2024/03/29
۱۴۰۳ جمعه ۱۰ فروردين
دادگاه خانواده؛ فقط به‌خاطر رفتن به خارج با رضا ازدواج کردم اما...

دادگاه خانواده؛ فقط به‌خاطر رفتن به خارج با رضا ازدواج کردم اما...

شرايط بسيار سختي در زندگي داشتم 14 ساله كه بودم يك بار ازدواج كردم و دو سال بعد به خاطر اينكه شوهرم اعتياد داشت از او جدا شدم و به خانه پدري برگشتم . مدتي بعد پدرم فوت كرد و ما به لحاظ مالي خيلي با مشكل رو به رو بوديم

دوات آنلاین-عشق رفتن به خارج، روياي رسيدن به پول و ثروت و زندگي راحت و پايان روزهاي سخت زندگي و رسيدن به ارامش . همه انها تصوراتي بود كه نقش بر اب شد و دوباره ريحانه را به دادگاه خانواده كشاند . او امده است تا از شوهر دومش هم جدا شود . اين زن فقط 25 سال دارد و تجربه دوبار طلاق براي زني در اين سن و سال كمي عجيب است . پرونده اين جدايي در دادگاه خانواده است و قاضي درخواست اين زن جوان  براي جدايي از را بررسي ميكند .

 

  • چه طور با هم آشنا شديد و چه مدتي است كه با هم زندگي مي‌كنيد ؟

- حدود يكسال و نيم پيش با هم اشنا شديم . رضا مرد خوبي بود . من پرستار مادرش بودم و كارهاي پيرزن را انجام مي دادم . رضا در امريكا زندگي ميكرد . وقتي به ايران امد تا مادرش را ببيند مابا هم اشنا شديم . مادرش زن بسيار مهرباني است . او مي دانست كه من چقدر در زندگي ام سختي كشيده ام و هميشه به من لطف داشت زماني كه من و رضا با هم ازدواج كرديم خيلي خوشحال شد. اما اين ازدواج يك سال بيشتر دوام نياورد و من مي خواهم از شوهرم جدا شوم .

 

  • تو و رضا چند سال اختلاف سني با هم داشتيد . ايا حرف همديگر را درك ميكرديد ؟

- ما 25 سال با هم اختلاف سني داشتيم . با اين حال خيلي خوب حرف همديگر را مي فهميديم مشكل من اين است كه چرا رضا به وعده هايي كه به من داده است عمل نميكند . او در واقع من را گول زده است . با توجه به اختلاف سني كه ما با هم داريم من چندان از ازدواج با او راضي نبودم و فقط براي اينكه بتوانم در خارج از كشور زندگي كنم قبول كردم كه با او ازدواج كنم اما رضا مي گويد ديگر نميخواهد به امريكا برود و من بايد با او در ايران زندگي كنم .

 

  • روز اول كه با رضا در مورد زندگي تان حرف مي زديد چه گفتيد كه اين توقع در تو ايجاد شد ؟

-يك هفته بود كه رضا از خارج به ايران آمده بود من مطابق هر روز ساعت 7 صبح به خانه مارش مي رفتم تا از او نگهداري كنم . البته بيشتر شبها در خانه او ميخوابيدم اما از وقتي كه رضا آمده بود شبها به خانه خودم ميرفتم و صبح بر ميگشتم . يك روز داشتم كارها  را انجام مي دادم كه رضا سراغم امد و گفت مي خواهد در مورد مسايل مهمي با من صحبت كند . او ابتدا يك پيراهن به عنوان سوغاتي به من داد و گفت كه اين را برايم اورده است تا بتواند از اين طريق از من بابت زحماتي كه براي مادرش مي كشم تشكر كند . بعد از ان گفت كه ميخواهد با من ازدواج كند . مدعي شد كه مقيم امريكاست و مي تواند من را هم به انجا ببرد . با اينكه فاصله سني زيادي با هم داشتيم اما من قبول كردم تا بتوانم در خارج از كشور زندگي راحتي داشته باشم و از فلاكتي كه در اين مدت داشتم راحت شوم . رضا به من قول داده بود در كمتر از 6 ماه برايم ويزا بگيرد و با هم به خارج برويم اما يك سال گذشت و به وعده اش وفا نكرد من هم تصميم گرفتم تركش كنم .

 

  • از زندگي گذشته رضا هم چيزي مي دانستي ؟

- بله مي دانستم قبلا مادرش برايم گفته بود و بعد هم كم كم خودش چيزهايي برايم تعريف كرد . رضا زماني كه خيلي جوان بوده است به امريكا رفته و در انجا زندگي اش را شروع كرده بود بعد از مدتي هم با زني از همان كشور ازدواج كرده و سالها با هم زندگي كرده بودند . رضا مي گفت همسرش را دوست داشته است و از او دو فرزند دارد اما يك روز همسرش بدون هيچ دليلي او را ترك كرده و ديگر همديگر را نديد و يك سال بعد هم از هم جدا شدند . مادر رضا برايم گفته بود كه  بچه ها با مادرشان زندگي ميكنند و رضا گاهي انها را مي بيند . با اين حال من براي اينكه بعدها با رضا مشكل نداشته باشم در مورد اين مسئله از او پرسيدم به من گفت كه همسرش را نمي بيند و اگر قرار بود انها دوباره به سوي هم برگردند در اين سالها باز مي گشتند . با اينكه كمي دلشوره داشتم اما قبول كردم و قرار شد كه با هم ازدواج كنيم . چند هفته بعد از صحبت هايي كه كرديم رضا و مادرش به خانه ما امدند و مراسم خواستگاري برگزار شد و مدتي بعد هم ما با هم ازدواج كرديم و من شدم همسر رضا .

 

  • تو دختر جواني بودي كه مي توانستي درس بخواني و زندگي ات را خودت تغيير دهي چرا اين كار را نكردي؟

-من شرايط بسيار سختي در زندگي داشتم 14 ساله كه بودم يك بار ازدواج كردم  و دو سال بعد به خاطر اينكه شوهرم اعتياد داشت از او جدا شدم و به خانه پدري برگشتم . مدتي بعد پدرم فوت كرد و ما به لحاظ مالي خيلي با مشكل رو به رو بوديم تا اينكه تصميم گرفتم سر كار بروم و بتوانم زندگي حداقل هزينه هاي خودم را تامين كنم . از طريق دوستانم با مادر رضا اشنا شدم و قرار شد من هر روز صبح به خانه او بروم و مراقبش باشم و كارهاي خانه اش را انجام دهم و حقوقي هم بابت ان بگيرم . پول زيادي نبود اما به هرحال مي توانستم با ان كمكي هم به خانواده ام بكنم . مادر رضا واقعا زن مهرباني است او خيلي به من كمك ميكرد .

 

  • گفتي در سن 14 سالگي با مردي ازدواج كردي چرا در سن بسيار كم دست به چنين كاري زدني ؟

- پدر خدا بيامرزم معتقد بود دختر كه بالغ شد بايد ازدواج كند والا براي خودش و خانواده اش سربار خواهد بود . مي گفت دختر را اگر در سن پايين شوهر دهي چشم و گوش بسته مي ماند و سرش به شوهر و زندگي گرم مي شود . پدرم اصلا دوست نداشت من درس بخوانم به همين خاطر هم به اولين خواستگار جواب مثبت داد و بعد هم با هم ازدواج كرديم . من كه بچه بودم و درست نمي فهميدم چه اتفاقي اطرافم مي افتد . با اين حال بعد از مدتي كه اعتياد و شوهرم را فهميدم و درگيري هاي ما اغاز شد از شوهرم طلاق گرفتم و به خانه پدرم امدم . خدا رحمتش كند پدرم ميگفت بايد تحمل كني اما من نتوانستم .

 

  • چرا بعد از جدايي درس نخواندي ؟

- نتوانستم پدرم اجازه نداد بعد از فوت او هم ديگر دستمان تنگ بود و مشغول كار شدم .

 

  • تو كه تا اين حد مشكل داري چرا مي خواهي از شوهرت رضا جدا شوي ؟

- رضا به من دروغ گفته است او 25 سال از من بزرگتر است و خودش هم مي داند كه من به خاطر رفتن به خارج با او ازدواج كردم تا شايد در آنجا زندگي بهتري داشته باشم اما همينكه من را به عقد خودش دراورد به من گفت كه ميخواهد در ايران زندگي كند و دوست ندارد به خارج از كشور برود و مي خواهد كنار مادرش بماند من هم نميخواهم جواني ام را پاي عمر او بريزم و ميخواهم از او جدا شوم .تا شايد بخت بهتري داشته باشم .

 

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.