2024/04/19
۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
تاریخ/ تاریخچه هخامنشیان از خشایارشا تا مرگ داریوش سوم و سقوط سلسله

تاریخ/ تاریخچه هخامنشیان از خشایارشا تا مرگ داریوش سوم و سقوط سلسله

شکست سالامیس در هنگامی رخ داد، که خشایارشا و سپاهیانش در صدد بازگشت به ایران بودند. زیرا اوضاع داخلی ایران مناسب نبود. در نتیجه در حالی که ایرانیان تصميم قطعی برای جنگ نداشتند، یونانیها نیروهای خویش را گرد آورده در چند جنگ دیگر سپاهیان هخامنشی را شکست دادند.

دوات آنلاین-فرزند و جانشین داریوش، خشایارشا بود. او در ابتدای رسیدن به قدرت، درصدد لشکر کشی به یونان و جبران شکست ماراتن برآمد.

 

به همین جهت فرمان داد لشکری بزرگ فراهم سازند و در حالی که فرماندهی آن را خود بر عهده داشت، عازم يونان شد. این سپاه عظیم به آسانی مقاومت یونانی ها را در هم شکست و شهر آتن را که رهبری یونانیها را بر عهده داشت تصرف کرده و به آتش کشید.

 

پس از این پیروزی، خشایارشا به طور جدی عملیات نظامی را دنبال نکرد و همین را برای تنبیه یونانیها که حاضر به اطاعت از او نشده بودند کافی دانست.

 

در چنین شرایطی نیروی دریایی آتن که سالم مانده بود در یک جنگ دریایی که به جنگ سالامیس معروف شده است، نیروی دریایی ارتش خشایارشا را شکست داد.

 

شکست سالامیس در هنگامی رخ داد، که خشایارشا و سپاهیانش در صدد بازگشت به ایران بودند. زیرا اوضاع داخلی ایران مناسب نبود. در نتیجه در حالی که ایرانیان تصميم قطعی برای جنگ نداشتند، یونانیها نیروهای خویش را گرد آورده در چند جنگ دیگر سپاهیان هخامنشی را شکست دادند.

 

این شکست ها اگرچه کوچک بود و دولت هخامنشیان را به خطرنمی انداخت، اما برای ملت و کشور کوچک یونان بسیار مهم بود. از آن پس اگرچه جنگی بزرگ میان ایرانیان و یونانی ها در نگرفت، لیکن کشمکش ادامه یافت.

 

دولت هخامنشیان هم که سخت درگیر مشکلات داخلی خود بود، مقابله با یونانی ها را به شهربانهای خود در مرزهای یونان واگذار کرد و تقریبا به طور مستقیم به آن نپرداخت.

 

روش دولت هخامنشیان در این زمان بدین ترتیب بود که میان یونانیها تفرقه ایجاد نماید و با پرداخت پول به بعضی از دولت‌شهرهای یونانی، آنان را به جنگ علیه دولت شهرهای دیگر وادار کند.

 

در نتیجه این سیاست با توجه به اختلافاتی که یونانی ها از قبل با هم داشتند، آتش جنگ های داخلی در یونان برافروخته شد. بر اثر این جنگ ها یونان خراب و یونانیها ضعیف شدند. چنان که بعضی از آنها خود را تابع دولت هخامنشیان ساختند. بدین ترتیب هدفی که داریوش می‌خواست بدان برسد در حال انجام بود، اما چون دولت هخامنشیان در این زمان دچار نابسامانی شده بود، آنان نه تنها نتوانستند از آن بهره برداری کنند بلکه دشمنی هرچه بیشتر یونانیها را نیز برانگیختند.

 

در نتیجه ایرانیان از کشمکش با یونان که از زمان داریوش آغاز شده بود و تا زمان چندین پادشاه بعدی ادامه یافت هیچ سودی نبردند.

 

آشفتگی دولت و دربار

خشایارشا که وارث قدرت و قلمرو پدرش داریوش شده بود، در ایام سلطنت خود را به خوشگذرانی و سر بردن در دربار گذراند.

 

او سرانجام به دست چند تن از درباریان کشته شد.

 

از زمان او دربار محل کشمکش میان قدرت طلبان و توطئه چینی ها شد. به طوریکه شش پادشاه بعدی سلسله هخامنشیان، اغلب با دسته بندی میان درباریان به قدرت می رسیدند و سپس طی توطئه ای کشته می شدند.

 

از میان کسانی که دربار را محل نزاع و جدال ساخته بودند، از ملکه ها نیز باید نام برد. از جمله این ملکه ها زنی بود به نام پریزاد. او در بسیاری از توطئه ها و قتل‌های دربار دست داشت.

 

به جز ملکه ها، بزرگان درباری نیز در عزل و نصب پادشاهان مداخله می کردند. از جمله آنان که در امور کشور مداخله بسیار می نموده شخصی به نام باگواس بود. او چند تن از پادشاهان هخامنشی را به قتل رساند و کسانی را که به قدرت می نشاند آلت دست خویش می کرد.

 

بدین ترتیب دولت هخامنشیان که در ابتدا دارای فرمانروایانی پرقدرت بود به دست عده ای ضعیف و بی تدبیر افتاد. آنان که از حاصل تلاش های دیگران بهره می بردند، روزگار را به عیش و نوش می گذراندند و امور کشور را به دیگران واگذارده بودند. آنچنان که دیگر دولت هخامنشیان تسلطی بر امور نداشت.

 

سقوط دولت هخامنشیان

انحطاط داخلی - ضعف و بی لیاقتی پادشاهان هخامنشی پس از داریوش موجب شد دولت هخامنشیان و اداره کشور دچار اختلال گردد.

 

بر اثر این اختلال، چون دیگر نظارت کافی بر اعمال شهربانان صورت نمی گرفت، آنان بر اختیارات و قدرت خویش افزودند. از میان شهربانان بخصوص کسانی که از واسپوهران بودند، قدرت بیشتری بدست آوردند.

 

آنان که از خانواده های بزرگ و دارای زمین های وسیع بودند، روز به روز خود را از اطاعت از حکومت مرکزی بی‌نیازتر می دیدند و چون دولت هخامنشیان ضعیف شده بود ممانعتی نیز از آنان به عمل نمی آورد.

 

حتی گاهی قدرت طلبی شهربانان به جایی می رسید که دست به شورش می زدند. این شورش ها اگرچه اغلب با شکست مواجه شدند اما سرانجام، دولت هخامنشیان شهربانان را به حال خود گذاشت و فقط به اطاعتی ظاهری از آنان اکتفا نمود.

 

در نتیجه هریک از شهربانان در قلمرو خویش بساط پادشاهی گستردند و به هر شکلی که می خواستند به حکومت پرداختند. نخستین نتیجه این اقدام از میان رفتن نظم بود. بی نظمی و ناامنی، بیش از هرچیز بر زندگی اقتصادی مردم اثر می گذاشت.

 

مردم نواحی مختلف که طی سالهای کشمکش ایران با یونان مخارج گوناگونی را متحمل شده بودند، حالا می بایست مخارج شهربانانی را که برای خود بساط پادشاهی گسترده بودند فراهم می کردند. در نتیجه ظلم و ستم فزونی می گرفت و مردم ناراضی می شدند.

 

شورش ایالات

بیشترین ستمها و نارضایتی ها در میان ملل تابعه بود. شهربانانی که در مناطق دوردست هند و لودیه و مصر و مانند آنها حکومت می کردند، چون سر از اطاعت دولت مرکزی هخامنشیان کشیدند، دست چپاول و تاراج در زندگی مردمان آن کشورها دراز کردند، در نتیجه بارها مردم دست به شورش زدند و اگرچه در چند نوبت سرکوب شدند اما سرانجام تعدادی از آنها توانستند به استقلال دست یابند.

 

شورش ایالات تابعه و سپس جدایی آنها، بر اوضاع مالی دولت خامنشیان که دارای درباری با مخارج گزاف بود تاثیر بسیار بدی داشت. در نتیجه بر فشار مالی بر مردم بیش از پیش افزوده شد.

 

حمله اسکندر

آخرین پادشاه سلسله مخامنشی، داریوش سوم نام داشت. او پس از یک دوره طولانی کشمکش در دربار به قدرت رسیده بود و در حالی حکومت خود را آغاز می کرد که نابسامانی دولت، گردن‌کشی شهربانان و جدایی ایالات تابعه از حکومت هخامنشیان اوضاع را آشفته ساخته بود.

 

در چنین احوالی کشور ایران و دولت هخامنشیان مواجه با یک هجوم خارجی قوی و خطرناک شد. این هجوم را پادشاه کشور مقدونیه هدایت می کرد.

 

او اسکندر نام داشت. اسکندر پس از رسیدن به پادشاهی مقدونیه، کشور همسایه خود یونان را تصرف کرد. او یونانی ها را که دشمن ایران بودند به حمله به ایران تحریک نمود و به آنان وعده داد که با سرنگونی هخامنشیان به ثروت بسیار خواهند رسید.

 

اسکندر چون یونانی ها را با خود همراه نمود به سوی قلمرو هخامنشیان هجوم آورد. او در ابتدا متوجه ایالات تابعه غرب قلمرو هخامنشیان یعنی الوديه و مصر و فنیقیه شد و به آسانی این مناطق را تصرف کرد.

 

نابسامانی دولت هخامنشیان مانع از آن شد که به موقع جلوی پیشروی های اسکندر گرفته شود در نتیجه پس از آنکه او مسافت زیادی را پیشروی کرده بود، داریوش سوم مهیای مقابله گردید، اما در جنگ گوگمل (در عراق امروزی) که در سال ۳۳۱ ق. م رخ داد چون داریوش سوم از ترس جان از میدان نبرد گریخت اسکندر پیروز شد و به سوی پارس مرکز دولت هخامنشیان یورش آورد.

 

در حالیکه اسکندر به سوی پارس پیشروی می کرد، داریوش سوم هراسان از سویی به سوی دیگر می شتافت. در این احوال جمعی از شهربانان که به فكر ادامه حکومت خود و حفظ املاک خویش بودند، جانب اسکندر را گرفتند و یکی از آنان پادشاه هخامنشی را به قتل رساند.

 

با قتل داریوش سوم، سلسله هخامنشی به پایان رسید. اسکندر نیز که در کوهستانهای غرب پارس با مقاومت سرسختانه و شجاعانه آریوبرزن، سردار پارسی مواجه شده بود، به کمک خائنان توانست راه خویش را بگشاید.

 

مقاومت آریو برزن در هم شکست و به دنبال آن پارس و سپس سراسر قلمرو هخامنشیان به دست اسکندر افتاد.

 

فرهنگ و تمدن ترکیبی

خاستگاه سلسله هخامنشیان و دولت آنان سرزمین پارس بود. آنان بعدها سراسر ایران و کشورهای اطراف آن را تصرف کردند و صاحب قلمروی گسترده از کناره سند تا نیل شدند و اقوام و فرهنگ های گوناگونی را زیر دست خود نمودند. بدین ترتیب قلمرو هخامنشیان زمینه لازم را برای نزدیک شدن این فرهنگ ها به یکدیگر فراهم ساخت و فرهنگ و تمدنی ترکیبی به وجود آمد.

 

در این فرهنگ و تمدن ترکیبی غلبه اصلی با عنصر ایرانی (پارسی) بود. در حقیقت هخامنشیان دستاوردهای ملل تابعه و اقوام قبل از خود را به خدمت دولت و فرهنگ خود گرفته بودند. این شیوه را در امور مختلف مذهبی، سیاسی، هنری و... در دوره هخامنشیان می توان دید.

 

دین

هخامنشیان و به طور کلی پارسها اهورا مزدا را می پرستیدند و حکومت خود را بر ایرانیان و غیر ایرانیان خواسته او می دانستند. آنان در عین حال که اهورا مزدا را برتر از همه می دانستند به اعتقادات ملل تابعه کاری نداشتند.

 

در نتیجه در قلمرو آنان اعتقادات گوناگونی رایج بود. بعضی از پادشاهان هخامنشی در کتیبه های خود به جز اهورامزدا از آناهیتا و مهر نیز نام برده اند که مقامی پایین تر از اهورامزدا داشته اند.

 

در دوره هخامنشیان دین زردشتی هنوز در سراسر ایران گسترش نیافته بود و بیشتر پیروان آن در مشرق ایران بودند.

 

ارتش

هخامنشیان کشورگشایی خود را با ارتشی از پارسیان آغاز کردند. از آن پس تا پایان سلسله هخامنشی پارسیان هسته اصلی ارتش آنان را تشکیل می دادند.

 

با کمک همین ارتش فتوحات اولیه هخامنشیان صورت گرفت و سپس مادها جزو این ارتش شدند. پس از آنکه قلمرو هخامنشیان گسترش بسیار یافت، با استفاده از ملل تابعه، ارتشهای جدیدی تشکیل شد و نیروی دریایی نیز به ارتش هخامنشیان که در اصل نیروی زمینی بود اضافه شد.

 

نیروی زمینی هخامنشیان بیشتر متکی به سربازانی بود که از تیر و کمان و نیزه استفاده می کردند. در ارتش هخامنشیان سواره نظام از پیاده نظام اهمیت بیشتری داشت.

 

سواره نظام که اسوار نامیده می شد مرکب از اتباع و اسپوهران بودند که خود نیز فرماندهی آنها را برعهده داشتند. اسواران و و اسپوهران که خود را نجيب و اصیل میدانستند دارای املاک و مقامات بسیار بودند و طبقه جنگاور جامعه ایرانی محسوب می شدند.

 

ارتش در زمان هخامنشیان نه تنها نیروی نظامی محسوب می شد بلکه نقش اداری نیز داشت. زیرا شهربانان که عهده دار امور ایالات بودند از میان اسپوهران انتخاب می شدند.

 

پادشاهان هخامنشی برای اینکه از قدرت آنان بکاهند سعی کردند بعضی از وظایف آنها را به دیگران واگذار نمایند یا تغییراتی در حدود قلمروشان بدهند لیکن موفق نشدند.

 

اقتصاد

در پرتو مرکزیت و نظمی که در اوایل دولت هخامنشیان به وجود آمد، تجارت و صرافی رونقی فوق العاده یافت. ساختن راه ها و گسترش ارتباطات نیز این رونق را دو چندان ساخت.

 

بعلاوه چون داریوش اول اقدام به ضرب سکه ای به نام دریک کرد، امور پولی و داد و ستد بهبود یافت. دریک سکه ای از طلای خالص بود و به همین جهت در همه جا و توسط همه، مورد استفاده قرار می گرفت.

 

ضرب سکه مخصوص پادشاه هخامنشی بود و کسی که اقدام به ضرب سکه می نمود اقدام او شورش علیه حکومت به حساب می آمد.

 

درآمد اصلی دولت هخامنشیان از مالیات بود. مالیات را همه ملل تابعه می بایست پرداخت کنند. تنها ایالت پارس از پرداخت مالیات معاف بود.

 

اقوام ساکن در مرزها مانند سکاها و عربها نیز مالیات نمی پرداختند بلکه موظف به دادن هدیه بودند. هدیه مالی بود که به طور غیر منظم از آنها گرفته می شد زیرا به دلیل صحراگردی امکان مالیات گیری دقیق از آنها وجود نداشت.

 

در اوایل حکومت هخامنشیان نسبت به درآمدها و مخارج دولت دقت کافی صورت می گرفت لیکن با شروع ضعف و فساد در دولت و دربار، آشفتگی و بی نظمی بر آن مستولی شد و بر مشکلات دولت هخامنشیان افزود.

 

تخت جمشید

از دوره هخامنشیان آثار فراوانی بر جای مانده که مهمترین آنها تخت جمشید است. تخت جمشید که در فارس قرار دارد یکی از پایتخت های هخامنشیان بوده و بعكس مراکزی اداری چون هگمتانه، شوش و بابل، تخت جمشید برای جشن نوروز مورد استفاده قرار می گرفته است.

 

تخت جمشید مجموعه ای از بناهای عظیم سنگی است که با مهارت بسیار ساخته شده و دارای ستون‌های عظیم، مجسمه های بزرگ و نقش های فراوان است.

 

این بنای عظیم را ملل گوناگونی ساخته اند و مواد و مصالح آن را نیز از کشورهای دور  و نزدیک آورده اند. به همین جهت فرهنگ، هنر و  فنون ملل مختلفی را می توان در آن مشاهده کرد که همگی با غلبه و حاکمیت فرهنگ و هنر ایرانی با هم ترکیب شده اند.

 

در تخت جمشید کتیبه های متعددی به خط میخی وجود دارد. خط میخی را هخامنشیان از اقوام قبل از خود اقتباس کرده بودند و آن را برای نوشتن زبان فارسی باستان یعنی زبان ایرانیان در دوره هخامنشیان بکار می بردند.

 

علاوه بر خط میخی، هخامنشیان از خطوط و زبانهای دیگری نیز استفاده می کردند. از مهمترین خطوط و زبانهای دوره هخامنشی خط و زبان آرامی بوده است. این خط و زبان برای نوشتن نامه ها و اسناد مورد استفاده قرار می گرفت و زبان رسمی دولت هخامنشیان به شمار می آمده است.

 

در دولت هخامنشیان نامه ها را با توجه به زبان ملل تابعه می نوشتند. به همین جهت تعداد زیادی نویسنده که دبیر نامیده می شدند و معمولا از ملل مختلف بودند در دولت هخامنشیان مشغول به کار بودند.

12jav.net

 

دیدگاه‌ها
فریبرز 1397/11/09
تجدید قوا کرده اند. فراموش نشود اسکندر فرصتی برای شهرسازی نداشت و بسان استالین علاقمند بود نام شهرهای ایرانی را بنام خودش تغییر دهد.و این اسکندریه ها همه امروز ثابت شده بلحاظ باستان شناسی شهرهای بنیاد گذارده شده دوره هخامنشی یا پیش از ان هستند نه ساخته ی اسکندری که عمر کوتاهش به ویرانگری و آتش زدن شهرهای مهم آن روز مانند تخت جمشید(پارسه) و ملتان و غزه و تبس و صیدون و صور گذشت.
فریبرز 1397/11/09
پس از مرگ اسکندر ایرانیان دوباره برخاستند و برای 1000 سال یک قدرت جهانی بودند ولی حمله اسکندر این فرصت را به غرب داد که قدرتی همسنگ شرق بیافرینند وآن امپراطوری روم بود. بعد از ظهور اسلام بنا به دلایل بسیاری مسلمانان نتوانستند به چنان قدرتی دست یابند که قدرت بی جون و چرای جهان باشند و به دلایل جنگ های داخلی و تعصب عربی دولت های اموی و عباسی نهایتا متوقف شدند و در فرجام مغول ها در شرق و اروپای مسیحی در غرب دو قدرت اصلی جهان شدند. در این دوران ایران کشوری قدرتمند ماند و تاثیر خود را اما نه به عنوان ابرقدرت بلکه صرفا یک قدرت در کنار چندین قدرت دیگر برجانهاد. ایران تنها در دوره سلجوقی در حد یک ابرقدرت ظاهر شد. در دوره صفوی، ایران در کنار عثمانی، هندوستان، چین، سیام، ژاپن، قدرتهای پراکنده شرق بودند و اسپانیا و پرتغال، اتریش و فرانسه و بریتانیا و دوک نشین مسکوی و تا حدی سوئد و لهستان قدرتهای غرب. وضعیت دویست ساله اخیر و سقوط و فروپاشی قدرتهای شرق و پیشرفت قدرتهای غربی و بهم خوردن توازن قوای اقتصادی و نظامی و علمی و فنی هم که بر همه معلوم است. هرچند ارام آرام شرق می رود تا با ظهور و

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.