داستان جنایی/عروس خونبس(10)
از وقتی او را به سلول انفرادی بردند بدندرد گرفت. دستانش عرق سرد داشت. سمت راست شکمش، محل زخم گلوله، درد میکرد. چند وقتی بود وقتی مهرانه عصبی میشد درد در شکمش میپیچید. در سلول انفرادی که باشی و منتظر مرگ با طناب دار درد را بیشتر احساس میکنی این را مهرانه میگوید.
دوات آنلاین-در قسمتهای قبل خواندید مهرانه که به زور و به عنوان عروس خون بس با کامران ازدواج کرده بود زنی به نام آمنه را که با شوهرش رابطه داشت با همکاری مردی به نام رفیع کشت و به قصاص محکوم شد. مهرانه در زندان از کامران جدا شد و با یک زندانی به نام جعفر که از دشمنان پدرش بود ازدواج کرد و همین امر باعث شد اعضای خانواده تصمیم بگیرند مهرانه و رفیع را بکشند. برادر مهرانه به زندان رفت و به او دو گلوله شلیک کرد اما مهرانه زنده ماند. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید:
در یک قدمی مرگ
مهرانه و رفیع هر دو نجات پیدا کردند. رفیع هم مانند مهرانه در بیمارستان گفت هیچ شکایتی از کسی ندارد. او حتی محمدرضا را به عنوان متهم معرفی نکرد و گفت ندید چه کسی به او شلیک کرد.
اعلام رضایت این دو قربانی برادران مهرانه را از خطر زندانیشدن نجات داد. مدتی بعد به مهرانه خبر دادند پدرش در یک تصادف جانش را از دست داده است.
خبر مرگ پدری که مهرانه مدعی بود همه بدبختیهایش به خاطر تصمیمهای اوست اشک را برچشم این زن نشاند.
مهرانه 40 روز سیاه پوشید و در زندان برای او عزاداری کرد.
- مرگ پدرم پایان سختیهای من نبود مرگ همه گذشتهام بود. گذشتهای که دوستش نداشتم . هرچقدر هم که بدی میکرد باز هم پدرم بود. او مرد، با عصبانیت از دست من کاش میتوانستم لحظه آخر او را ببینم.
مرگ پدر مهرانه، مسئولیت خانواده را به دوش محمدرضا انداخت. او پسر بزرگ مردی بود که بزرگ طایفه دانسته میشد بنابراین باید در قامت او ظاهر میشد. حالا تصمیمگیری درباره مهرانه برعهده او بود.
مهرانه با حکم قانون به قصاص محکوم شده بود و خانوادهاش از او خواستهبودند اعتراف کند جاریاش صغرا قاتل است اینطور طایفه مهرانه هم میتوانست خونریزیها را دوباره شروع کند. او به این خواسته نه گفته بود پس باید میمرد تا آبروی رفته بازگردد. ضمن اینکه یکبار هم علیرضا به او شلیک کرده اما باز هم مهرانه زنده مانده بود. او بدون اجازه خانواده در زندان با دشمن پدرش ازدواج کردهبود.
مهرانه تشنه زندگی و خانوادهاش تشنه مرگ او بودند.
محمدرضا برادر بزرگ مهرانه تصمیم پدر در مورد مهرانه را بعد از مرگ او تکرار کرد . از نظر او هم مهرانه باید میمرد.
در این میان دو وکیل جدید وکالت مهرانه را برعهده گرفتند و در لایحهای که اول خرداد سال 91 به دیوان عالی کشور ارسال کردند خواستار بررسی دلایلی شدند که مدعی بودند به تازگی به دست آمده و میتواند در حکم تاثیر داشتهباشد .
در این لایحه آمده بود : " در اوایل اردیبهشت ماه سال جاری یکی از زندانیان محبوس بند نسوان کانون اصلاح و تربیت زندان شیراز با اینجانبان تماس گرفته و مدعیشد که از وسایل شخصی یک زندانی محکوم به قصاص که اقدام به خودکشی کرده و قرار است به زودی حکم قصاص وی اجرا شود نامهای محرمانه و خطاب به ریاست قوه قضائیه نگارش و مخفی نموده که مندرجات آن حکایت از بیگناهی و وجود توطئه و دسیسه جهت محکوم کردن غیرحق نامبرده داشته است. و تقاضا می کند با توجه به اینکه زندانی مذکور یعنی خانم مهرانه مهرانی فاقد ملاقاتی بوده و از سوی خانواده خود طرد شدهاست و حتی یکبار در محیط زندان و توسط برادر کوچکترش مورد ضرب گلوله واقع گردیده، برای رضای خدا به او کمک نمائیم. اینجانبان ابتدا با ناباوری با قضیه برخورد نمودیم تا اینکه احدی از ما داوطلبانه به محیط زندان رفته و ضمن ملاقات نمودن با تعدادی از موکلین نسبت به صحبت و سقم موضوع تحقیق نموده تا بتوان در صورت امکان در راستای کشف حقیقت و حفظ عدالت موثر واقع شویم.
در این بین اطلاعات بدست آمده از تعدادی زندانی هم بند مهرانه و نیز تنی چند از مسئولین زندان ما را بر آن داشت که پس از گرفتن وکالت رایگان از وی نسبت به اخذ رضایت از اولیای محترم دم اقدام نمانیم و تا فرصت باقی است با مراجعه به اولیایدم زمینه نجات مهرانه را فراهم سازیم . این بود که سریعا با همکاری تنی چند از خیرخواهان و ریشسفیدان به محل زندگی مهرانه مراجعه کردیم و اقدام به پرس و جو از جهت پیدا نمودن منزل اولیایدم نمودیم .چند تن از اهالی به ما گفتند که بهتر است فورا از راهی که آمدهاید بازگردید چرا که کسانی که خواستار مرگ مهرانه هستند اعضای خانواده خودش میباشند و اولیایدم نیز از خوف و ترس خانواده مهرانه است که نسبت به اجرای حکم قصاص مصر هستند فلذا تصمیم بر این شد که به جای مراجعه به اولیایدم به پاسگاه انتظامی محل رفته و اوضاع را بررسی کنیم و متاسفانه پس از حضور در پاسگاه و ضمن همکاری مثبت فرمانده پاسگاه با اینجانبان مشخص شد که آنچه بین مردم شایع میباشد صحیح است اینگونه بود که از عدهای از مطلعین در آن محل تقاضا نمودیم برای رضای خدا ما را یاری دهند. ایشان با ما گفتند به شرط آنکه مشکلی برایشان پیش نیاید حاضر به همکاری هستند و در این راستا کارتهای ویزیت ما را دریافت داشتند. وقتی که اوضاع و احوال را چنین دیدیم برخورد واجب و لازم دانستیم که به هر دری زده تا بتوانیم از ریخته شدن خون ناحقی جلوگیری کنیم. این بود که فعالیت و رایزنی خود را جهت گرفتن رضایت از خانواده مهرانه مهرانی و نیز اولیایدم از یک طرف و تاخیر در اجرای حکم قصاص را آغاز کردیم در این بین آنچه به ما نیرو و امید داد اعتقاد به حقانیت هدفمان بود تا اینکه احدی از اهالی روستا که نام و نشانی او به واسطه اعتمادی که به ما نموده در نزدمان محفوظ خواهد ماند طی تماس تلفنی اعلام کرد که شهادتنامهای با همکاری چندتن از دلسوزان محل تنظیم نموده و به نشانی یکی از دفاتر کاری ما ارسال خواهد کرد. با اینکه شهادتنامه مذکور که بهنظر میرسد از لحاظ معنا و مفهوم واقعی بوده اما از نظر ذکر اسامی شهود با احتیاط نگارش گردیده از زیر در دفتر کار به درون انداخته شدهاست لذا سریعا و حسب وظیفه انسانی و شرعی و عرفی اقدام به تقاضای اعاده دادرسی کردیم هرچند که بضاعت استدلالی ما در این مرحله بسیار ناقص بوده و به دلیل ضیق وقت امکان جمعآوری سایر ادله پنهان میسر نشدهاست. استدعا داریم اهمیت و بزرگی موضوع را در نظر گرفته و با پذیرش اعاده دادرسی فرصت دیگری را برای بررسی موضوع و کشف حقیقت و برملا ساختن دستان آلودهای که احتمالا چنگال عدالت فرار کردهاند فراهم سازد.........."
این لایحه در حالی نوشته شد که چند روزی از انتشار اخبار متعدد در رسانهها درباره مهرانه میگذشت.
همزمانی ارایه اعاده دادرسی وکلای مهرانه و انتشار این خبر رایزنیها برای توقف اجرای حکم مهرانه را جدیتر کرد اما روز 21اردیبهشت سال 91 به یکی از وکلای مهرانه خبر دادند قرار است حکم موکلش اجرا شود، هرچند درخواست بررسی اعاده دادرسی صادر شده اما خبری از دیوان عالی کشور به شیراز نرسیده و بنابراین واحد اجرای احکام نام مهرانه را در لیست اعدامیان قرار داده بود.
مهرانه به سلول انفرادی برده شد و قرار بود صبح روز بعد قصاص شود.
آن روز یکی از سختترین روزهای زندگی مهرانه بود. او از مدتها قبل برای جلب رضایت شاکیان تلاش کرده و به نتیجه نرسیده بود.
رفتن پای چوبه دار برای این محکوم فرصتی دوباره بود تا بتواند چند کلمهای با اولیایدم حرف بزند و آنها را راضی به گذشت کند.
البته مهرانه چندان خوشبین نبود و میدانست اولیایدم به دلیل فشاری که توسط خانوادهاش به آنها وارد میشود حاضر به گذشت نخواهند بود.
مهرانه از خانوادهاش وحشت زیادی داشت. او خانواده خودش را دشمن میدانست نه خانواده آمنه و معتقد بودآنها میخواهند او بمیرد.
مهرانه آن شب تا صبح نخوابید. وقتی به او گفتند زمان اجرای حکم رسیده است از حال رفت.
بعد از اینکه به خودش مسلط شد او را به سلول انفرادی بردند. او از مرگ نمیترسید بلکه از مرگ با طناب دار هراس داشت به همین دلیل به وکیلش گفته بود درخواست کند او را به شیوهای دیگر بکشند اما این کار عملی نبود.
از وقتی او را به سلول انفرادی بردند بدندرد گرفت. دستانش عرق سرد داشت. سمت راست شکمش، محل زخم گلوله، درد میکرد. چند وقتی بود وقتی مهرانه عصبی میشد درد در شکمش میپیچید. در سلول انفرادی که باشی و منتظر مرگ با طناب دار درد را بیشتر احساس میکنی این را مهرانه میگوید.
- وقتی علیرضا به من شلیک کرد و من زنده ماندم دکترها بعد از چندین ساعت عمل بخشی از رودهام را برداشتند آسیب به ششها و ریهام هم وارد شدهبود اما رودههایم هم صدمه شدیدی خوردهبودند و همیشه درد داشتم عصبی که میشدم این درد بیشتر میشد وقتی داشتم به سلول انفرادی میرفتم چیزی نماندهبود از درد غش کنم گفتند میخواهی با چه کسی صحبت کنی، از اعضای خانوادهام کسی به ذهنم نرسید صبح که شد با وکیلم تماس گرفتم و اقدامات او باعث شد از چوبهدار برگردم. لحظات قبل از مرگ عین مرگ است شاید بدتر از مرگ. تا صبح نخوابیدم با خودم گفتم خدایی هست کمکم میکند. همه را دعا خواندم. صبح اول با وکیلم تماس گرفتم و بعد آماده شدم تا نماز صبح بخوانم جایی که قرار بود اعدام شوم زندان خودمان نبود من را از زندان زنان به زندان اصلی بردند دراین فاصله وکیلم هرکاری میتوانست کرده بود همه چیز آماده اجرا بود که قاضی گفت فعلا حکم اجرا نمیشود. فکر میکنم باز خانوادهام را ناامید کردم. آنها میخواستند من بمیرم و این اتفاق نیفتادهبود. ناراحت بودند، مادرم به من گفته بود تو باید بمیری تا بقیه زندهبمانند میخواست من را قربانی طایفه کند. وقتی مادرم مرگم را پذیرفته بود تلاش من فایدهای نداشت اما به هر حال من تلاش میکردم.
به مهرانه یک هفته فرصت داده شد تا برای نجات جانش تلاش کند. دیوان عالی کشور به مدت یک هفته دستور توقف اجرای حکم داده و گفتهبود در این یکهفته در مورد پذیرش اعاده دادرسی اظهارنظر میکند.
چند روز بعد قضات دیوان اعلام کردند درخواست اعاده دادرسی پذیرفته نیست و مدارکی که ارایه شده نمیتواند در رای صادره تاثیری ایجاد کند. این خبر برای مهرانه به معنی رسیدن به بنبست بود.
ادامه دارد...
این داستان به صورت روزانه منتشر می شود. قسمت های دیگر عروس خون بس را اینجا بخوانید.
نویسنده: مرجان لقایی
12jav.net