2024/03/29
۱۴۰۳ جمعه ۱۰ فروردين
دخترمعتاد در اسارت2شیطان صفت

دخترمعتاد در اسارت2شیطان صفت

یک روز در خانه یک ساقی دنیای سیاهی به رویم باز شد. آن روز پول نداشتم و فرد مواد فروش به من مواد نمی داد. من هم پیله او شده بودم و هرگز فکر نمی کردم که او به من این پیشنهاد را بدهد

دوات آنلاین-یک سال است پاکی از اعتیاد را تجربه می کند اما هنوز هم گاهی به کمپ ترک اعتیاد بانوان می آید اما نه برای ترک بلکه برای شرکت در کلاس های آموزشی مرکز. این بار خواهر کوچک ترش را هم با خود به همراه آورده بود. ابتدای مصاحبه نگرانی را می شد در چهره اش خواند هر چند خواهرش به او آرامش می داد.

 

تولد همراه با اعتیاد

 دختر جوان در گفت و گو با «خراسان جنوبی» این طور پرونده زندگی اش را باز کرد که مواد مخدر همه چیز و از جمله آبرویم را از من گرفت. 20 ساله هستم. از همان روزی که پا به این دنیا  گذاشتم با باورهای غلطی که در روستای ما بود دهان من بیشتر به تلخی مواد عادت کرد، البته مادرم اعتیاد داشت و من هم در همان زمان تولد معتاد به دنیا آمدم و برای این که گریه نکنم انگشت خود را آغشته به مواد می کرد و در دهان من می گذاشت.شغل پدرم آزاد است و در روستا همه آن ها که اطراف ما حضور دارند معتاد هستند. بعد از تولد تا سن 12 سالگی اعتیاد داشتم اما بعد از آن ترک کردم و سه سال پاک بودم، به خودم آمده بودم و دوست داشتم درس بخوانم اما این آرزوها تا سن 16 سالگی بیشتر دوام نداشت و پسری که برای کار در پروژه ای به روستای ما آمده بود با چرب زبانی گولم زد و یک دل نه، صد دل عاشقش شدم تا جایی که برای رسیدن به رضا جلوی همه و پدر و مادرم ایستادگی کردم. آن ها می گفتند او فردی معتاد است و دوباره زندگی تو را سیاه می کند اما عاشقی چشمانم را کور کرده بود و گوشم به این حرف ها بدهکار نبود تا این که نقشه فرار از منزل را با رضا کشیدم.

 

دختر جوان می گوید: مادرم درهمین گیر و دار به زندان افتاد و من که باید نقش مادری را برای دو خواهر کوچک ترم ایفا می کردم اما دنبال عشقم رفتم و یک روز ساعت پنج عصر با ماشین دنبالم آمد و من هم از دیوار پشتی منزل فرار کردم و...

 

نمی دانم عقلم کجا سیر می کرد، کاش قلم پاهایم خشک می شد و به این فرار تن نمی دادم. بعد از فرار به مشهد رفتیم و در خانه پدری رضا و در یک اتاق کوچک زندگی را شروع کردیم البته نه زندگی رسمی چون ازدواج من و او هیچ جایی ثبت نبود. اول کار همه چیز خوب بود اما مدتی بعد شرایط تغییر کرد، او کار می کرد اما چون معتاد بود خرجش بالا رفته بود تا جایی که   همان اندک وسایلی که داشتیم را می فروخت.

 

بازگشت

کمتر از آنی به پیشنهاد مادر رضا و خودش دست به مواد بردم و تا چشم باز کردم دیدم دو معتاد زار هستیم که همه چیزمان را فروخته ایم و از کسی نبود که برای نجات از خماری پول قرض نکرده باشیم. سه سال این زندگی سیاه و نکبت بار ادامه داشت تا این که خسته شدم و دل را به دریا زدم و دوباره از خانه خارج شدم و با هزار بیچارگی و ترس به منزل پدری خودم بازگشتم اما دیگر آن دختر شاد نبودم، با ورود به خانه، پدرم کتکم زد و حدود چهار ماه در یک اتاق حبسم کرد، آن جا بود که خیلی یاد مادرم کردم اما او هم باید دوران محکومیت خود را پشت میله های زندان می گذراند. در این جریان به خواهران کوچک ترم یاد می دادم که وسایل خانه را بفروشند و برای من مواد تهیه کنند، این چهار ماه به هر سختی که بود گذشت و پدرم که کمی آرام شده بود مرا نصیحت می کرد که تو باید دو خواهرت را بزرگ کنی و ...

 

من که فکر و ذهنم مصرف مواد و از نوع کریستال شده بود حتی خرجی را که پدرم برای ما می گذاشت دود می کردم و شب ها و حتی روزهایی بود که دو خواهرم و خودم گرسنه می خوابیدیم. کار تا جایی پیش رفته بود که خرجم روزی بین20 تا 30 هزار تومان شده بود و 30 میلیون تومان وسایل را برای خرید مواد به ساقی ها دادم.

 

زن جوان ادامه می دهد: دیگر چیزی نداشتم و پدرم از وضعیتی که به آن گرفتار شده بودم داشت سکته می کرد.

 

منجلاب دیگر

یک روز در خانه یک ساقی دنیای سیاهی به رویم باز شد. آن روز پول نداشتم و فرد مواد فروش به من مواد نمی داد. من هم پیله او شده بودم و هرگز فکر نمی کردم که او به من این پیشنهاد را بدهد (از خواهر کوچک ترش خواهش می کند محل مصاحبه را ترک کند)، با بغضی در گلو ادامه می دهد: آن روز آن ساقی کثیف با پنج هزار تومان می توانست دردم را کم کند اما مرا وارد منجلابی دیگر کرد و به خانه اش برد. در یک اتاق دو جوان بودند که برای من مواد تهیه کردند و ...

 

بعد از آن برای درآوردن خرجی مواد علاوه بر پولی که پدرم برای ما می گذاشت کارم این بود که می رفتم خانه فرد فروشنده مواد و او آدرس می داد و من هم به آن جا مراجعه می کردم و خودم را به اصطلاح از خماری نجات می دادم در حالی که هر روز بیشتر در لجن فرو می رفتم.

 

خواهر بزرگ ترم دور روستا را خط کشیده بود چون من آدم دیگری شده بودم و برای تامین پنج یا 10 هزار تومان هزینه مواد هر کاری می کردم، تا این که او مرا به کمپ ترک اعتیاد آورد، روزهای اول درد داشتم و با مسئول کمپ بحث کردم و با رضایت خواهرم و خودم از کمپ خارج شدم و آن جا بود که همه چیزم را دوباره از دست دادم، خواهرم که دوست داشت کمکم کند مرا رها کرد و قصه قبلی ادامه داشت، وقتی پول داشتم مواد تهیه می کردم و وقتی نداشتم به خانه این و آن می رفتم و...

 

دیگر خسته شده بودم که امام جماعت مسجد روستا کمک کرد و دوباره او ضامنم شد تا برای ترک به بیرجند آمدم و شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر پول درمانم را قبول کرد و وارد کمپ شدم. هیچ کس باور نمی کرد، خواهربزرگم گفت من که اصلا به ملاقات تو نمی آیم و سه ماه درد و دوری را تحمل کردم تا این که خواهرم به دیدنم آمد، از کمپ که بیرون آمدم به خودم قول دادم که دیگر سراغ این مواد مخدر نروم .

 

حالا می دانم نباید مغرور شوم چون غرور سریع آدم را زمین گیر می کند، الان هم هر چیزی که در کلاس های کمپ یاد گرفته ام به افراد معتاد روستا یاد می دهم، خیلی دوست دارم به این نوع افراد کمک کنم.

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.