2024/04/19
۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
داستان پليسي/ تاتامی مرگ

داستان پليسي/ تاتامی مرگ

کارآگاه وقتی وارد اتاق شیشه‌ای شد که پزشک کشیک قانونی داشت از آنجا بیرون می‌آمد او طبق معمول حرف زیادی برای گفتن نداشت:"روی گونه‌ چپش یک سوراخ خیلی ریز هست به جز آن هیچ خط و خراش دیگری ندیدم."

دوات آنلاین-شب همچون لکه جوهری که روی کاغذ کاهی  پخش می‌شود،آسمان را آرام و منظم تا جایی که چشم کار می‌کرد،در سیاهی فرومی‌برد.

 

سرگرد فیاض در حیاط اداره آگاهی روی یکی از نیمکت‌های فلزی سبز رنگ نشسته بود و به صدای جیرجیرکی گوش می‌داد که معلوم نبود روی کدام شاخه و کدام درخت برای خودش بساط سرخوشی پهن کرده است او با این‌که منتظر دستیارش ستوان رحیمی بود،زیاد هم عجله نداشت.

 

اصلا امشب حالش طور دیگری بود از این همه بی‌رحمی و شقاوت خسته شده بود و نمی‌خواست به این فکر کند که تا  نیم یا یک ساعت دیگر باید به مردی چشم بدوزد که به خاطر یک مشت اسکناس یا یک خصومت دیرینه یا هر انگیزه دیگری کشته شده است.مخصوصا که این مقتول یک ویژگی خاص هم داشت قهرمان وزن منهای 90 کیلوگرم جودو بود.سرگرد مسابقه "ایرج فرشادی" را در بازی‌های جهانی خوب به یاد داشت واقعا که در نوع خودش حماسه بود.

 

تلاش‌های کارآگاه برای رها کردن ذهنش از پلشتی‌ها، دست و پا زدن‌های مذبوحانه‌ای بیش نبود.ستوان رحیمی بالاخره رسید و به راه افتادند.قتل در باشگاه خود ایرج اتفاق افتاده بود در نظام‌آباد،طرف‌های ایستگاه گلچین.فیاض وقتی وارد باشگاه شد احساس کرد این قتل نباید زیاد پیچیده باشد چون همه جا دوربین مداربسته وجود داشت.ایرج در دفتر خودش کشته شده بود البته به طرزی عجیب و نامعلوم.

 

کارآگاه وقتی وارد اتاق شیشه‌ای شد که پزشک کشیک قانونی داشت از آنجا بیرون می‌آمد او طبق معمول حرف زیادی برای گفتن نداشت:"روی گونه‌ چپش یک سوراخ خیلی ریز هست به جز آن هیچ خط و خراش دیگری ندیدم."

 

او جمله‌ای را نیز به مزاح به زبان آورد که در ذهن سرگرد حک شد:"فکر کنم این دفعه با یک قتل سرخپوستی طرف هستی."

 

فیاض داخل اتاقک رفت.ایرج پشت میز کارش از حال رفته و همانجا تمام کرده بود.از دور که نگاه می‌کردی انگار صد سال است که مرده کارآگاه جلوتر رفت و دور و اطراف میز را برانداز کرد چشمش به هیچ چیز مشکوکی نیفتاد.زاویه دوربین مداربسته طوری بود که خود میز و گاوصندوقی را که پشت آن گوشه چپ قرار داشت،می‌گرفت.درست رو به روی گاوصندوق،زیر دوربین یک کمد چوبی زهوار دررفته ایستاده و داخلش فقط یک ساک ورزشی و یک دست کت و شلوار بود.

 

ستوان در همان حال که رییس‌اش سرگرم جست‌وجو در اتاقک بود با یحیی صحبت کرد.یحیی از مربیان باشگاه و دوست صمیمی مقتول بود او جنازه را پیدا کرده و به پلیس تلفن زده بود.لکنت زبانش نه مادرزادی که از ترس و شوک نشات می‌گرفت و به جن‌زدگان می‌مانست:"امشب مهمانی داشتیم ایرج و حسام در جام باشگاه‌های آسیا طلا گرفته بودند و باشگاه برایشان مهمانی داده بود."

 

ستوان قیافه آدم‌های منگ را به خودش گرفت و یحیی توضیح بیشتری داد:" منظورم این باشگاه نیست .تیمی که ایرج برایش بازی می‌کرد.من و دو نفر دیگر از بچه‌ها اینجا مربی هستیم و برای ایرج کار می‌کنیم امروز باشگاه را زودتر تعطیل کردیم و رفتیم تا خودمان را به مهمانی برسانیم اما هر چه منتظر ماندیم نه از ایرج خبری شد و نه از حسام.موبایل‌هایشان هم بسته بود من آمدم باشگاه ببینم چه خبر است که جسد را پیدا کردم وقتی آمدم در باشگاه باز بود.ایرج قرار بود فردا صبح به دوبی برود چند روزی انجا کار داشت و بعد می‌رفت کنفدراسیون آسیا."

 

آن طور که یحیی می‌گفت به جز خودش و دو مربی دیگر یک مرد مسن هم به عنوان نظافتچی در باشگاه کار می‌کرد که ان شب عروسی دخترش بود و اتفاقا زودتر از همه به خانه رفته بود.نکته عجیب گم شدن حسام بود اما چه دلیلی داشت او بخواهد هم تیمی‌اش را بکشد آن هم در شبی که برای هر دوشان باشکوه بود.ستوان داشت پیش خودش موضوع را تحلیل می‌کرد که کارآگاه از اتاق بیرون آمد و از او گزارش خواست.

 

بعد از آن دو همکار همانجا شروع کردند به تماشای فیلم دوربین مداربسته.آن روز به غیر از 8 پسربچه 12 تا 15 ساله هیچ‌کس دیگری وارد باشگاه نشده بود مربیان و نظافتچی هم همان‌طور که یحیی گفته بود بین 5 تا 6 از باشگاه بیرون رفتند و دیگر کسی داخل نیامد.در فیلم می‌شد ایرج را دید که پشت میز کارش نشسته بود و با رایانه‌اش کار می‌کرد دقیقا ساعت 7 و 23 دقیقه او یکدفعه گونه چپش را گرفت و بعد سرش روی میز افتاد و دیگر بلند نشد رفتارش در لحظه اخر شبیه کسی بود که پشه نیشش زده یا خاری به صورتش رفته دستش را طوری تکان داد که انگار یک خار را از گونه‌اش بیرون کشیده است البته کیفیت تصویر انقدر بالا نبود که بشود دید دقیقا چه اتفاقی افتاده است. کارآگاه هم هیچ خار یا چیزی شبیه به ان در اتاق نیافته بود.

 

کارآگاه داشت به این فکر می‌کرد که شاید اصلا مرگ ایرج قتل نباشد او به دستیارش گفت:"اگر واقعا این ماجرا قتل است به قول دکتر با یک قتل سرخوپوستی طرف هستیم قاتل خیلی خوب اینجا را بلد بوده و می‌دانسته از کجا بیاید و برود که دوربین نگیردش البته فعلا که مطمئن نیستم کسی ایرج را کشته باشد."

 

دو  روز طول کشید تا پزشکی قانونی علت مرگ قهرمان جودو را اعلام کرد تازه ان هم نه به صورت رسمی.خود فیاض با دکتر تماس گرفت و ماجرا را پرسید.

 

  • با یک سم مهلک کشته شده نمونه‌اش را قبلا ندیده بودم همانی که ان شب گفتم با چیزی شبیه سوزن که نوکش آلوده بوده به او زده‌اند.

 

سرگرد اصلا نمی‌توانست سردربیاورد حتی اگر فرض می‌کرد قاتل از زوایای کور دوربین وارد باشگاه شده و به اتاق ایرج رفته هنوز این سوال باقی بود که چه طور به او نزدیک شده و سوزن را به گونه طعمه‌اش فروکرده است.بازجویی‌ها بار دیگر از سر گرفته شد.چهار کارمند باشگاه دلایل محکمی داشتند که زمان قتل در مهمانی بودند یکی در جشن عروسی دختر و  سه مربی در جشن قهرمانی ایرج و حسام.

 

بعد از ظهر همان روز فیاض و دستیارش تحقیق از حسام را شروع کردند به هر حال نرفتن او به ان مهمانی همانقدر مشکوک بود که کشته شدن ایرج اما حسام می‌گفت هیچ ربطی به این ماجرا ندارد:"ان شب در مسیر تالار تصادف کردم و دعوای‌مان شد بعد هم کار به کلانتری کشید تا صبح بازداشت بودم."

 

با یک استعلام ساده معلوم شد ماجرای تصادف حسام به 45 دقیقه بعد از قتل مربوط می‌شود البته حسام ادعا کرد از زمان قتل بی‌اطلاع بود.او یک سوال ساده داشت:"اصلا چرا من باید ایرج را بکشم؟"

 

حقیقتش این بود که خود کارآگاه هم جواب این سوال را نمی‌دانست و مدرکی هم علیه مرد جودوکار نداشت و فقط به رسم معمول از او بازجویی می‌کرد البته روز بعد اولین مدرک علیه حسام به دست امد.نماینده حقوقی تیمی که او و مقتول در ان بازی می‌کردند به اداره آمد و نامه‌ای را با دست‌خط ایرج به کارآگاه نشان داد در نامه چنین نوشته شده بود:"حسام دوپینگ کرده بود نمونه آزمایش را هم مخدوش کرد تا دستش رو نشود ولی من ساکت نمی‌مانم اگر شما اقدامی نکنید به کنفدراسیون آسیا گزارش می‌دهم."

 

حسام و ایرج بر سر موضوع دوپینگ با هم اختلاف داشتند و همین می‌توانست به انگیزه‌ای برای قتل تبدیل شود.کارآگاه وقت را تلف نکرد  و همراه دستیارش با عجله راهی خانه حسام شد او در منزل مشغول استراحت بود و با این‌که می‌گفت حال و حوصله پلیس بازی ندارد،به دو مامور اجازه ورود داد.

 

آپارتمان حسام خیلی شیک و تر و تمیز بود و چیزی که بیش از همه توجه را جلب می‌کرد بامبوهایی بود که در هر گوشه دیده می‌شد.ته هال هم یک سبیل روی دیوار اویزان بود از ان سیبل‌هایی که برای دارت‌بازی است.کارآگاه نامه را به حسام نشان داد.مظنون کمی مکث کرد و بعد گفت:"ایرج به من مشکوک بود نمی‌دانم چرا من دوپینگ نکردم نمی‌دانم چرا او این طور فکر می‌کرد مشکل بزرگش این بود که خیال می‌کرد داروغه جودو است و باید با همه درگیر شود."

 

کارآگاه اجازه تفتیش خانه را نداشت برای همین بیشتر انجا نماند و همراه دستیارش بیرون امد البته حسام هم بدرقه‌اش کرد در پارکینگ چشم ستوان به سانتافه نوی حسام افتاد و مرد جودوکار وقتی کنجکاوی او را دید،گفت:"این را باشگاه به خاطر قهرمانی‌ام هدیه داده یکی‌اش را هم به ایرج دادند که او همان روز اول فروختش."

 

ستوان خیلی دوست داشت سوار سانتافه شود و ببیند چه امکاناتی دارد،خواسته‌اش را در لفافه با حسام درمیان گذاشت و باعث عصبانیت فیاض شد اما حسام مخالفتی نکرد.رحیمی پشت فرمان بدجوری احساس راحتی می‌کرد انگار که سوار ایرباس اختصاصی شده است او کمی با دکمه‌ها بازی کرد و همین که خواست پیاده شود چشمش به یک تکه بامبو افتاد که داخلش را مثل نی سوراخ کرده بودند.

 

بامبو 15 سانتی‌متری می‌شد و تویش را کامل دراورده بودند.ستوان احساس کرد معمای قتل را حل کرده است.سوزن مرگبار از همین تکه گیاه به ایرج شلیک شده بود.او در گوشی موضوع را به رییس‌اش اطلاع داد و  کارآگاه هم بدون این‌که حسام بفهمد تلفنی با بازپرس صحبت و اجازه بازداشت متهم و بازرسی خانه‌اش را دریافت کرد.

 

در اتاق خواب حسام پر بود از کتاب‌ها و جزواتی به زبان انگلیسی که ترجمه انها سه روز طول کشید و معلوم شد همه‌شان درباره قبایل سرخ پوستی و روش‌‌های قتل در بین این گروه‌ها ،طرز تهیه سم و از این جور چیزها است.حسام دیگر به اخر خط رسیده بود و باید اعتراف می‌کرد ولی باز هم تا یک هفته مقاومت کرد و بالاخره اتهام قتل را گردن گرفت.

 

  • من دوپینگ کردم ایرج این را فهمید و می‌خواست من را لو بدهد من به شدت مشکل مالی داشتم و حتما باید قهرمان می‌شدم تا جایزه بزرگ را بگیرم ولی اگر لو می‌رفتم جایزه و ماشین را پس می‌گرفتند برای همین خیلی با ایرج کلنجار فتم و او قبول نکرد کوتاه بیاید می‌دانستم می‌خواهد به کنفدراسیون آسیا برود برای همین باید کار را تمام می‌کردم من باشگاه او را خوب بلد بودم ان شب وقتی همه رفتند از پنجره وارد شدم و طوری از گوشه دیوار حرکت کردم که دوربین‌ها من را نگیرند وقتی ایرج دستشویی بود داخل اتاقش رفتم و در کمد قائم شدم و سر فرصت یکی از ان سوزن‌ها را به طرفش فوت کردم تیرم به هدف خورد او سوزن را از صورتش دراورد و روی زمین جلوی میز انداخت و من توانستم ان را بدون این‌که دوربین ببیند بردارم و فرار کنم.بعد هم تصادف و دعوای صوری راه انداختم تا بازداشت شوم.

 

کارآگاه وقتی از اتاق بازجویی بیرون آمد به این فکر کرد که در این اوضاع و احوال فردا روزنامه‌ها چه غوغایی به پا خواهند کرد.

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.