داستان پلیسی/ سایه مرگ
مقتول در طبقه دوم آپارتمان زندگی میکرد.32 ساله بود ،نامش زهرا ،خانهدار. زمان قتل تنها پسرش در مدرسه و شوهرش سرکار بود. او را با طناب یا وسیلهای شبیه به آن خفه کرده و بعد همه خانه را گشته و هرچیز باارزشی که بود،برده بودند.
دوات آنلاین-آپارتمان شیک و تر و تمیزی بود.معلوم بود کلی خرج ظاهر و نمایش کردهاند اما سرگرد فیاض افسوس میخورد که چرا دوربین مداربسته کار نگذاشتهاند.اگر دوربین بود حالا خیلی راحت میشد قاتل زن جوان را شناسایی کرد.
مقتول در طبقه دوم آپارتمان زندگی میکرد.32 ساله بود ،نامش زهرا ،خانهدار. زمان قتل تنها پسرش در مدرسه و شوهرش سرکار بود. او را با طناب یا وسیلهای شبیه به آن خفه کرده و بعد همه خانه را گشته و هرچیز باارزشی که بود،برده بودند.
پسر زهرا بعد از برگشتن از مدرسه وقتی دید مادرش در را باز نمیکند با پدر تماس گرفت و محمود هم نگران از احوال همسر سراسیمه خودش را به خانه رساند و با جنازه او رودررو شد.
کارآگاه و دستیارش ستوان رحیمی تمام راههای ورودی خانه را بررسی کرده و به این اطمینان رسیده بودند که قاتل یا قاتلان خیلی راحت و به دعوت خود زهرا وارد منزل او شدهاند.محمود هم همین را قبول داشت:"خانهمان را برای فروش گذاشته بودیم.شاید مشتری امده."
مشکل آنجا بود که محمود به جای سپردن خانه به بنگاه ترجیح داده بود در روزنامه اگهی بدهد و الان نمیشد سراغ شخص خاصی رفت.هیچ سرنخی در صحنه قتل وجود نداشت نه ردپا،نه اثرانگشت مشکوک و نه هیچ چیز دیگر.همسایهها هم همه سرشان به کار خودشان گرم بود و ورود و خروج هیچ غریبهای را ندیده بودند.محمود با صدایی لرزان به کارآگاه گفت:"چاپ آگهیها از دو روز پیش شروع شد اما زهرا هیچ وقت مردان غریبه را به خانه راه نمیداد خیلی احتیاط میکرد و به همهشان میگفت بعدازظهر که من هستم بیایند نمیدانم این دفعه چه طور مشتری را قبول کرده."
ستوان رحیمی حدسش را گفت:"شاید مشتری زن بوده یا لااقل زن و مرد بودند."
فیاض به نشانه موفقت سری تکان داد .در این قحطی سرنخ همین احتمال کوچک هم غنیمت بود و میشد تحقیقات را از همینجا شروع کرد البته فیاض هنوز برگ دیگری در دست داشت او سراغ گوشی تلفن خانه رفت و تماسها را بررسی کرد.آخرین تماس از باجه تلفن عمومی در حوالی میدان تجریش برقرار شده و احتمالا مربوط به قاتلان بود.از تجریش تا محل قتل فاصله زیادی وجود نداشت.
کارآگاه با انتقال جنازه موافقت کرد.خودش هم کاری برای انجام دادن نداشت برای همین به ستوان گفت اماده شود تا به اداره برگردند.پرونده پیچیدهتر از ان بود که به سادگی بتوان حلش کرد.راز قتل زهرا تا یک ماه بعد سربه مهر ماند تا اینکه بالاخره خبر تازهای رسید،البته خبری تلخ و هولناک.زنی دیگر در خانهاش در نزدیکی میدان تجریش کشته شده بود.اولین چیزی که توجه فیاض را جلب کرد،زمان قتل بود.زهرا و مقتول دوم هر دو در روز پانزدهم ماه کشته شده بودند.
دو همکار با سرعت هرچه تمامتر خودشان را به محل جنایت رساندند.صحنه جرم،شبیه به جنایت اول بود با این تفاوت که مریم را با شلیک گلوله به قتل رسانده بودند.پس میشد حدس زد این دو قتل هیچ ربطی به هم ندارند اما زمان و مکان قتل و به هم ریختگی خانه و سرقت وسایل باارزش تشابهاتی بود که به سادگی نمیشد از کنارشان رد شد.شوهر مریم که کاملا بههم ریخته و پریشان به نظر میرسید سرنخ مهمی را به سرگرد داد.او هم خانهاش را برای فروش اگهی کرده بود.پس تردیدی وجود نداشت قاتل هر دو زن یک نفر یا یک گروه است با این تفاوت که در جنایت دوم از وسیله تازهای استفاده کردهاند.ستوان رحیمی قبل از رییساش سراغ تلفن رفت.این بار هم اخرین تماس از باجهای در حوالی میدان تجریش برقرار شده بود.
کارآگاه فیاض وقتی به اداره برگشت چنان دمغ بود که ستوان رحیمی ترجیح داد مدتی سرش را به کارهای دیگر گرم کند بالاخره خود سرگرد او را فراخواند تا درباره پرونده کمی صحبت کنند او قبل از هرچیز تیغ انتقاد را متوجه خودش کرد:"اگر قاتل زهرا را زودتر گرفته بودیم مریم کشته نمیشد."
ستوان سعی کرد دلداریاش بدهد:"ما همه تلاشمان را کردیم."
خود کارآگاه هم این را قبول داشت اما میترسید باز هم ناتواند عاملان این کشتارها را گیر بیندازد و روز پانزدهم ماه بعد زن سوم به قتل برسد.رحیمی گفت:"تمام سعیمان را میکنیم که این اتفاق نیفتد."
فیاض به دستیارش دستور داد سراغ تکتک ادارات و مغازههایی میدان تجریش برود و اگر دوربین مداربسته دارند فیلمهای مربوط به روزهای دو قتل را بگیرد.ستوان اگر میخواست به تنهایی این کار را انجام بدهد باید بیشتر از یک هفته وقت میگذاشت برای همین قرار شد از سه نیروی کمکی هم استفاده کند.
دو روز بعد همه فیلمها آماده بود اما هیچکدام باجههای تلفن عمومی را پوشش نمیداد.در این مدت جستوجو برای ردیابی اموال مسروقه هم ثمری نداشت .تمام راهها در این پرونده به بنبست میرسید و فیاض کمکم داشت تسلیم میشد.مشکل اینجا بود که کوچکترین سرنخی از عاملان جنایت وجود نداشت آنها مثل شبح عمل میکردند و هیچ ردی از خودشان به جا نمیگذاشتند.حدود یک ماه دیگر بدون حصول نتیجه سپری شد تا اینکه بالاخره فیاض به این نتیجه رسید که چارهای ندارد جز اینکه منتظر پانزدهم بماند.او هماهنگیهای لازم را انجام داد تا در روز موعود تمام تلفنهای عمومی حوالی تجریش و خانههایی که اگهی فروششان در روزنامهها چاپ شده بود،زیرنظر گرفته شوند.این عملیات قرار بود از ساعت 10 شب چهاردهم تا پایان روز پانزدهم ادامه داشته باشد اما این بار هم خبری غافلگیرکننده به سرگرد دادند.
ظهر روز چهاردهم خبر رسید زنی در خانهاش در خیابان دربند کشته شده است این زن تنها زندگی میکرد و قصد داشت بعد از فروش خانهاش به اصفهان نقلمکان و همراه خانوادهاش زندگی کند.قاتلان موقع فرار در آپارتمان را باز گذاشته بودند و یکی از همسایهها جنازه را یافته بود.کارآگاه و دستیارش وقتی به قتلگاه پا گذاشتند کاملا عصبی بودند.خودشان را در این قتل که باز هم با استفاده از کلت کمری مجهز به صداخفهکن انجام شده بود مقصر میدانستند اما سر درنمیاوردند چرا قاتلان روز کاریشان را تغییر دادهاند.شاید از ترس دستگیر شدن یا شاید هم دلیل دیگری داشتند.همان روز کارآگاه وقتی به اداره برگشت با فرمانده آگاهی صحبت کرد و مجوز گرفت تا عملیات مراقبت نامحسوس از خانهها و باجههای تلفن عمومی به مدت نامحدود به صورت شبانهروزی انجام شود.دیگر چارهای وجود نداشت و معلوم نبود جانیان چه موقع دوباره دست به کار شوند.
کارآگاه فیاض و دستیارش در سه ماه گذشته هیچ پرونده تازهای را در دست نگرفته و تمام تلاششان را متوجه "جنایت در خانههای فروشی"کرده بودند و حالا باز هم چارهای نداشتند جز اینکه منتظر و گوش به زنگ بمانند این انتظار یک ماه تمام به طول انجامید تا اینکه روز پانزدهم ماه چهارم یکی از گروههای تعقیب و مراقبت زنی را دید که از باجه تلفن عمومی تماس گرفت و بعد همراه مردی سوار بر موتور به سمت نیاوران به راه افتاد.گروه این زوج را تعقیب کرد.موتور مقابل خانهای ایستاد.زن زنگ زد و داخل رفت اما در ورودی ساختمان را نبست و مرد جوان چند لحظه بعد در حالیکه با موبایلش حرف میزد وارد ساختمان شد تیم عملیاتی که مرتب با سرگرد در تماس بودند در این لحظه اجازه گرفتند دخالت کنند و وارد ساختمان شوند.انها در عملیاتی که دو دقیقه هم به طول نینجامید زن و مرد مظنون را در برابر نگاههای بهتزده زن صاحبخانه بازداشت و از جیب مرد کلت کمری را پیدا کردند.معما بالاخره حل شد و سوژه چهارم از خطر مرگ نجات یافت.دو مظنون بعد از انتقال به پلیس اگاهی بلافاصله تحت بازجویی قرار گرفتند.سرگرد ابتدا زن جوان را که یاسمن نام داشت برای تحقیق انتخاب کرد.زن اشک میریخت و بریده بریده حرف می زد.میدانست راهی برای فرار و انکار ندارد به ناچار باید به همه چیز اقرار میکرد.او و شوهرش سرایدار خانهای ویلایی در دربند بودند اما هیچ رضایتی از وضع زندگیشان نداشتند برای همین هم بابک-شوهر یاسمن-نقشه قتل و سرقتها را کشید و زن جوان هم موافقت کرد.
یاسمن گریهکنان گفت:"صاحبخانهمان زن پیری است که پانزدهم هر ماه پسرش صبح زود دنبالش میآید و او را به خانه خودشان میبرد و شب هم برمیگرداند اما سر قتل سوم قرار ماهانه به هم خورد و پیرزن یک روز زودتر به خانه پسرش رفت."
جزییات جنایتها فاش و ابهامها برطرف شده بود اما بابک هم باید همه چیز را از سیر تا پیاز تعریف میکرد هیچ بعید نبود انها در گذشته هم قتل یا جرم دیگری انجام داده باشند.بابک فقط به همان سه جنایت اقرار کرد و گفت اگر دستگیر نشده بود زن چهارم را هم میکشت.
-فکرش را هم نمیکردم گیر بیفتیم.ما کارمان را خیلی بی سر و صدا انجام میدادیم.یاسمن با فروشندگان خانه تماس میگرفت و خودش را مشتری معرفی میکرد بعد از اینکه مطمئن میشد زن در خانه تنها است سراغش میرفتم او زنگ میزد و در ورودی را پشت سرش برای من باز میگذاشت من پشت در واحد منتظر میماندم و وقتی یاسمن بازدید خانه را تمام میکرد و میخواست بیرون بیاید در یک لحظه حمله میکردم و داخل میرفتم بعد هم بدون معطلی صاحبخانه را میکشتم و سرقت میکردیم."
کارآگاه همان روز به خانه متهمان رفت و تمامی اموال مسروقه را کشف کرد.
12jav.net