2024/04/24
۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ ارديبهشت
داستان پليسي/ قتل مرموز دختر خدمتکار

داستان پليسي/ قتل مرموز دختر خدمتکار

کارآگاه پیرزن را به حال خودش رها کرد تا نگاهی به جنازه بیندازد. مریم را در اتاق خواب کشته بودند، با یک بالش خفه شده بود البته بعد از کشمکشی نسبتا طولانی.

دوات آنلاین-سرگرد فیاض از خیابان‌های فرعی کارگر شمالی خوشش می‌آمد محله آرام و دنجی بود،آنقدر ساکت که همسایه از همسایه باخبر نمی‌شد و برخلاف بسیاری از مواقع که قتلی رخ می‌دهد،اهالی تجمع می‌کنند و راه را بند می‌آورند،در خیابان بیستم پرنده هم پر نمی‌زد.

 

ستوان رحیمی خیلی راحت مقابل همان ساختمان محل جنایت پارک کرد به غیر از دو ماشین پلیس خودروی دیگری آن دور وبر نبود.

 

 

کارآگاه و دستیارش با راهنمایی یک سرباز به طبقه سوم رفتند.آپارتمان برای زنی 67 ساله به اسم جمیله بود ،از ان زن‌هایی که دردهایشان بیشتر از سن‌شان است.پای راه رفتن نداشت و دستانش به وضوح می‌لرزید. لرزشی که ربطی به شوک وقوع قتل نداشت. او یک کیسه یخ روی سرش گذاشته و گوشه‌ای نشسته بود.

 

کارآگاه پیرزن را به حال خودش رها کرد تا نگاهی به جنازه بیندازد. مریم را در اتاق خواب کشته بودند، با یک بالش خفه شده بود البته بعد از کشمکشی نسبتا طولانی.

 

خرده شیشه ،فرشی که زیر پای مهاجم و مدافع قوز برداشته بود،مجسمه واژگون شده سوارکار سیاه پوش و  از همه مهمتر یک ساعت.فیاض همان‌طور که در اتاق چشم می‌چرخاند ساعت مردانه را که زیر تخت افتاده و فقط گوشه‌ای از بند مشکی‌اش بیرون بود،دید و ان را برداشت.ساعت نو نبود.چند جای بند چرمی‌اش پاره شده و قاب دورش هم دیگر رنگ و لعابی نداشت.

 

کارآگاه سوراخ‌های بند ساعت را شمرد. یک،دو،سه،چهار،پنج ،شش.تعجب کرد با دقت نگاهی به سوراخ ششم انداخت حدسش درست بود آن را خود صاحب ساعت درست کرده بود، با یک جسم نوک تیز. قطعا خیلی لاغر بود و برای همین هم مجبور شده بود این کار را بکند تا ساعت از دستش نیفتد.

 

کارآگاه نگاهش را به طرف جسد چرخاند.مریم حداکثر 25 ساله بود.دو سالی می‌شد که در خانه جمیله کار می‌کرد یک روز در میان صبح‌ها می‌امد.نظافت و آشپزی می‌کرد،پولش را نقد می‌گرفت و می‌رفت بعضی وقت‌ها هم پیش می‌امد او در خانه می‌ماند و جمیله دنبال کارهای خودش می‌رفت.

 

درست مثل امروز که جمیله رفته بود صرافی یورو بخرد.پیرزن دو پسر داشت که هر دوشان در فرانسه بودند یکی دکتر و دیگری طراح مبلمان.ستوان رحیمی این اطلاعات را از افسرنگهبان کلانتری یوسف آباد گرفته بود تا دستش پیش رییس‌اش پر باشد.

 

جمیله می‌گفت از خانه‌اش سرقت هم شده است یک قوطی چوبی خراطی شده که داخلش کمی طلا و جواهر بود البته انقدرها هم ارزش نداشت،خانه پرش یک میلیون تومان.پس می شد سرقت را صحنه‌سازی فرض کرد،لااقل برای شروع.

 

فیاض بازرسی اتاق خواب را که تمام کرد سراغ جمیله رفت.پیرزن نه این‌که ناراحت نباشد ولی انقدرها هم وضع اسف‌باری نداشت او همه اطلاعاتی را که ستوان رحیمی قبلا برای فیاض تعریف کرده بود، بازگو کرد البته سرنخ‌هایی دیگر هم داد:"قرار بود مریم ازدواج کند من می‌خواستم دو هفته بروم سفر.پیش پسرهایم.مریم هم همان موقع عروسی‌اش بود.ولی خیلی نگران بود.

 

یک پسردایی داشت که چند سال بود خاطر‌خواهش شده و وقتی فهمیده بود مریم می‌خواهد با یکی دیگر عقد کند به سرش زده بود حتی گفته بود مریم را می‌کشد.چه می‌دانم شاید کار خود او باشد.شاید هم کار نامزدش باشد.مرد بددلی است از وقتی ماجرای پسردایی مریم را فهمیده بود فکر می‌کرد چه خبر است و بین آنها چه‌ها بوده؟مریم می‌گفت چند وقتی است اذیتش می‌کند حتی یک بار کتکش زده بود ولی هیچ‌کدام شان تا حالا خانه من نیامده‌اند اصلا نمی‌دانم اینجا را بلد هستند یا نه."

 

کارآگاه با بازپرس هماهنگ کرد و ستوان را دنبال پسردایی و نامزد مقتول فرستاد. نباید زمان را از دست می‌دادند چون ممکن بود انها فرار کنند.خود فیاض هم چند دقیقه بعد صحنه جرم را ترک کرد البته قبلش یک عکس قدیمی از جمیله گرفت که زن در ان طلاجات مسروقه را به گردن و دست داشت.اگر انگیزه قاتل واقعا سرقت بود ،این عکس برای ردیابی اموال مسروقه به درد می‌خورد.

 

بعد از ظهر همان روز بازجویی از دو مظنون شروع شد اول خسرو –نامزد مقتول-به سوالات کارآگاه جواب داد البته فیاض در همان نگاه اول فهمیده بود قتل کار او نیست.

 

خسرو مردی تنومند با مچ‌های چاق بود و به سوراخ اضافی بند ساعت احتیاجی نداشت با این وجود فیاض سعی کرد از زیر زبان او اطلاعات بیشتری درباره مریم بیرون بکشد.دو ساعت بعد رحیم رو به روی سرگرد نشست او لاغر بود آنقدر که می‌شد گفت ساعت برای او است اما خودش قتل را قبول نداشت:"به خدا من از صبح خانه بودم اصلا نمی‌دانستم چه آتشی به زندگی‌ام افتاده."

 

رحیم در یک تراشکاری کار می‌کرد ولی مغازه از دو روز قبل به خاطر ترکیدگی لوله تعطیل بود برای همین هم رحیم کاری نداشت و در خانه استراحت می‌کرد.کارآگاه ساعت را به دست او امتحان کرد.بله می‌شد گفت خود خودش است اما باید مدرک و دلیلی محکم‌تر به دست می‌اورد.رحیم می‌گفت این ساعت برای او نیست اصلا در همه عمرش ساعت نداشته:"ساعت به چه دردم می‌خورد؟"

 

در این‌باره می‌شد تحقیق کرد البته فردا صبح.دیگر دیروقت شده بود و فیاض احساس خستگی می‌کرد او اجازه داد خسرو برود اما رحیم ان شب را مهمان آگاهی بود.صبح روز بعد کار با تحقیقات محلی ادامه پیدا کرد.کارآگاه و دستیارش به تراشکاری رفتند و از صاحبکار رحیم درباره ساعت پرسیدند.

 

  • حقیقتش اصلا دقت نکرده‌ام ساعت دارد یا نه شاید بچه‌ها بدانند.

 

هر دو کارگر دیگر هم مثل رحیم مرخصی بودند اما خانه‌هایشان همان نزدیکی بود.یکی از انها همان جوابی را داد که صاحب مغازه گفته بود اما نفر دوم که با رحیم روی یک دستگاه کار می‌کرد شهادت داد مظنون ساعت ندارد:"همیشه از من ساعت می‌پرسید.سر این با هم شوخی هم داشتیم دستش می‌انداختم و می‌گفتم اگر کارهای من را هم انجام بدهد تولدش برایش ساعت می‌خرم."

 

پس رحیم هم با وجود همه تهدیدها و شاخ و شانه کشیدن‌هایش در قتل مریم نقشی نداشت. کارآگاه حالا باید دنبال مظنون تازه‌ای می‌گشت فردی که هیچ ردپا و نشانه‌ای از او وجود نداشت احتمال خصومت شخصی و انتقام‌گیری دیگر منتفی شده بود و به نظر می‌رسید قتل با همان نیت دزدی انجام شده است.

 

دو همکار به اداره که برگشتند خبر تازه‌ای را شنیدند.زنجیر طلای مسروقه جمیله پیدا شده بود.در جیب یک معتاد.البته نمی‌شد از طرف بازجویی کرد او زیادی مصرف کرده و راهی ان دنیا شده بود.جنازه‌اش را یک کارگر شهرداری صبح زود در فرحزاد پیدا کرده بود. می‌شد این طور قلمداد کرد که این معتاد قاتل است .ستوان تلفنی جمیله را احضار کرد تا ببیند متوفی را می‌شناسد یا نه اما زن پادرد داشت و رحیمی مجبور شد خودش عکس جسد را پیش او ببرد. البته خانه پیرزن پلمب شده و او به خانه برادرش در همان نزدیکی رفته بود.جمیله عکس را که دید با اطمینان گفت در همه عمرش چنین فردی را ندیده است.او عصبانی به نظر می‌رسید.

 

به ستوان گفت:"دیگر مزاحم من نشوید.من اعصاب درست و حسابی ندارم دیشب تا صبح خوابم نبرد.به من چه مریم در خانه من مرده.خودتان بروید دنبال قاتل.من هیچ حرفی برای گفتن ندارم."

 

رحیمی تلفنی نتیجه تحقیقاتش را به رییس اطلاع داد و آنها با هم در فرحزاد –همانجایی که جسد پیدا شده بود-قرار گذاشتند. آن منطقه محل تجمع معتادان بود و کارآگاه توانست چند نفری را برای بازجویی پیدا کند.

 

همه‌شان متوفی را می‌شناختند. اسمش عادل بود هم مصرف می‌کرد و هم می‌فروخت. شاید زنجیر را هم به جای مواد به او داده بودند. یکی از معتادان وقتی دید فیاض توپ پری دارد و هیچ بعید نیست او را بازداشت کند به حرف آمد:"فکر کنم زنجیر را دیروز بعدازظهر شایان به او داد.شایان یک سالی می‌شود که اینجا می پلکد وضعش زیاد خوب نیست دیگر کسی به او نسیه نمی‌فروخت اما دیروز این زنجیر را اورد .‌گفت برای مادرش است.حسابی خرید کرد من هم مهمانش شدم."

 

مرد معتاد نشانی خانه شایان را حدودی بلد بود:"بچه بالا شهر است طرف‌های فاطمی می‌نشیندولی پدر و مادرش از ان ناخن خشک‌ها هستند که به او پول نمی‌دهند وقتی گفت زنجیر را مادرش به او داده تعجب کردم.یکی دوباری جلوی در خانه‌شان رفتم می‌توانم پیدایش کنم ولی همین طوری نمی‌توانم ادرس بدهم. "

 

کارآگاه مرد معتاد را سوار ماشین کرد و همراه رحیمی راهی خیابان فاطمی شدند کمی در آن محدوده چرخیدند تا شاهد بالاخره نشانی را یادش آمد و درست همان خانه‌ای را نشان داد که ستوان صبح برای تحقیق از جمیله به آنجا رفته بود.یعنی قاتل با پیرزن نسبتی داشت؟هر سه وارد آپارتمان شدند و مرد معتاد به محض این‌که عکس شایان را روی اپن آشپزخانه دید،گفت:"خودش است."

 

جمیله شوکه شده بود.پدر و مادر شایان هم همین‌طور.فیاض به پیرزن رو کرد و گفت:"ظاهرا قتل کار برادرزاده‌تان است.چرا نگفته بودید معتاد است."

 

پیرزن به من و من افتاده بود:"فکر نمی‌کردم مهم باشد."

 

  • حالا کجا است؟

 

نه جمیله و نه پدر و مادر شایان حاضر نبودند در این باره حرفی بزنند اما بعد از یک ساعت مجادله گفتند به ترمینال رفته تا به اصفهان برود. کارآگاه تلفنی موضوع را به بچه‌های اداره عملیات اطلاع داد و همان شب شایان در عوارضی قم از اتوبوس پایین کشیده و دستگیر شد.

 

فیاض صبح روز بعد از شایان بازجویی کرد.جوان معتاد قتل را گردن گرفت و گفت:"پدر و مادرم برای مواد پول نمی‌دادند چند بار از عمه‌ام گرفتم ولی او هم دیگر حاضر نبود خرج کراک من را بدهد ان روز رفتم که با خواهش و التماس از او پول بگیرم مشتخدمش در را باز کرد و وقتی بالا رفتم و دیدم نیست خانه را دنبال پپول گشتم تا این‌که جعبه طلاها را پیدا کردم مریم اجازه نمی‌داد طلاها را بردارم می‌گفت به جمیله خبر می‌دهد ما با هم درگیر شدیم و او را خفه کردم خیلی خمار بودم و اصلا هیچ چیزی نمی‌فهمیدم از خانه بیرون زدم و رفتم فرحزاد تا مواد بخرم تازه امروز صبح فهمیدم ساعتم گم شده اما مهم نبود عمه‌ام من را لو نمی‌داد پدر و مادرم هم وقتی فهمیدند چه کرده‌ام پول دادند تا فرار کنم."

 

کارآگاه باید اعترافات متهم را به بازپپرس اطلاع می‌داد تا درباره پدر و مادر و عمه او هم تصمیم‌گیری شود تبانی در فراری دادن متهمان خودش جرمی است که باید به آن هم رسیدگی می‌شد.

 

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.