2024/03/28
۱۴۰۳ پنج شنبه ۹ فروردين
دادگاه خانواده؛ شوهرم اجازه نمی‌داد پایم را از خانه بیرون بگذارم

دادگاه خانواده؛ شوهرم اجازه نمی‌داد پایم را از خانه بیرون بگذارم

تصمیم گرفتم دور از چشم شوهرم در کلاس‌های آرایشگری شرکت کنم و به خاطر استعدادم موفق شدم شش ماه بعد در آرایشگاهی معروف کار کنم اما به سال نکشید که رضا همه چیز را فهمید

دوات آنلاین-دانش‌آموز بود که به اصرار خانواده و در 17 سالگی از پشت نیمکت کلاس بلند شد و سر سفره عقد نشست و به ازدواج با پسرعمویش بله گفت و حالا با گذشت پنج سال از عقد زودهنگام، روی نیمکت راهروی دادگاه خانواده نشسته تا از زندانی که شوهرش برای او ساخته نجات پیدا کند.

 

زن جوان که در انتظار ورود به دادگاه خانواده نشسته بود گفت: نخستین برگ از کتاب زندگی تلخم در 14 سالگی‌ ورق خورد.

 

در آن روزها هنوز از عروسک‌هایم دل نکنده بودم که پسر عمویم «رضا» با من گرم گرفت و ذهنم را از دوست داشتن پر کرد اما من که دانش‌آموز راهنمایی بودم و درک چندانی از عشق، علاقه و ازدواج نداشتم به همین دلیل رضا را به چشم عضوی از خانواده و فامیل می‌دیدم که در نبود برادر جای خالی‌اش را برایم پر می‌کرد.

 

دیدارهای ما معمولاً در مهمانی‌ها، تماشای مسابقه فوتبال و زمان امتحانات اتفاق می‌افتاد اما کم کم دیدارهایمان به کافی شاپ و سینما و مراکز خرید هم کشیده شد.

 

رضا در هر فرصتی که به دست می آورد قرار می‌گذاشت و در این ملاقات‌ها از آرزوهای بزرگش می‌گفت. در مقابل من هم می‌گفتم مصمم هستم در یکی از رشته های هنری ادامه تحصیل دهم تا یک روز هنرمند مشهوری شوم.

 

وقتی رابطه ما به مکالمه‌های طولانی تلفنی رسید خانواده ام با خانواده عمویم تماس گرفتند که نگران ضعف تحصیلی من هستند و ترجیح می‌دهند که این رابطه قطع شود، چرا که ماجرای طلاق دختر خاله و پسر خاله ام تجربه تلخی برای ما به جا گذاشته بود و آن ها نمی‌خواستند این تجربه در فامیل پدری هم اتفاق بیفتد و رضا رفت و آمد به خانه ما را کم کرد اما مرا به قرارهای بیرون از خانه دعوت می کرد و من هم که نمی‌خواستم او را برنجانم به درخواستش برای بیرون رفتن جواب مثبت می دادم تا این که خانواده‌ها از این موضوع با خبر شدند و پدرم دعوای سختی به راه انداخت اما رضا دست بردار نبود و مادربزرگم را واسطه کرد تا به خواستگاری ام برود.

 

در حالی که هیچ ‌کدام از خانواده‌های دو طرف راضی به ازدواج ما نبودند و خانواده رضا حتی به مشکلات ژنتیکی دختر عمو و پسر عمو برای بچه دار شدن اشاره می‌کردند و خانواده ما هم ازدواج در سن کم را به صلاح نمی‌دانستند اما اصرارهای رضا باعث شد خانواده‌ها تسلیم شوند و به شرط ادامه تحصیل من، تن به ازدواج ما بدهند.

 

 آن موقع من فقط 17 سال داشتم و رضا 22 ساله بود. او که وارد ترم دوم دانشگاه شده بود، از حمایت خانواده‌اش محروم ماند و ناچار شد ضمن تحصیل کار کند و بعد از مدتی مشکلات مالی را بهانه کرد و اجازه نداد من در کنکور شرکت کنم بنابراین تصمیم گرفتم به کاری مشغول شوم اما او اجازه این را هم  نداد و حتی مرا از معاشرت با دوستانم منع کرد و بعد از ازدواج هم اصرار داشت که نباید بدون اجازه شوهرم پایم را از خانه بیرون بگذارم.

 

عاطفه ادامه داد: با این وجود تصمیم گرفتم دور از چشم شوهرم در کلاس‌های آرایشگری شرکت کنم و به خاطر استعدادم موفق شدم شش ماه بعد در آرایشگاهی معروف کار کنم اما به سال نکشید که رضا همه چیز را فهمید و در محل کارم جنجال بزرگی به راه انداخت.

 

من هم با ناامیدی به خانواده‌ام پناه بردم و آن ها مرا را به صبوری دعوت کردند. در سال سوم زندگی توانستم با پس‌انداز و فروش طلاهایم یک خودرو بخرم اما رضا اجازه رانندگی نداد و ماشین ماه‌ها در پارکینگ خاک خورد.

 

در این شرایط گاهی برای هفته‌ها با هم قهر بودیم و کاری به هم نداشتیم اما این وضع برای من قابل قبول نبود و مرا از آرزوهایم دور می‌کرد بنابراین نزد مشاور خانواده رفتیم.

 

مشاورها معتقد بودند که ما در سن مناسبی ازدواج نکرده‌ ایم و به ویژه رضا به قدر کافی اعتماد به نفس ندارد و برای از دست دادن همسرش نگران است.

 

با این حال او فقط چند هفته خودش را کنترل کرد و بعد از آن دعوا و اختلافات ما ادامه پیدا کرد و کار تا جایی پیش رفت که چاره‌ای جز طلاق ندیدم تا بلکه بتوانم همه چیز را از نو آغاز کنم.

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.