ترک اعتیاد/ گفتوگو با مردی که بعد از 11 سال اعتیاد درمان شد
داداشم را با چاقو زدم او به من گفت مصرف نکن و موادمخدرم را برداشت و رفت، وقتی از اتاق بیرون میرفت چاقو را برداشتم و به پایش زدم که او نتواند برود و من موادمخدرم را بردارم.
دوات آنلاین-11 سال اعتیاد به کراک و شیشه زندگی میثم را به قهقرا کشانده بود اما او بالاخره توانست از این گرداب بگریزد و اکنون 4 سال است که به گفته خودش رهایی دارد.
_ 11 سال . از سال 79 مصرف حشیش را شروع کردم و اواخر سال 80 سراغ تریاک رفتم، سال 85 شیره و سال 86 هم مصرف کراک و هرویین را شروع کردم.این را هم بگویم که متولد 65 هستم.
- چطور شد که مصرف مواد مخدر را شروع کردی؟
_ یکی از دوستانم که با هم در دبیرستان در گروه سرود بودیم مصرف کننده بود، همیشه وقتی مصرف میکرد، میخندید، من هم دوست داشتم دلیل خندیدن او را بدانم. البته گاهی اوقات مصرف مشروب داشتم، یک روز بعد از استفاده مشروب به من پیشنهاد داد مواد بزنم. من هم حشیش را امتحان کردم و از آن خوشم آمد، به همین دلیل هر وقت میخواست مصرف کند به او پول میدادم و میگفتم این هم دنگ من بیا با هم مصرف کنیم. اینجور شد که مصرف را شروع کردم و حدود یکسال و نیم همینطور فقط حشیش مصرف میکردم.
- همه این اتفاقات در دوران تحصیل افتاد؟
_ بله، آن موقع اول دبیرستان بودم.
- چی شد که نوع مواد مصرفیات عوض شد؟
_ بعد از فوت دوست نزدیکم از طریق داییام که مصرف کننده تریاک بود نوع مصرفم عوض شد. او به من گفت: حشیش مصرف نکن این بهتر است و اولین بار با داییام تریاک مصرف کردم. آن موقع بندر دیلم در استان بوشهر زندگی میکردیم.
- والدینت نمیدانستند مواد مصرف میکنی؟
_ خانوادهام تا سال 86 نمیدانستند البته بعضی مواقع چیزهایی به گوششان میرسید سیگار را باور کرده بودند اما مواد را نه. ما در خانوادهمان به جز یکی از داییهایم مصرف کننده دیگری نداشتیم تازه از موضوع داییام هم کسی خبر نداشت.
- چطور شد داییات به تو پیشنهاد مصرف مواد داد؟
_ من با دو نفر از داییهایم خیلی راحت بودم و همه کاری را با هم انجام میدادیم مثلا مشروب خوری، داییام خودش اولین بار سیگار به من تعارف کرد. چند بار با هم حشیش مصرف کردیم، برایش فرقی نمیکرد پسر خودش باشد، پسر خواهرش باشد یا اصلا طرف را نشناسد، میگفت:" هرکس پیش من میخواهد بنشیند باید مصرف کننده باشد ."من هم به خاطر سن کم خودم و شوخیهای زیادی که او میکرد دوست داشتم همیشه پیش او باشم.او الان حدود 7 سال است که "ان.اِی" میرود البته دیگر رابطه آنچنانی با او ندارم یعنی از سال 85 به این به بعد با او رابطه نداشتم.
- در در دورانی که مصرفکننده بودی کم کم به سنی رسیدی که وارد زندگی جدی شدی ، سربازی را در پیش داشتی و بعد هم انتخاب شغل .با این مشغلهها چه کردی
_ من به خاطر سن پدرم که بالای 59 سال داشت از خدمت معاف شدم البته یک برادر هم داشتم که او هم خارج از استان درس میخواند، به همین دلیل معاف شدم. از نظر شغلی هم بعد از اینکه درخواست کارت معافی دادم از طریق یکی از آشنایانمان در تعاونی لنج داران شروع به کار کردم. در آنجا هم خیلیها مصرفکننده بودند به همین دلیل مصرف برای من راحتتر شد.همیشه با آنها مینشستم و از مصرف هم لذت میبردم.
- تو که لذت میبردی، پس چرا به فکر ترک و درمان افتادی؟
_ تا سال 86 به فکر ترک نبودم .از وقتی خانوادهام فهمیدند چندبارمن را به کمپ بردند و حتی شوک مغزی به من دادند اما بیرون که میامدم دوباره مصرف میکردم و باز هم به اجبار خانواده به کمپ برمیگشتم. زمانی که تریاک و شیره مصرف میکردم مواد مخدر را عاشقانه دوست داشتم. هیچ وقتهم آن را از خودم دور نمیکردم.
- چه شد که خودت تصمیم به ترک گرفتی؟
_ به نقطهای رسیدم که چیزی برای از دست دادن نداشتم و تمام راههای ترک را هم رفته بودم و همیشه پیش خودم میگفتم اعتیاد ترک و درمان ندارد، مرخصی دارد اما ترخیصی کامل ندارد. بعد از مدتی دکترها من را به خاطر مصرف بالا جواب کردند و گفتند تو دو ماه بیشتر زنده نیستی. بعد من را بردند اصفهان و وقتی آنجا هم حالم بد شد آوردند به تهران .فکر می کردم هیچ وقت به درمان نمیرسم پیش خودم میگفتم:" همه اینها که میگویند میخواهند ترک کنند ممکن است روزی یک گرم تریاک بکشند ولی من روزی پنج گرم کراک میخوردم یا میکشیدم یا مشامی میزدم، خلاصه اصلا مصرفم با بقیه جور در نمیآید و من نمیتوانم ترک کنم.
- چی شد که حالت بد شد، با چیزهایی که تعریف میکنی اول مجبور شدی وارد پروسه ترک شوی، اما کم کم خودت هم تمایل پیدا کردی؟
_ حدود هفت ماه بود عقد کرده بودم و بعد از آنکه خانواده همسرم فهمیدند من مصرف کننده هستم درخواست طلاق دادند و همین باعث شد مصرف من بالا برود. آن موقع مصرف کراک داشتم همان زمان با برادرم دعوایم شد و او را با چاقو زدم و فراری شدم. حدود یک هفته فراری بودم . به خاطر مصرف شیشه همیشه توهم داشتم و منتظر بودم برادرم با مامور سراغم بیاید و من را ببرد و این در حالی است که اصلا همچین چیزی نبود و اینها توهماتی بود که من در ذهن خودم درست کرده بودم. در نهایت آن فرار من از خانه باعث شد 24 ساعت پیش دوستانم باشم و در تمام این مدت ذهنم مشغول بود، در عین حال سعی داشتم با مصرف بیشتر ذهن خودم را آرام کنم، اما به آرامش نرسیدم و فقط مصرفم بالا رفت و 24 ساعت مرتب مصرف کردم، یعنی اصلا نمیتوانستم غذا بخورم فقط کارم شده بود مصرف مواد مخدر.
- گفتی برای مدت زیادی مصرف شیشه داشتی، در خیلی از پروندههای قتل متهمان میگویند به خاطر توهم ناشی از مصرف مرتکب جرم شدهاند، مثلا پدری گفته فرزندش را به شکل گوسفنده دید و او را سر بریده است، تو چنین تجربههای داشتهای ؟
_دیدن یکی به شکل گوسفند برای من اتفاق نیفتاده،ولی توهماتی داشتهام، توهم من این بود که برادرم با مامور دنبالم است. یا یک بار صبح که از خواب بیدارشدم دیدم داداشم جلوی من ایستاده و همان چاقویی که به پایش زدم دستش است .من با دیدن این صحنه از ترس هم فرار کردم. بعدها متوجه شدم اصلا همچین چیزهایی نبوده. یک بار وقتی به خانه رفتم مادرم پرسید: مواد مصرف کردهای؟ گفتم: نه، بعد متوجه شدم در خیابان هستم و اصلا در خانه نیستم. بعد از اینکه خانه رفتم گفتند توی گوش شوهرخواهرت زده و او و پدرت را هل دادهای اما اصلا چنین چیزهایی را به یادم نمیآمد.
- الان حدود 7 ماه است که به گفته خودت درمان شدهای، هیچ وقت دلت نخواسته است گریز بزنی؟
_ نه، هیچ وقت اصلا تمایلی به این کار نداشتهام، چون آن موقع که گریز میزدم میدیدم بیحوصله هستم و حال و حوصله کار کردن یا مهمانی رفتن ندارم اما از وقتی به رهایی رسیدهام همیشه سرحال و شاداب بودهام، صبح ساعت هفت بیدار میشوم . تا هر ساعتی هم بخواهم میتوانم بیدار بمانم و در مجموع همه چیزم تنظیم شده است و میدانم بدون مصرف موادخدر میتوانم شاداب باشم البته چندین بار هم به مراسمهایی رفتهام که موادمخدر و مشروب بوده، اما هیچ وقت تمایلی به مصرف نداشتهام.
- بدترین خاطرهای که از دوران مصرف داری چیست؟
_ همان خاطرهای که گفتم داداشم را با چاقو زدم او به من گفت مصرف نکن و موادمخدرم را برداشت و رفت، وقتی از اتاق بیرون میرفت چاقو را برداشتم و به پایش زدم که او نتواند برود و من موادمخدرم را بردارم. همینطور همان روز که روی پدر خودم چاقو کشیدم و اینها خیلی برایم سخت بود..
- الان رابطهات با برادرت چطور است؟
_ الان رابطهمان خیلی خوب است، هفتهای یکی دوبار با هم تلفنی صحبت میکنیم و وقتی میآید با هم مینشینیم و مثل دو دوست حرف میزنیم و انگار اصلا اتفاقات گذشته نیفتاده است. او توانست من را ببخشد. این همیشه مرا خوشحال میکند که خانوادهای دارم که راحت توانستند با من کنار بیایند و روی کارهایی که انجام دادهام سرپوش بگذارند و مرا ببخشند تا بتوانم دوباره به آغوش گرمشان برگردم، یعنی بخشش آنها بزرگترین نعمت برای من بود.
12jav.net