داستان جنایی/ عروس خونبس(6)
مهرانه به راههای مختلف فکر میکرد. به اینکه جسد را از خانه بیرون ببرد و در خیابان رها کند اما زورش نمیرسید. میتوانست جنازه را جایی دفن کند اما این هم شدنی نبود چون اهالی خانه میرسیدند.
دوات آنلاین-در قسمتهای قبل خواندید مهرانه که به زور و به عنوان عروس خون بس با کامران ازدواج کرده بود از این که کامران به او خیانت میکند و با زنی به نام آمنه رابطه دارد بسیار ناراحت بود و میخواست این زن را بیآبرو کند. در این میان جاری مهرانه به نام صغرا پسرخالهاش را به مهرانه معرفی کرد و مرد جوان به نام رفیع پذیرفت این کار را انجام بدهد. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید:
فرار بیسرانجام
طبق قرار با رفیع ،باید نقشه اجرا میشد. کامران به عسلویه رفته بود. مادرشوهر مهرانه هم در خانه نبود و صغرا هم همراه شدهبود تا نقشه را اجرا کنند. صبح رفیع و صغرا آمدند. مهرانه به سراغ آمنه رفت تا او را راضی کند چند دقیقهای به خانهاش بیاید و با هم صحبت کنند.او آمنه را در راه مدرسه دید و صحبت کرد، مهرانه به آمنه گفتهبود میخواهد درباره کامران و بعضی مسایل صحبت کند او وعده دادهبود طلاق بگیرد تا شوهرش بتواند با آمنه ازدواج کند.
آمنه نمیدانست مهرانه باردار است اما قرار بود زن جوان در مورد بارداریاش هم به او بگوید این تنها راهی بود که مهرانه میتوانست شوهرش را از آمنه جدا کند. وقتی به کامران گفت باردار است جملهای را شنید که هیچوقت از ذهنش پاک نشد" مراقب این بچه باش سالم و قوی باشد."
وقتی کامران بدون توجه به وضعیت مهرانه در مورد اینکه بچه باید سالم و قوی باشد صحبت کرد مهرانه به شدت ناراحت شد. او دوباره فهمید که ارزشی برای شوهرش ندارد.
مهرانه فکر میکرد عامل همه این بیتوجهیها آمنه است. او خودش را در دل مادرشوهر هم جا کردهبود به همین خاطر هم مادرشوهر وعده دادهبود مهرانه را بعد از به دنیا آمدن بچه طلاق میدهند و آمنه را عروس خانواده میکنند.
آمنه با مهرانه همراه شد و آنها با هم وارد خانه و بعد اتاق شدند. دوربین تلفن همراه هم آمادهبود. طبق قرار رفیع باید وارد اتاق میشد سراغ آمنه میرفت به او تعرض میکرد و از این صحنه فیلمبرداری میشد.
در این صورت آمنه دیگر نمیتوانست به شوهر مهرانه نزدیک شود. وقتی مهرانه و آمنه وارد خانه شدند درگیری بین آنها شروع شد. مهرانه به آمنه گفت میداند برای خواهرش نقشه کشیده و کاری کرده که او با جوانی رابطه داشته باشد تا خانوادهاش بیآبرو شوند.
آمنه طفره میرفت و این اتهامات را قبول نمیکرد. میگفت نه با خواهر مهرانه کاری داشته نه با شوهرش. دعوا سر کامران بالا گرفت آن لحظه که آمنه گفت کامران خودش خواهان این رابطهاست مهرانه یقه آمنه را گرفت و درگیری آنها بیشتر شد.
- به او گفتم چرا این کارها را با خانواده من کردی؟ چرا اذیتم میکنی دست از سر من و خانوادهام بردار. به سمت دیوار هلش دادم و سرش با دیوار برخورد کرد. بیهوش شد روی زمین افتاد. بههوش نمیآمد. صغرا و رفیع را صدا کردم. رفیع گفت این دختر ما را دیدهاست اگر بهوش بیاید بیچاره میشویم. باید او را بکشیم. دستانش را دور گلوی آمنه گذاشت و او را خفه کرد. باید برای بردن جسد کاری میکردیم. کمک نکردند. من هم نمیدانستم باید چه کنم رفیع گفت فعلا جسد را مخفی کن بعد میآیم و با ماشین جسد را بیرون میبریم. جسد آمنه را زیر رختخوابها مخفی کردم رفیع رفت و دیگر نیامد. من ماندم و جسد، چیزی تا آمدن کامران نماندهبود دیر یا زود میآمد 24 ساعت از زمانی که جسد را زیر رختخوابها گذاشته بود میگذشت جسد بالاخره بو میگرفت، باید کاری میکردم.
مهرانه به راههای مختلف فکر میکرد. به اینکه جسد را از خانه بیرون ببرد و در خیابان رها کند اما زورش نمیرسید. میتوانست جنازه را جایی دفن کند اما این هم شدنی نبود چون اهالی خانه میرسیدند.
صدای در که بلند شد تپش قلب مهرانه هم بیشتر شد. همه بدنش میلرزید، کامران پشت در بود باید در را باز میکرد. هیچ چیز در خانه عادی نبود و کامران خیلی زود این را فهمید.
- از من پرسید چیزی شده؟ گفتم نه فقط کمی خرده خرید دارم اگر میتوانی انجام بده کامران فکر میکرد حالم خوب نیست خلاصه که هی بهانه گرفتم و کامران را بیرون فرستادم بعد اتاقی که جسد آنجا بود را آتش زدم نمیدانم چرا این نقشه به سرم زدهبود که آتش زدن خانه میتواند راه مناسبی باشد. اینطوری جسد از بین میرود من هم فرار میکنم و همه فکر میکنند جسدی که پیدا شده مال من است. جسد هم سوخته و معلوم نیست مال کیست. آمنه هم گمشده اعلام میشود خانوادهاش فکر میکنند او با کسی فرار کرده بیآبرو میشوند اینطوری من هم انتقامم را از آمنه گرفتهام کامران هم میفهمد با چه دختری رابطه داشتهاست. شاید نتواند عذاب وجدان مرگ زن جوان باردارش را تحمل کند و برای همیشه اذیت شود. من هم میروم با بچهام جایی زندگی میکنم. شاید هم بعدها با کامران تماس گرفتم. شاید هم رفتم بوشهر پیش یوسف، همان پسری که عاشقاش بودم. او قدر من را بیشتر از بقیه میداند. اگر هم یوسف قبول نکرد با زنی که یک بچه دارد زندگی کند خودم کاری میکنم.
مهرانه کبریت را کشید. اتاق خیلی زود آتش گرفت. رختخوابهای پشمی با روکش پارچه فقط به یک جرقه نیاز داشتند تا در آتش بسوزند. پارچه آغشته به نفت را روی رختخوابها انداخت. مهرانه قبل از آتش زدن خانه کاملا آماده شد. پول و لباس و شناسنامه برداشته بود. خانه که آتش گرفت خیلی زود خارج شد و به خیابان زد. نمیدانست کجا باید برود اما باید میرفت. بوشهر انتخاب درستی نبود. حداقل حالا خوب نبود سوار اتوبوس به سمت اصفهان حرکت کرد.
مهرانه مدعیاست بعد از سفر به اصفهان توسط چند مرد مورد تجاوز جنسی قرار گرفت. او بعد از چند روز از اصفهان به تهران و بعد هم چند شهر دیگر رفت و در نهایت وقتی بعد از 4 ماه تحمل سختی به دلیل تمام شدن پولش به شیراز برگشت تا شاید در شهر خودش بتواند زندگی آرامی را شروع کند توسط پلیس شناسایی و بازداشت شد.
ادامه دارد.
این داستان به صورت روزانه منتشر میشود. قسمتهای دیگر عروس خون بس را می توانید اینجا بخوانید.
نویسنده: مرجان لقایی
12jav.net