2024/04/19
۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
داستان پلیسی/ جنایت بدون سرنخ

داستان پلیسی/ جنایت بدون سرنخ

مقتول 43 سال داشت. نامش "حسن معمارزاده"بود.سابقه حمل مواد مخدر،زورگیری،درگیری و سرقت داشت و حدود پنج سال از عمرش را پشت میله‌های زندان گذرانده بود.

دوات آنلاین-ستوان رحیمی تازه از سفر کاشان برگشته بود و آرزو می‌کرد امروز به آرامش بگذرد و مجبور نشود از اداره بیرون برود اما این آرزو ساعت 10 صبح به رویایی از دست رفته تبدیل شد.جنازه مردی حدودا 45 ساله را زیر پلی حوالی پارک چیتگر پیدا کرده بودند.کارآگاه فیاض  مرخصی ساعتی داشت و هنوز به اداره نرسیده بود .تلفنی هماهنگ کرد تا ستوان با ماشین اداره برود و قرار شد خودش هم دربست بگیرد و راهی شود.

 

یک ساعت و نیم بعد دو همکار بالای سر جسد همدیگر را ملاقات کردند.فرصتی برای احوالپرسی نبود.باید تمام حواس‌شان را روی رازگشایی از جنایت متمرکز می‌کردند. چاقو سینه مقتول را شکافته و بر پهلوی راستش هم خط انداخته بود.مقدار زیادی خون در صحنه وجود داشت و می‌شد نتیجه گرفت زمانی که جنازه را رها کردند،او هنوز زنده بود البته بی‌هیچ تردیدی جنایت در آن محل رخ نداده بود.رحیمی جیب‌های مقتول را گشت اما هیچ چیزی به جز دو اسکناس پنج هزار تومانی وجود نداشت فنه کارت شناسایی فنه گوشی موبایل و نه سرنخی دیگر.یک کارگر شهرداری پیکر غرق در خون را یافته و موضوع را به پلیس 110 گزارش داده بود اما هیچ اطلاعاتی نداشت.جنایتی بدون شاهد و سرنخ.

 

سرگرد فیاض  وقتی دید دستش به جایی بند نیست و نمی‌تواند اطلاعاتی را جمع کند با انتقال جسد موافقت کرد و خودش هم همراه ستوان راهی اداره شد.در این مواقع دو کار انجام می‌شد اول از همه در فهرست افراد مفقود می‌گشتند تا ببینند ناپدید شدن فردی با مشخصات مقتول گزارش شده است یا نه.اگر این جست‌وجو نتیجه‌بخش نبود آن وقت آثار انگشت قربانی را از طریق سیستم هماهنگ پلیس با آثار انگشت مجرمان سابقه‌دار مطابقت می‌دادند.این دفعه مرحله اول تحقیق بی‌فایده بود.برای همین ستوان رحیمی سعی کرد با همکاری بچه‌های رایانه روش دوم را امتحان کند و اتفاقا نتیجه هم گرفت.مقتول مردی سابقه‌دار بود که اتهامات زیادی در کارنامه‌اش دیده می‌شد.ستوان از پرونده مرد پرینت گرفت و به رییس‌اش داد.

 

فیاض  بعد از گرفتن اوراق، در حالی‌که از باز شدن اولین گره پرونده راضی بود،با دقت مشغول مطالعه شد. مقتول 43 سال داشت. نامش "حسن معمارزاده"بود.سابقه حمل مواد مخدر،زورگیری،درگیری و سرقت داشت و حدود پنج سال از عمرش را پشت میله‌های زندان گذرانده بود. این اطلاعات اگرچه برای فیاض  ارزش زیادی داشت،صفحه آخر پرونده از بقیه مهم‌تر بود.حسن سه ماه قبل به اتهام نگداری مواد بازداشت و به زندان معرفی شده بود.کارآگاه دستیارش را مامور کرد تا درباره زمان آزادی مقتول تحقیق کند.

 

حسن درست یک روز قبل از کشف جنازه‌اش از زندان آزاد شده بود.افشای این موضوع کارآگاه را بر سر دو راهی قرار داد آیا او در نزاعی خیابانی و به طور اتفاقی از پا درامده بود یا این‌که افرادی از پپیش برای کشتن حسن نقشه کشیده و مترصد ازادی او بودند تا کار را یکسره کنند.کارآگاه باید می‌فهمید حسن در دور تازه دستگیری‌اش علیه کسی اعتراف کرده بود یا نه؟او به جزییات کاملی از پرونده قبلی نیاز داشت و دسترسی به  این اطلاعات دو روز زمان برد و کارآگاه فهمید حسن اخرین بار در میدان توحید توسط ماموران گشت با مقداری کراک دستگیر شده بود و هیچ اعترافی هم علیه فرد دیگری در پرونده‌اش وجود ندارد.انگیزه قتل هنوز نامعلوم مانده و فیاض  تصمیم گرفته بود خانه مقتول را جست‌وجو کند تا بلکه در آنجا سرنخی به دست بیاورد.

 

سرگرد فیاض  و دستیارش به خانه حسن که طبقه بالای یک بنگاه معاملات ملکی بود ،رفتند.در ورودی آپارتمان باز بود آن دو وقتی وارد شدند،خودشان را در برابر صحنه‌ای غیرمنتظره یافتند.خانه کاملا به هم ریخته بود.فرد یا افرادی انجا را زیر و رو کرده بودند.کارآگاه شکی نداشت این تفتیش کار همان قاتل قاتلان است و به احتمال زیاد آنها دنبال سند و مدرک می‌گشتند شاید هم به جست‌وجوی محموله موادمخدر امده بودند.ستوان رحیمی بی‌اختیار به رییس‌اش گفت:"باید بفهمیم حسن از ساعت آزادی تا زمان قتل با چه کسانی ملاقات داشت."

 

فیاض  نگاهی به او انداخت و جواب داد:"اگر می‌شد این را بدانیم که قاتل الان توی مشت‌مان بود مسئله این است که از کجا باید چنین موضوعی را بفهمیم."

 

ستوان سکوت کرد و در گوشه‌ای ایستاد اما کارآگاه در میان اسباب و اثاثیه واژگون شده و نامرتب به جست‌وجو ادامه داد و یک ساعت تمام سرش را با این کار گرم کرد.آخر هم دست خالی ماند.خسته شده بود اما انچه بیشتر آزارش می‌داد کلافگی ناشی از شکست بود.بعد از گذشت سه روز از قتل هنوز هیچ ردپایی از قاتل به چشمش نخورده بود.او دستیارش را مامور بازجویی از کارکنان بنگاه املاک کرد تا شاید آنها بتوانند کمکی کنند.

 

خودش هم در گوشه‌ای روی صندلی شکسته‌ای نشست تا خستگی درکند.هنوز دو دقیقه از رفتن رحیمی نگذشته بود که کسی زنگ آپارتمان را به صدا دراورد.فیاض  آیفون را جواب داد.پستچی بود و نامه‌ای سفارشی برای حسن اورده بود.کارآگاه بدون این‌که به روی خودش بیاورد حسن مرده است ،پایین رفت و بسته را تحویل گرفت.آدرس فرستنده جایی در خیابان هنگام تهران بود.فیاض  بسته را باز کرد.یک سی‌دی زرد رنگ داخلش قرار داشت.

 

فیاض  شتابان از پله‌ها بالا رفت و سعی کرد تلویزیون و دستگاه دی‌وی‌دی را راه بیندازد تا فیلم را تماشا کند.حسی به او می‌گفت تمام اسرار جنایت در این سی‌دی نهفته است.در همین هنگام ستوان هم وارد شد و به فیاض  گفت:"هیچ چیز نمی‌دانند."

 

سرگرد شانه بالا انداخت و دکمه کنترل را زد.فیلم بی‌کیفیت بود و تصویر چند لحظه اول به شدت می‌لرزید فقط صدای ناوضاح زن و مردی شنیده می‌شد که می‌گفتند و می‌خندیدند.بعد که تصویر شفاف شد فیاض  و ستوان از تعجب ،به سکوت واداشته شدند.فیلمی خصوصی از یک زن و مرد بود.مرد هم‌سن و سال مقتول به نظر می‌رسید اما زن خیلی جوان‌تر بود.کارآگاه تلویزیون را خاموش کرد و به دستیارش گفت:"زودتر راه بیفتیم باید ببینیم این دو نفر کی هستند."

 

زن و مرد در فیلم یکدیگر را مجید و آزاده صدا می‌زدند اما این برای افشای هویت‌شان کافی نبود.باز هم باید از آلبوم مجرمانه سابقه‌دار کمک می‌گرفتند تا بلکه تصویری از این دو یا لااقل یکی‌شان پیدا کنند.این کار زمان می‌برد و تا ظهر روز بعد طول کشید تا دو همکار بفهمند مردی که در فیلم است "مجید کامرانی‌زاده"نام دارد و او نیز ماننده مقتول مردی سابقه‌دار است با این تفاوت که فقط یک بار در سال 81 به اتهام سرقت زندانی شده و بعد از ان ظاهرا خلافی انجام نداده یا این‌که گیر نیفتاده بود.نشانی خانه او در پرونده وجود داشت البته اگر مجید تا حالا خانه‌اش را عوض نکرده بود.

 

در آخرین لحظاتی که فیاض  خودش را اماده می‌کرد تا اداره را به مقصد منزل مجید ترک کند ،ستوان خبر تازه‌ای به او داد."آزاده"سال پیش با پریدن از روی پل عابر پیاده خودکشی کرده بود.فیاض  با شنیدن خبر میخکوب شد و ترجیح داد قبل از هر کاری سراغ خانواده این دختر برود.

 

والدین آزاده هیچ حرف تازه‌ای برای گفتن به سرگرد فیاض  و دستیارش نداشتند.انها هم دلیل خودکشی دخترشان را نمی‌دانستند اما وقتی اسم مجید به گوش‌شان خورد،خاطره‌ای محو در ذهن‌شان شکل گرفت و بالاخره مادر آزاده یادش امد دخترش درباره مجید با او حرف زده و ظاهرا قرار بود این مرد به خواستگاری دختر جوان بیاید.

 

دو همکار بعد از اتمام گفت‌وگو با والدین آزاده راهی خانه مجید شدند.او هنوز در همان منزل سکونت داشت البته همسرش گفت او سه روز قبل به سفر رفته است.زن جوان دو سال قبل ازدواج کرده بود از سوابق و گذشته همسرش هیچ اطلاعی نداشت و وقتی فهمید مجید قبلا زندان بوده چنان شوکه شد که نزدیک بود از حال برود.فرار او ثابت می‌کرد این مرد در جنایت نقش داشته است.

 

فیاض  سعی کرد با لحنس ارام و ملایم بعضی جزییات پرونده را به همسر مجید اطلاع بدهد تا او را برای همکاری با پلیس ترغیب کند.بالاخره قرارها گذاشته شد و با هماهنگی کارآگاه خانه مجید به صورت شبانه‌روزی تحت کنترل درامد همسر مظنون نیز قول داد اگر شوهرش با او تماس گرفت،پلیس را در جریان بگذارد.

 

زن جوان سه روز بعد با ستوان رحیمی تماس گرفت و گفت مجید از او خواسته است به اهواز برود.ستوان و رییس‌اش سریع نیابت قضایی گرفتند و همراه زن راهی جنوب شدند و بالاخره با کمک او توانستند مظنون را در مسافرخانه‌ای پیدا و دستگیر کنند.مجید با اولین پرواز به تهران بازگردانده شد.او قبل از رسیدن به اداره اگاهی در هواپیما به قتل دوست قدیمی‌اش اقرار کرده بود و وقتی در اداره تحت بازجویی قرار گرفت،انگیزه‌اش را از جنایت توضیح داد.مجید سال‌ها قبل در زندان با حسن اشنا شده بود و بعد از آزادی چند باری با هم سرقت انجام داده بودند اما بعد مجید تصمیم گرفته بود از این کار دست بکشد.

 

  • من دنبال پول زیاد بودم برای همین هم سراغ آزاده رفتم .با او از طریق یکی از دوستانم آشنا شدم.می‌دانستم خانواده ثروتمندی دارد برای همین با او طرح دوستی ریختم و بحث ازدواج را پیش کشیدم بعد که اعتمادش را به دست اوردم او را به خانه حسن کشاندم و مخفیانه فیلم تهیه کردم.حسن در تمام این کارها به من کمک کرد .قرار بود از آزاده اخاذی کنیم اما او خودش را کشت و نقشه‌مان نقش بر آب شد.بعد از آن دیگر با حسن هم رابطه چندانی نداشتم تا این‌که چند وقت قبل با من تماس گرفت و ماجرای فیلم را مطرح کرد.فیلم دست او بود.حالا او می‌خواست از من اخاذی کند و گفت اگر پول ندهم فیلم را برای زنم می‌فرستد.من چند روز تعقیبش کردم تا این‌که یک روز در میدان توحید او را به ماموران گشت لو دادم.

 

آن طور که متهم به کارآگاه توضیح داد،حسن برخلاف تصور وی زود آزاد شده و به محض بیرون آمدن از زندان بار دیگر با مجید تماس گرفته و بحث اخاذی را تکرار کرده بود.مجید در حالی که اشک به چشم داشت به فیاض  گفت:"آن روز در نزدیکی پارک چیتگر قرار گذاشتیم.من از سر ناچاری کمی پول تهیه کرده و با خودم برده بودم ان را به حسن دادم و گفتم فیلم را پس بده اما گفت فیلم دستش نیست گفت آن را برای این‌که در امان باشد برای خودش پست کرده و فردا یا پس فردا برایش می‌رسد.حرفش را باور نکردم و با هم درگیر شدیم.او را با چاقو زدم و جنازه‌اش را زیر پل انداختم بعد به خانه‌اش رفتم اما هرچه گشتم اثری از فیلم نبود."

 

کارآگاه بعد از شنیدن حرف‌های متهم دستور انتقال او را به بازداشتگاه صادر کرد.

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.