2024/04/25
۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
تجاوزبه‌دختر16ساله‌توسط‌عاشق قلابی

تجاوزبه‌دختر16ساله‌توسط‌عاشق قلابی

فقط 16سال داشتم و تنها انگیزه حیات و عشق به زندگی ام درسعید خلاصه شده بود. در مدت کوتاهی به او وابسته شدم و تا به خود آمدم، دیدم دیگر نمی توانم از او دل بکنم.

دوات آنلاین-به اصطلاح بزرگ ترها هنوز دست چپ و راستم را از هم تشخیص نمی دادم که پا در راهی گذاشتم که سرنوشتم را به سیاهی کشاند، همه چیز از روزی شروع شد که در راه مدرسه  نگاهم به نگاهش گره خورد و ...

 

دختر جوان در مرکز مشاوره پلیس داستان زندگی اش را تعریف کرد تا راهی پیش پایش گذاشته شود.

 

فرزانه با نگاهی معصومانه گفت: تمام دنیا و آرزوهایم در او خلاصه می شد و از صمیم قلب دوستش داشتم.  آشنایی من و سعید چند سال قبل در خیابان آغاز شد و تعریف و تمجیدهای همکلاسی ام از تیپ و قیافه او، مرا بیشتر شیفته و دلباخته اش کرد.

 

فقط 16سال داشتم و تنها انگیزه حیات و عشق به زندگی ام درسعید خلاصه شده بود. در مدت کوتاهی به او وابسته شدم و تا به خود آمدم، دیدم دیگر نمی توانم از او دل بکنم.

 

والدینم همواره بسیار من و برادرم را کنترل می کردند و به تربیت ما خیلی حساس بودند. مدرسه و درس خواندن با دوستان تنها بهانه من برای بیرون رفتن از منزل و گذران وقت با سعید بود اما پس از مدتی مادرم به من مشکوک شد و اجازه رفتن به خانه دوستانم را نمی داد ولی اعتراض های پی در پی من باعث شد اوضاع به حالت قبل برگردد تا این که بالاخره مادرم به رابطه من و سعید پی برد و چندین بار نیز مرا تهدید کرد که اگر به این رابطه پایان ندهم، همه چیز را به پدرم خواهد گفت. به مادرم گفتم اگر به پدرم چیزی بگوید، خودکشی می کنم.

 

هرقدر مادرم مرا نصیحت کرد، سودی نداشت. این طور که سعید می گفت پدرش فوت کرده بود و مادرش نیز از رابطه ما خبر نداشت.

 

یک روز سعید تماس گرفت و گفت دوست دارم به منزل ما بیایی چون خواهر بزرگم می خواهد ما را ببیند تا با همسر آینده برادرش آشنا شود و من نیز قبول کردم و با خوشحالی به خانه شان رفتم اما وقتی وارد خانه شدم، نه از مادر او خبری بود و نه از خواهرش.

 

سعیدگفت چند دقیقه ای صبر کنم. خودش نیز با یک لیوان شربت از من پذیرایی کرد اما با خوردن آن بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم، داخل خودروی سعید بودم و او با گریه می گفت تو همسر آینده ام هستی و نگران مشکلی که به وجود آمده نباش و ...

 

تا مدت ها سعی می کرد با حرف های دروغ مرا همراهش نگه دارد و من برای حفظ آبرویم چاره ای جز سکوت نداشتم. می دانستم  اگر والدینم از ماجرا با خبر شوند روزگارم سیاه تر خواهد شد.

 

چند ماه از این ماجرا گذشت تا این که ناباورانه فهمیدم باردار شده ام؛ به همین دلیل با سعید تماس گرفته و گفتم با توجه به وضعیتی که برایم به وجود آمده است، هر چه زودتر باید به خواستگاری ام بیاید تا آبرویم نرود.

 

او یک هفته از من فرصت خواست تا بتواند مادرش را از ماجرا با خبر کند. پس از اطلاع مادر او از این اتفاق، گفت بچه را سقط کنم زیرا بچه آبروی هردویمان را می برد و سپس به همراه پسرش برای خواستگاری خواهد آمد. آن ها توانستند با این وعده مرا قانع کنند و سرانجام هم به طور پنهانی عمل سقط جنین را انجام دادیم.  به محض این که به خانه برگشتم، مادرم متوجّه غیر طبیعی بودن حالم شد و من نیز موضوع را برایش تعریف کردم.

 

او بدون هیچ سخنی بلافاصله دست مرا گرفت و با هم به منزل سعید رفتیم امّا آن ها خانه خود را تغییر داده بودند و دیگر هیچ نشانی از آن ها نداشتیم حتی سعیدنیز تلفنش را جواب نمی داد؛ بنابراین به پلیس اطلاع دادیم و آن ها او را شناسایی و دستگیر کردند. پدر بیچاره ام پس از پی بردن به موضوع سکته کرد و پس از مدّتی روی تخت بیمارستان از دنیا رفت.

 

بعد از آن همراه مادر و تنها برادرم به ناچار به این شهر آمدیم و...

 

منبع: خراسان

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.