2024/03/29
۱۴۰۳ جمعه ۱۰ فروردين
طلاق‌دخترثروتمند از پسر فقیر

طلاق‌دخترثروتمند از پسر فقیر

حاضر شده ام که تمام حق و حقوقم را ببخشم. حتی به حامد گفته ام مقداری از اسباب و وسایل خانه که همه جهیزیه من هستند به او می دهم تا برای تشکیل زندگی مجردی اش دچار مشکل نشود. من حاضرم هر کاری کنم تا از زندگی ای که روزی آن را با عشق ساخته بودم خلاص شوم

دوات آنلاین-روزی که مهتاب تصمیم به ازدواج با حامد گرفت، در برابر همه مخالفتها مقاومت کرد و حرف هیچ کسی را قبول نکرد که این دو جوان به دلیل اختلاف طبقاتی به درد هم نمی خورند. او با شعار این که ما همدیگر را دوست داریم و عشق در هر زندگی حرف اول و آخر را می زند وارد زندگی شد؛ اما تفاوت سبک زندگی او و همسرش به قدری زیاد بود که دیگر نتوانست تحمل کند و برای طلاق راهی دادگاه خانواده شد.

 

شعبه ۲۶۴ دادگاه خانواده جایی است که قرار است به پرونده شش سال زندگی دختری به نام میناب در آن رسیدگی شود قبل از آن که قاضی گل آور رسیدگی به پرونده را آغاز کند مهتاب می گوید: «من و همسرم برای طلاق توافقی به دادگاه آمده ایم. اول حامد راضی نمی شد که مرا طلاق دهد. اما بالاخره زندگی برای خود او هم تیره و تار شد. حالا حاضر شده ام که تمام حق و حقوقم را ببخشم. حتی به حامد گفته ام مقداری از اسباب و وسایل خانه که همه جهیزیه من هستند به او می دهم تا برای تشکیل زندگی مجردی اش دچار مشکل نشود. من حاضرم هر کاری کنم تا از زندگی ای که روزی آن را با عشق ساخته بودم خلاص شوم.»

 

دوستی در دانشگاه

من و همسرم در دانشگاه به همدیگر دوست شدیم. حامد با این جمله تعریف کردن ماجرای آشنایی‌اش را آغاز می‌کند و در ادامه می‌گوید: من سال آخر بودم که مهتاب در دانشگاه ما قبول شد. هم‌رشته‌ای هم نبودیم. اما روزی که وارد دانشگاه شد همه او را می شناختند و بین بچه ها پیچیده بود که دختری با بنز به دانشگاه می‌آید. وضع مالی خیلی خوبش و ماشین گرانقیمتش تنها دلیلی بود که توجه همه را جلب می کرد.»

 

مهتاب حرف همسرش را قطع می کند و در ادامه می گوید: «اوایل فکر می‌کردم که حامد به خاطر خودم دوستم دارد اما بعدها فهمیدم که تنها دلیل جلب توجه حامد هم همین وضع مالی من  بوده»

 

حامد می‌گوید اوایل که او را نمی شناختم از روی کنجکاوی دلم میخواست با او آشنا شوم اما بعد که به او علاقه پیدا کردم حتی اگر بی پول هم بود با او ازدواج می کردم چون دوستش داشتم.

 

 مهتاب می گوید: اگر بی پول بودم، حامد هیچ پشتوانه مالی ای نداشت که بخواهد حتی به ازدواج فکر کنند.

 

حامد می گوید: بالاخره یک روز او را دیدم. دوستم به من اشاره کرد که این همان دختری است که همه جا حرفش است. ظاهر ساده و موقری داشت. با این که مورد توجه خیلی ها بود اما با وقار رفتار می کرد و از آن دخترهایی نبود که با ظاهر عجیب و غریب هر روز با پسرها در دانشگاه بگردد. برای همین مدتی که گذشت به دوستانم گفتم می خواهم به او پیشنهاد دوستی بدهم. دوستانم خیلی به من خندیدند و مسخره کردند. همین باعث شد که در تصمیم خودم مصمم تر شوم.»

 

بالاخره یک روز حامد به خودش جرئت داد و سر حرف را با مهتاب باز کرد. مهتاب می گوید: «یک روز وقتی از در کلاس بیرون آمدم دیدم حامد در راهرو  تنها ایستاده تا مرا دید صدایم کرد. اول تعجب کردم. گفت که من از شما خوشم می آید و می خواهد بیشتر با هم آشنا شویم. بعد گفت درسش دارد تمام می شود و می ترسد از دانشگاه برود و فرصت آشنایی با مرا از دست بدهد. راستش نمیدانم چه شد که آن روز شماره ام را به او دادم. خیلی ها به من پیشنهاد دوستی می دادند اما احساس می کردم موقع حرف زدن با من نقش بازی می کنند. اما سادگی ای در رفتار حامد بود که از او خوشم آمد.»

 

تصمیم به ازدواج

مهتاب در ادامه می گوید: دوستی ساده ما خیلی زود برای من جدی شد. وقتی به خودم آمدم که به شدت به حامد وابسته شده بودم. او هم به من علاقه پیدا کرده بود، اما می گفت محال است که بتوانیم با همدیگر دواج کنیم، چون اختلاف طبقاتی خیلی زیادی داریم، خیلی ناامید بود می‌گفت محال است خانواده تو به این وصلت رضایت دهند. البته پدر خودش هم مخالف بود و می گفت باید از هم طبقه خودمان عروس بگیریم. همان روزها من با تمام مخالفتها می جنگیدم و عقیده داشتم نباید هیچ چیز مانع عشق ما شود.»

 

حامد می گوید: «خانواده مهتاب حتی به ما اجازه نمی دادند که پایمان را به خانه شان بگذاریم. تا اینکه یک روز مهتاب به خاطر رژیم غذایی سختی که گرفته بود دچار ضعف شده بود و بیهوش شد. پدرش او را سریع به بیمارستان رساند اما فکر می کرد حال او به خاطر فشار عصبی بد شده و از ترس این که بلایی در سرش نیاید به ازدواج ما رضایت داد.»

 

مشکلات زندگی

روزهای اول زندگی برای مهتاب و حامد مثل خیلی از زندگی‌ها شیرین بود. مهتاب می‌گوید: پدرم برای شروع زندگی‌مان کمک زیادی به من و حامد کرد. برایمان عروسی‌ای گرفت که در خور خانواده مان باشد و یک آپارتمان لوکس برای شروع زندگی در اختیارمان قرار داد. روزهای اول زندگی برایمان شیرین بود اما این شیرینی دوام زیادی نداشت چون سبک زندگی من و حامد به حدی با هم مقاوت بود که نمی‌توانستیم رفتار یکدیگر را هضم کنیم. حتی در کوچکترین مسائل مثل نوع حضور در مهمانی ها و عادتهای غذایی هم با هم متفاوت بودیم.

 

حامد در ادامه حرف همسرش می گوید: مهتاب به خانواده من احترام نمی گذاشت. از آن ها احوالپرسی نمی کرد و حاضر نبود به‌خانه‌شان بیاید. احساس می کردم رفتار او با خانواده‌ام تحقیرآمیز است و دقیقا همین حس را نسبت به رفتار خانواده او با خودم داشتم. همه اینها باعث می‌شد هر روز بین ما فاصله بیفتد و از همدیگر سرد شویم. من سعی می کردم این سردی را رفع کنم اما مهتاب تمام وقتش را بدون من و با خانواده و دوستانش می گذراند و من حس می کردم عشق او به من هوس زودگذری بوده که تمام شده و رفته و حالا برایش یک برده بیشتر نبودم.

 

مهتاب می گوید: «سبک رفت و آمد من برای حامد قابل پذیرش نبود. او از دوستان من ایراد می گرفت و من دلم نمی خواست مثل قدیمی‌ها شوهرم برایم تعیین تکلیف کند چون دوره و زمانه عوض شده در واقع حرفهای حامد درست نیست و او خودش بود که از من کناره گرفت و باعش شد به زندگی مان دلگرم نشوم.» .

 

دیگر زوج جوان به پایان خط زندگی شان رسیدند و با توافق خود وارد شعبه ۲۶۴ میشود و قاضی گل آور بعد از بررسی پرونده و با توجه به  توافق طرفین حکم طلاق توافقی را صادر می کند.

 

منبع: همشهری سرنخ

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.