داستان جنایی/عروس خونبس(8)
جعفر قول داده بود اگر مهرانه به ازدواج رضایت بدهد یک میلیارد تومان پول به اولیایدم بپردازد و هرکاری برای آزادی او انجام بدهد. حتی قول داد افرادی را برای جلب رضایت اولیایدم به خانه آنها بفرستد.
دوات آنلاین-در قسمتهای قبل خواندید مهرانه که به زور و به عنوان عروس خون بس با کامران ازدواج کرده بود از این که کامران به او خیانت میکند و با زنی به نام آمنه رابطه دارد بسیار ناراحت بود و به همین دلیل هم آمنه را با همکاری مردی به نام رفیع که پسرخاله جاریاش بود کشت و بعد از 4 ماه فرار دستگیر شد. او به قصاص محکوم شد. مهرانه تصمیم داشت با کمک پدرش از اولیای دم رضایت بگیرد اما خانواده این زن حاضر نشدند هیچ کمکی به او بکنند. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید:
ازدواج در زندان
چند ماه بعد از اینکه حکم قصاص مهرانه قطعی شد شوهرش کامران به دیدارش آمد و آخرین حرفها را زدند و از هم جدا شدند. پس از آن از زندان مردان برای مهرانه پیغامی فرستاده شد. به او گفتند مردی به نام جعفر خواستار ازدواج با او شده است. مهرانه این اسم را به خوبی میشناخت.
جعفر را زمانی که خانه پدرش زندگی میکرد دیده بود. جعفر یکی از دوستان و شریک پدرش بود که از سالیان قبل با هم کار میکردند. چند سالی میشد آنها به خاطر برخی اختلافات مالی از هم دلخور بودند تا اینکه جعفر به جرم حمل چند کیلو هروئین زندانی شد.
جعفر و مهرانه دشمن مشترک داشتند جواد پدر مهرانه نمیخواست هیچکدام از آنها از زندان خارج شوند؛ یکی رقیب بود و دیگری دختری سرکش. بنابراین اتحاد این دو نفر میتوانست جواد را هرچه بیشتر ضعیف کند.
زمانی که مهرانه پیغام خواستگاری جعفر را دریافت کرد متوجه شد این عشق نیست که جعفر را به سمت او کشانده است. این زن هیچ وقت حرفهای عاشقانه جعفر را که همسن پدرش بود باور نکرد.
- ما یک دشمن مشترک داشتیم. هیچچیز دیگر ما را به هم وصل نمیکرد و اصلا ربطی به هم نداشتیم. من میدانستم او میخواهد انتقام بگیرد چون با پدرم اختلاف مالی داشت. هر دو کارهای غیرقانونی میکردند. پدرم اعتبار بیشتری نسبت به او در بازار داشت و بعد هم مشکل پیدا کردند. من هیچوقت نفهمیدم درگیری آنها به چه دلیل است اما فهمیده بودم کینه عجیبی نسبت به پدرم داشت و مدتی بود که با هم صحبت نمیکردند. در واقع او بهعنوان دشمن پدرم شناخته میشد. زمانی که به خانه ما رفتوآمد میکرد من را دیده بود. وقتی صحبت از خواستگاری شد و او به مددکار زندان زنان پیغام داد که میخواهد با من ازدواج کند راستش حتی چهرهاش را به درستی یادم نمیآمد. به هر حال وقتش بود از کسی کمک بگیرم من خیلی تنها بودم دست و پایم بسته بود. کسی آن بیرون نمیخواست دوباره آزاد شوم و اگر قرار بود زندگی کنم بستگی به تلاش خودم داشت.
-
جعفر قول داده بود اگر مهرانه به ازدواج رضایت بدهد یک میلیارد تومان پول به اولیایدم بپردازد و هرکاری برای آزادی او انجام بدهد. حتی قول داد افرادی را برای جلب رضایت اولیایدم به خانه آنها بفرستد.
200 میلیون تومان از طریق پسر جعفر به حساب مهرانه ریخته شده بود،تا مددکاران مهرانه تلاششان را برای گرفتن رضایت آغاز کنند. جعفر مدعی بود مهرانه را خیلی دوست دارد و زمانی که او را در خانه پدرش دیده عاشقش شده اما آن زمان دوستی نزدیکی با پدر مهرانه داشته و نمیتوانسته مهرانه را از او خواستگاری کند. البته در شرایط عقد مهرانه و جعفر آمده بود در صورتی که او نتواند برای مهرانه رضایت بگیرد عقد باطل است.
بالاخره صیغه محرمیت بین مهرانه و جعفر در زندان خوانده شد و این خبر به سرعت در روستا یعنی جایی که قلمروی پدر مهرانه بود پیچید. این خنجر دیگری بود که دختر به پدرش میزد ازدواج این دو نفر فاصله بین مهرانه و خانوادهاش را بیشتر کرد و آشفتگی شدیدی را در خانواده بوجود آورد.
هر وقت مهرانه و مادرش با هم صحبت میکردند بیشتر وقت به گلایه از هم میگذشت. مهرانه بعد از ازدواج وقتی با مادرش تماس گرفت او خیلی عصبانی بود. با جملات تندی مهرانه را خطاب قرار داد و پرسید واقعا با جعفر ازدواج کرده است؟ جواب مثبت مهرانه آب سردی روی مادر بود. حالا نوبت مهرانه بود که عصابنیتش را نشان دهد.
- شما میخواهید من بمیرم اما من نمیمیرم برو به آنهایی که آروزی مرگم را میکنند بگو اول حلوایشان را میخورم و بعد میمیرم این را مطئمن باش.
چند ماه بعد در حالیکه مهرانه دیگر به خانه تلفن نمیکرد از طریق جعفر متوجه شد پدرش سکته کرده است. مهرانه دوباره تلفن به دست شد. باور نمیکرد پدرش بدحال باشد. وقتی تماس برقرار شد برادرش علیرضا که پشت خط بود بیماری پدر را تایید کرد و مهرانه را عامل این سکته دانست.
جملاتی که علیرضا پشتسر هم ردیف میکرد نشان میداد در خانواده، مهرانه را مقصر همه چیز میدانند اما مهرانه خودش اینطور فکر نمیکرد.
- البته میدانستم پدرم ناراحت میشود به هر حال با جعفر دشمن بود و قسم خورده بودند همدیگر را بکشند اما اینکه پدرم سکته کرد به خاطر این خبر نبود به خاطر تعصب زیادش بود او عادت نداشت کسی روی حرفش حرفی بزند. این موضوع خیلی به من ربطی نداشت. من داشتم تلاش میکردم خودم زنده بمانم. میدانم خبر این ازدواج را جعفر به پدرم دادهبود به هر حال برایم مهم نبود. خانوادهای که نمیخواهند دخترشان زنده باشد باید پی همه چیز را به تنشان بمالند.
-
شبی که خبر ازدواج مهرانه به گوش اهالی خانه رسید دادگاه خانوادگی تشکیل شد. مردان خانواده در خانه جواد جمع شدند تا درباره مرگ مهرانه تصمیم بگیرند. هر چند مهرانه در زندان بود و چوبه دار انتظارش را میکشید ، بیاحترامیهای این زن به خانوادهاش و گستاخیهایش باید تلافی و او به طور مستقیم توسط خانواده کشته میشد تا آبروی رفته مردان خانواده دوباره بازگردد. این کار سبب میشد دختران خانواده هم بفهمند باید مراعات کنند و در رفتارشان دقت های لازم را داشته باشند.
بعد از صدور حکم مرگ مهرانه در دادگاه خانوادگی قرار شد دو نفر برای این کار آماده شوند. یکی از آنها باید مهرانه را در زندان میکشت و نفر دوم هم باید سراغ رفیع میرفت. چون او طایفه مهرانه را بیآبرو کرده و توانسته بود از مجازات فرار کند اما نمیتوانست از دست طایفه مهرانه فرار کند. اجرای این حکم خانوادگی پیامی به جعفر هم محسوب میشد.
ادامه دارد....
این داستان به صورت روزانه منتشر میشود. قسمتهای دیگر عروس خون بس را اینجا بخوانید.
نویسنده: مرجان لقایی
12jav.net