانداز است. در همین روزها بود که با کمک یک فرد خیر اتاقی در زمین ارثیه ای پدرهمسرم در حاشیه شهر ساختم و فرزندانم را زیر بال و پرم گرفتم چرا که نصرت به دلیل شدت اعتیادش به موادمخدر صنعتی کارتن خواب شده بود و در کوچه و پس کوچه های شهر پرسه می زد و با دستبرد به اموال مردم روزگارش را می گذراند. چند بار به جرم سرقت دستگیر و روانه زندان شد.

 

من هم با کار کردن در بیرون از منزل چندین بار او را در مراکز ترک اعتیاد بستری کردم ولی همه تلاش هایم بی فایده بود. همسرم وقتی دچار توهم ناشی از موادمخدر می شود دیگر به هیچ چیز رحم نمی‌کند و با تخریب لوازم منزل و توهین و تهمت‌های ناروا چنان آبروریزی به راه می اندازد که فرزندانم از شدت خجالت خود را در منزل حبس می کنند. اکنون نیز به دلیل ترس از دستگیری، سرقت نمی کند ولی با دود کردن اسپند در چهارراه ها به گدایی روی آورده است به گونه ای که من و فرزندانم به دلیل نگاه های حقارت آمیز اطرافیان همواره در عذاب هستیم و ...

 

ماجرای  واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

منبع: خراسان

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.