2024/03/29
۱۴۰۳ جمعه ۱۰ فروردين
زندگی10 ساله زنی در سیاهی

زندگی10 ساله زنی در سیاهی

آن قدر در دود و دم مواد روزگار سپری کرده که جز گیس های سپید و دندان های سیاه چیزی برایش نمانده است.

دوات آنلاین-اعتیاد اثرات بدی بر چهره و جسمش بر جای گذاشته  است که دیگر حتی نمی خواهد برای لحظه ای هم مقابل آیینه قرار بگیرد.

 

آن قدر در دود و دم مواد روزگار سپری کرده که جز گیس های سپید و دندان های سیاه چیزی برایش نمانده است.

 

حالا خسته است از خماری های بی نتیجه، از بی ‌پولی و التماس هایی که جوانی، زیبایی و زندگی‌اش را از او گرفته و سیاه کرده است. نازنین30 ساله است، زن جوانی که بر اثر اعتیاد چشمانش گود افتاده و دندان‌هایش ریخته و گیس‌هایش سفید شده است و رنگی به رخسار ندارد. اعتیاد آن چنان زخمی بر جوانی‌اش زده که می گوید: بارها افسوس خورده ام که چرا در جوانی باید این چنین شوم که هر که مرا می بیند فکر می کند50 ساله‌ هستم و برای راه رفتن یا باید عصا داشته ‌باشم یا دستم را به دیوار بگیرم. نازنین حالا لاغر و تکیده شده و دندان‌هایش یکی در میان ریخته است. چشم‌های قهوه‌ای‌اش انگار قرار ماندن ندارد و یک ‌جا بند نمی‌شود.

 

آن ‌قدر خمار است که بدنش به لرزه افتاده است و باید هر طور شده خودش را بسازد. بدون این که چیزی بگوید راه پاتوق را در پیش می گیرد و بعد از چند دقیقه افیون سفید رنگی را دود می‌کند و تا عمق وجود فرو می دهد، در آخر هم سیگاری روشن می کند و گویا جان دوباره‌ای گرفته است و می‌گوید: کار من مثل این سیگار به آخر رسیده، امروز و فرداست که جنازه ام را همین اطراف پیدا کنند.

 

 از این زندگی خسته شده ام. نمی دانم تا کی باید  سرم را در سطل زباله فرو کنم تا بلکه پول کمی به دست آورم؟ تا کی باید برای مقداری مواد، تن به خفت و خواری بدهم؟ به ‌خدا خسته شدم و توان تحمل این همه نگاه تحقیرآمیز را ندارم.

 

اشک در چشمانش حلقه می زند. برای لحظه ای سکوت می کند و سپس این طور ادامه می دهد که من برای خودم برو بیایی، زندگی و شوهر و بچه داشتم اما حماقت مرا به این روز انداخت و حالا 10 سال است که مواد مصرف می کنم و خودم مقصر هستم.  

 

با صدایی آرام‌ ادامه می دهد: 18ساله بودم که ازدواج کردم و دو سال بعد بچه‌دار شدم، خدا دختر زیبایی به من داد. همیشه کنجکاو بودم ببینم شیشه کشیدن چه حسی به آدم می دهد بنابراین دنبالش رفتم و معتاد شدم. تا شش ماه شوهرم خبر نداشت که مصرف می‌کنم. وقتی شب تا صبح بیدار و لاغر شده بودم فکر ‌کرد افسرده شده ام، خیلی اصرار کرد که پیش روان پزشک بروم اما قبول نکردم تا این که سرانجام پایپ را در کابینت پیدا کرد اما چون خیلی دوستم داشت قول گرفت که دیگر سراغ مواد نروم.

 

 یک هفته به‌ خاطر شوهر و دخترم مواد نکشیدم ولی دوباره وسوسه شدم و یکی دو ماه بعد که شوهرم پایپ را در دستم دید دیگر همه چیز تمام شد.

 

این‌ بار من به پایش افتادم و التماس کردم. او مرا پیش دکتر برد و مدتی هم تحت درمان بودم ولی نمی دانم چرا نمی‌خواستم دست از مواد بکشم. هنوز مدتی از آخرین اتفاق نگذشته بود که برای بار چندم شوهرم مچم را گرفت و از خانه بیرونم کرد و مدت زیادی نگذشت که کارم به طلاق کشید و دادگاه حضانت بچه را به شوهرم داد و همه چیز برایم تمام شد.  نازنین وقتی به این جای داستان زندگی اش می‌رسد مکث می‌کند و به کف خیابان زل می‌زند. نمی دانم؛ شاید غرق گذشته‌اش شده است و خاطراتش را مرور می‌کند.

 

اشک دوباره از گونه هایش جاری می‌شود و می‌گوید: پدرم وقتی فهمید معتاد شده ام به خاطر من دق کرد و از دنیا رفت. با مرگ پدر سرکوفت‌های برادر و خواهرم شروع شد، همه مرا مقصر مرگ پدر می دانستند. یک شب وسایلم را جمع کردم و پول های مادرم را برداشتم و از خانه بیرون رفتم.

 

 به جای این که مواد را کنار بگذارم و برگردم به زندگی، از این پاتوق به آن پاتوق رفتم و هر چه بیشتر دست و پا زدم بیشتر در سیاهی مواد فرو رفتم.

 

حالا شش سال است که دخترم را ندیده ام و دلم برای او تنگ شده است.

 

بعضی شب‌ها خواب او را می‌بینم.  او راهش را می رود، قصه او بی‌شباهت به حکایت زنانی که گرفتار اعتیاد شده‌اند، نیست. قصه آدم‌هایی که خواسته یا نخواسته به ورطه اعتیاد افتاده‌اند و به دنبال دستی که آن‌ها را از این مرداب بیرون بکشد.

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.