داستان جنایی/عروس خونبس(11)
جعفر میدانست من او را دوست ندارم. گفته بودم حاضر نیستم با او ملاقات شرعی داشته باشم. جعفر هم من را آلت دست کرد تا از پدرم انتقام بگیرد. به من میگفت عاشقم شده، مرد 70 ساله چرا باید عاشق یک دختر 25 ساله بشود بجز اینکه میخواهد پدر او را آزار بدهد؟
دوات آنلاین-در قسمتهای قبل خواندید مهرانه که به زور و به عنوان عروس خون بس با کامران ازدواج کرده بود زنی به نام آمنه را که با شوهرش رابطه داشت با همکاری مردی به نام رفیع کشت و هر چند مدعی بود رفیع قاتل اصلی است با این حال به قصاص محکوم شد. مهرانه در زندان از کامران جدا شد و با یک زندانی به نام جعفر که از دشمنان پدرش بود ازدواج کرد و همین امر باعث شد اعضای خانواده تصمیم بگیرند مهرانه و رفیع را بکشند. برادر مهرانه به زندان رفت و به او دو گلوله شلیک کرد اما مهرانه زنده ماند.از سوی دیگر این زن را برای اجرای حکم قصاص آماده کردند اما به او یک هفته مهلت داده شد تا رضایت اولیای دم را جلب کند. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید:
بازگشت از پای دار
برای مهرانه هیچ راهی جز گذشت اولیاء دم وجود نداشت که آن هم شدنی نبود. این بار مهرانه خودش نامهای به رییس قوهقضاییه نوشت و خواستار رسیدگی مجدد به پروندهاش شد. مهرانه امیدوار بود با این نامه شاید بتواند راهی برای نجات خودش پیدا کند.
در قسمتی از این نامه آمده است:" خانواده من و خانواده شاكي هر دو به دليل موقعيت محلي و خانوادگي و قومي نميخواهند تحت هيچ شرايطي پاي مردي وسط باشد. از همجرم من شكايت نكردند چون آنها ميخواهند من قرباني و متهم اصلي باشم. قبول دارم مجرم و زنداني هستم اما حق و حقوقي دارم كه ضايع شده است. من درخواست دارم شما عدالت را اجرا و يك بار ديگر دستور تحقيقات در پرونده مرا صادر كنيد يا حداقل آن را بخوانيد تا تضادهايي كه در آن است مشخص شود. من در محل قتل بودم اما قاتل شخص ديگري است و حالامن بايد قصاص شوم.
من با همدستي مردي كه از آشنايان يكي از زنان خانواده شوهرم بود اين كار را كردم. قرار بود ما آمنه را به خانه بكشانيم و بعد از اينكه مرد جوان با او رابطه برقرار كرد از آنها فيلم بگيريم.
در این میان وکلای مهرانه درخواست بررسی مجدد وضعیت روانی او را مطرح کردند. آنها به تلاش خود ادامه میدادند.
همان زمان مهرانه در گفتوگویی با یکی از روزنامه اعلام کرد ،اطمینان دارد اولیایدم رضایت نخواهند داد چون پدر مهرانه اینطور خواستهبود و برادر بزرگش هم راه پدر را دنبال میکرد. او معتقد بود اگر قوهقضائیه جلوی اجرای حکم را نگیرد هیچ کاری نمیتوان کرد.
مهرانه که در طول سالهای زندگیاش بارها خط قرمزهای خانواده را رد کرده بود، حتی به خاطر نجات جان خودش حاضر نشد به گفته پدرش عمل کند و برای خرید آبروی خانواده بگوید که جاریاش صغرا در قتل نقش داشتهاست.
او بارها گفته بود اگر در زندان زیر تیغ است به این دلیل است که نخواسته به خواسته غیر منطقی پدرش تن دهد و زیر بار حرف زور نخواهد رفت و این بار هم دروغ نخواهد گفت.
همبند مهرانه که نمیخواهد نامش فاش شود میگوید مهرانه از زنانی بود که در زندان نفوذ زیادی داشت و به همین خاطر هم دشمنیهای زیادی با او میشد:" وقتی در زندان پیچید مهرانه ازدواج کردهاست خیلیها به او حسادت میکردند. او نفوذ زیادی در زندان داشت منظورم این است که افراد زیادی دوستش داشتند. حتی بین مسئولان زندان خیلیها با او دوست بودند. به هر حال محیط زندان یکجوریاست که آدمها به هم خو میکنند، حتی آنهایی که با هم دشمنی دارند. چون روزها و شبهای زیادی را با هم میگذارند و هرکسی یک خطایی کردهاست بنابراین تفاوت زیادی با هم ندارند ضمن اینکه اگر محیط دوستانه نباشد نگهداری از این همه مجرم سخت است. مسئولان زندان هم به همین خاطر سعی میکردند رابطه دوستانهای با زندانیان داشته باشند. یک روز وقتی دعوای سختی بین بچهها شد مهرانه بهضرر یکی از دوستانش حرف زد همین باعث شد آنها دشمن شوند. آن موقع بود که به مهرانه گفتیم چرا این کار را کردی؟ گفت حتی برای نجات جان خودش هم حاضر به دروغگویی نشده و پدرش به خاطر همین به او پشت کردهبود. مهرانه دختر خاصی بود، نه میشد گفت خوب است نه میشد گفت بد است. به هر حال خیلی به خانوادهاش بدی کرده بود. خانوادهاش هم به او بدی کرده بودند. قضاوت کردن در موردش خیلی سخت است. اما من دلم برایش میسوخت خیلی دوست داشت زندگی کند. راستش من فکر میکنم اگر از زندان بیرون میآمد هیچوقت با او رابطه برقرار نمیکردم چون از آن زنهایی بود که مرد خانواده را از راه به در میکرد. این را با اطمینان در موردش میگویم خیلی هم جسور بود مثلا ازدواجش در زندان کار عجیبی بود. تا جایی که من میدانم هیچوقت با هم رابطهای نداشتند. حداقل تا زمانی که من در زندان بودم ملاقات شرعی نگرفت. قرار بود بعد از جلب رضایت با هم باشند که هیچوقت اتفاق نیفتاد."
در حالیکه مهرانه دیگر فرصتی برای جلب رضایت نداشت و دوباره نام او در میان اعدامیان قرار گرفته بود جعفر با خانواده مهرانه تماس گرفت و تهدید کرد اگر جلوی اجرای حکم را نگیرند هیچکدام از آنها زنده نخواهند ماند.
این تهدید جعفر میتوانست جدی باشد چون او بیرون از زندان آدمهای زیادی داشت که میتوانستند جان پسران جواد را به خطر بیندازند.
مهرانه دو روز قبل از اینکه برای بار دوم پای چوبه دار برود درباره جعفر حرفهایی را مطرح کرد:
- جعفر میدانست من او را دوست ندارم. گفته بودم حاضر نیستم با او ملاقات شرعی داشته باشم. جعفر هم من را آلت دست کرد تا از پدرم انتقام بگیرد. به من میگفت عاشقم شده، مرد 70 ساله چرا باید عاشق یک دختر 25 ساله بشود بجز اینکه میخواهد پدر او را آزار بدهد؟ جعفر با پدرم مشکل داشت فکر میکرد پدر من باعث شده تا موادی که حمل میکرده لو برود و او بازداشت شود. البته خودش هم میدانست که ما به هم ربطی نداریم مثلا بعضی وقتها به من میگفت میدانم به محض اینکه از زندان آزاد شوی من را ول میکنی و پی زندگی خودت میروی اما من ولت نمیکنم هرجا بروی دنبالت میآیم.
دو روز بعد از این گفتوگو مهرانه را برای بار دوم پای چوبه دار بردند. اینبار وکیل مدافع او در محل حضور داشت. او میگوید:" اصرار کردم موقع اجرای حکم باشم و گفتم موکل من حقوقی دارد که باید رعایت شود و من به عنوان وکیلش باید کنارش باشم. برادر،خواهر و مادر مقتول آمدند. مهرانه نماز خواند. وصیت کرد و به سمت چوبهدار رفت. خیلی گریه کرد به پای مادر مقتول افتاد. گفت من قاتل فرزندت نیستم. برادر آمنه اصرار داشت حکم اجرا شود به مادرش میگفت اگر نمیتوانی من این کار را میکنم. اصرار کردم مادر آمنه با مهرانه تنها باشد و با هم صحبت کنند که مسئول اجرای حکم نیز قبول کرد. تقریبا نیمساعتی با هم صحبت کردند. در نهایت مادر آمنه گفت دو هفته فرصت میدهد تا مهرانه ادعایش را ثابت کند اگر واقعا قاتل کسی دیگری است پس حالا موقعیت و فرصت هست که معرفی کند."
وکلای مهرانه بسیار امیدوار شده بودند. آنها فکر میکردند زنی که از پای اجرای قصاص برگردد یعنی برای اجرای حکم مصمم نیست بنابراین میشود کاری کرد. همیشه یک روزنه امیدی وجود دارد. مهرانه تا 24 ساعت بعد از بازگشت از چوبه دار حال درستی نداشت. این دومین بار بود که سلول انفرادی را تجربه میکرد، شکمش درد میکرد و داروهای آرامبخش که به او داده بودند فایدهای نداشت.
باز هم به او سرم وصل کردند تا حالش بهتر شود.
دو بار برگشتن از پای چوبه دار بدون اینکه رضایتی جلب شود اتفاق بسیار نادری بود و مددکاران زندان میگفتند تا به حال چنین چیزی ندیده بودند.
- بار دوم دیگر فکر نمیکردم بتوانم از مرگ فرار کنم. خارج از زندان به گوشم رسیده بود چه حرفهایی زدهاند و خانوادهام چه تهدیدهایی کردهاند به همین خاطر فکر نمیکردم اولیاء دم بخواهند فرصتی بدهند. دو مامور من را به سمت چوبه دار بردند گفتم صبر کنید میخواهم با احترام خانم مادر آمنه صحبت کنم. به پایش افتادم گفتم این کار را نکن من قاتل فرزند تو نیستم، تو که میدانی چه اتفاقی افتاده تو که میدانی من آمنه را نکشتم تو که میدانی شوهرم چه میکرد. دستش را روی دستم گذاشت گفت بلند شو دختر تو خودت اعتراف کردی که آمنه را کشتی خانوادهات حتی یکبار برای درخواست بخشش نیامدند آنها میگفتند من میبخشیدم ،تو که خودت میدانی من در چه شرایطی هستم جان بچههای دیگرم را چه کنم ؟ گفتم رفیع دخترت را کشته است من خطا کردم من نباید آمنه را به خانه میآوردم. وقتی داشتم با احترام خانم صحبت میکردم خواهر آمنه جلو آمد صورتم را بوسید و گفت مهرانه ما را ببخش. تو پاک میشوی در آن دنیا راحت هستی. ببخش که اینطور شد.
مهرانه وقتی درمورد لحظهای که طناب را به گردنش انداختند صحبت میکرد صدایش میلرزید:
- من که به سمت طناب رفتم آن را دور گردنم انداختند یکدفعه احترام خانم گفت حالا که میگویی قتل کار تو نیست پس 10 روز وقت میدهم که ثابت کنی.
فرصتی که اولیایدم به مهرانه داده بودند صورتجلسه و با اصرار وکیل مدافع این دختر، 10 روز به 14 روز تبدیل شد.
ادامه دارد...
داستان عروس خون بس به صورت روزانه منتشر می شود. قسمت های دیگر این داستان را می توانید اینجا بخوانید.
نویسنده: مرجان لقایی
12jav.net