2024/04/23
۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
داستان پلیسی/ حروف به هم ریخته

داستان پلیسی/ حروف به هم ریخته

جوان جاخورد و سر پایین انداخت.ستوان رحیمی جلو آمد و رسیدی را به رییس‌اش نشان داد:"از بانک پول نگرفته،فقط حسابش را چک کرده،10 عملیات آخر را گرفته اما ظاهرا کسی برایش واریزی انجام نداده.احتمالا منتظر پول بود."

دوات آنلاین-ساعت از یک گذشته بود.بارام نرم و آرامی می‌بارید و آلودگی هوا را می‌شست.ستوان رحیمی وقتی دید سرگرد فیاض خیال بالا دادن پنجره را ندارد بخاری ماشین را روشن کرد.محل قتل را به خوبی بلد بود و چشم بسته هم می‌توانست برود،خیابان ستارخان،سر بهبودی.مردی را انجا با ماشین زده و فرار کرده بودند.تنها شاهد جنایت پسر جوانی بود که آن موقع شب به گفته خودش از خانه بیرون زده بود تا از عابربانک پول بگیرد.دو همکار وقتی به محل جنایت رسیدند جنازه‌ای خون آلود را دیدند که نیمی از بدنش در جوی آب افتاده و نیمه دیگر روی آسفالت پهن شده بود.صحنه مشمئزکننده‌ای بود.ماموران کلانتری لباس‌های مقتول را گشته و هویت او را به دست اورده بودند:"نادر مردانی،29 ساله"

 

باران خط ترمز ماشین فراری را شسته بود و اگر شاهدی وجود نداشت احتمال داشت مرگ تادر یک سانحه رانندگی تلقی شود.کارآگاه بعد از برانداز کردن جنازه سراغ پسر جوان که در ماشین گشت نشسته بود ،رفت تا کمی با او صحبت کند.از قیافه پسر معلوم بود به موادمخدر اعتیاد دارد،لرزش صدا ،پلک‌های پران و مردمک دودوزن نیز این فرضیه را تایید می‌کرد اما فعلا مشکل اعتیاد او نبود.جوان به دستور فیاض خودش را معرفی کرد.

 

- این موقع شب توی خیابان چه کار می‌کردی؟

 

- آمده بودم از عابربانک پول بگیرم وقت‌هایی که یارانه‌ها را می‌ریزند دستگاه‌ها کار نمی‌کنند برای همین هم نصفه شب آمدم.

 

  • این موقع شب پول را برای چه می‌خواستی؟

 

جوان از جواب دادن طفره رفت و فیاض مطمئن شد موادمخدرش ته کشیده بود و برای خرید به پول نیاز داشت اما زیاد به او گیر نداد و سوال سراغ بعدی رفت.شاهد صحنه قتل را با صدایی لرزان شرح داد:"آن آقا ماشینش آن طرف خیابان بود پارک کرد و پیاده شد و به این طرف آمد از عابربانک پول گرفت داشت برمی‌گشت که ماشین یکهو به او کوبید و فرار کرد ماشین قشنگ برای زدن به او راهش را کج کرد معلوم بود از عمد زده.

 

کارآگاه، جوان را پیاده کرد و از او خواست دقیق مسیر حرکت مقتول و قاتل را نشان بدهد.آن طور که این  پسر صحنه را شرح می‌داد قطعی بود تصادف عمدی است در واقع قاتل ،نادر را تعقیب کرده و وقتی او پیاده شده از دوربرگردان به ان طرف رفته،کمین کرده و بعد از جنایت هم به سرعت گریخته است.شاهد هیچ اطلاعات دیگری نداشت نه رنگ ماشین ،نه شماره پلاکش فقط می‌گفت خودرو،سمند بود البته در این باره هم نمی‌توانست با قاطعیت صحبت کند:"دقیق نمی‌دانم شاید هم 405 اما نه همان سمند بود.واقعا نمی‌دانم .همه جا تاریک بود،باران می‌امد و..."

 

کارآگاه وسط حرفش پرید و گفت:"تو هم حسابی خمار بودی."

 

جوان جاخورد و سر پایین انداخت.ستوان رحیمی جلو آمد و رسیدی را به رییس‌اش نشان داد:"از بانک پول نگرفته،فقط حسابش را چک کرده،10 عملیات آخر را گرفته اما ظاهرا کسی برایش واریزی انجام نداده.احتمالا منتظر پول بود."

 

فیاض گفت:"خانه‌اش باید همین نزدیکی‌ها باشد."

 

ستوان نشانی خانه مقتول را هم دراورده بود:"از موبایلش با خانه‌اش تماس گرفتم زنش تلفن را جواب داد و من هم مجبور شدم حقیقت را بگویم اولش فکر کنم غش کرد اما چند دقیقه بعد خودش تلفن زد و ادرس را داد همین خیابان بعدی است."

 

بازجویی شبانه از همسر مقتول هیچ فایده‌ای نداشت زن جز گریه و شیون نمی‌توانست کاری انجام بدهد دو بار هم از حال رفت هنوز فیاض و دستیارش خانه را ترک نکرده بودند که اقوام یکی بعد از دیگری رسیدند و انها را سوال‌باران کردند.سرگرد در وضعیت بدی گرفتار شده بود و به سختی توانست خودش را از انجا بیرون بکشد.دو همکار تا ساعت 6 صبح در آسایشگاه استراحت کردند و ساعت 7 و نیم فیاض به همسر نادر اجازه ورود داد.سارا همراه پدرش امده بود.از حالت چهره و چشمان هردوشان پیدا بود شب را نخوابیده‌اند.سارا شب قبل درست متوجه نشده بود چه اتفاقی برای شوهرش افتاده است سرگرد یک بار دیگر با حوصله جزییات ماجرا را توضیح داد.

 

  • چرا باید نادر را بکشند؟
  •  

این را پدر سارا پرسید و کارآگاه جواب داد:"اتفاقا من هم همین سوال را دارم.تازگی‌ها به چیزی مشکوک نشده بودید.اختلافی ، دعوایی،تهدیدی.

 

مرد پاسخ داد:نه چه دعوایی؟نادر در یک مغازه کامپیوتر کار می‌کرد پسر سر به زیر و آرامی بود با کسی هم دعوا و مرافعه نداشت.

 

سارا حرف پدرش را قطع کرد:"یک ایمیل."ناگهان سکوت بر فضای اتاق سایه انداخت.ستوان رحیمی از پشت میز بلند شد:"ایمیل؟"

 

  • نمی‌دانم شاید ربطی نداشته شاید اشتباه بوده اما فکر من را خیلی مشغول کرد.

 

فیاض در صندلی‌اش فرورفت انگشتان در هم فروبرده دو دست را ،زیر چانه گذاشت و گفت:"منتظریم."

 

زن حالا به تردید افتاده بود.نمی‌دانست حرفی که از دهانش پریده ربطی به قتل دارد یا نه و اصلا باید گفته می‌شد یا این‌که بهتر بود مثل رازی سر به مهر بماند.آبی بود که ریخته شده ودیگر نمی‌شد جمع‌اش کرد سارا به ناچار حرفش را پی گرفت:"هفته پیش بود که نادر یک ایمیل بی‌معنی برایم فرستاد وقتی پرسیدم این یعنی چی گفت اشتباهی فرستاده."

 

کارآگاه کنجکاو شده بود:"در ایمیل چی نوشته بود؟"

 

  • یک مشت حروف بی‌ربط انگلیسی.
  •  

نادر در فروشگاه رایانه کار می‌کرد و انقدر برای استفاده از کامپیوتر و اینترنت مهارت داشت که یک مشت حروف بی‌معنی را به اشتباه پشت سر هم ردیف نکند.حسی به کارآگاه می‌گفت باید در این باره بیشتر تحقیق کند:"آن ایمیل را هنوز هم دارید؟"

 

سارا هنوز پاکش نکرده بود .چهار نفری به اتاق رایانه رفتند تا متن پیام مرموز را پرینت بگیرند.نامه واقعا یک مشت حروف بی‌معنی بود:”TDGL NSJ LK HSJ FDSJ LDGD,K LD‌O,HIL”

 

فیاض به این اندیشید که آیا این حروف پیامی است که به رمز نوشته شده است؟در این صورت چرا نادر ان را برای زنش فرستاده،دریافت کننده اصلی پیغام چه کسی بود؟سربازی که پای رایانه نشسته بود،همان اول که چشمش به حروف افتاد،حدس‌هایی زد اما ترجیح داد فعلا سکوت کند.وقتی سارا ،پدرش،ستوان و فیاض به طرف درخروجی رفتند سرباز آهسته روی شانه کارآگاه زد و با اشاره ابرو به گفت بهتر است بماند.فیاض هم همراهانش را دست به سر کرد و با سرباز تنها ماند.جوان از این می‌ترسید که حرفش برایش مسئولیت‌ساز شود برای همین خیلی احتیاط می‌کرد.

 

  • این‌که می‌گویم مطمئن نیستم یعنی شاید اطلا بی‌ربط باشد اما یک بار که خودم می‌خواستم برای یکی ایمیل بفرستم یادم رفت فونتم را فارسی کنم و همین طور یک مشت حروف بی‌ربط انگلیسی برای طرف فرستادم.

 

فیاض به سرباز تذکر داد:"ولی نادر در کار با کامپیوتر حرفه‌ای بود.بعید است چنین اشتباهی بکند."

 

کارآگاه کمی فکر کرد و بعد گفت:"حالا امتحان کن ببین اگر فونت را فارسی کنی این نوشته چه معنایی دارد؟"

 

سرباز یک صفحه "ورد"باز کرد و دکمه‌ها را به ترتیبی که در پیام اینترنتی بود،فشار داد .نتیجه خیره کننده بود فیاض باور نمی‌کرد.آن مشت حروف بی‌ربط به فارسی چنین می‌شد:"فیلم دست من است.بیست میلیون می‌خواهم."

 

کدام فیلم؟مخاطب پیام چه کسی بود؟قتل به دنبال باج‌گیری اتفاق افتاده بود؟فیاض از سرباز تشکر کرد:"کمک بزرگی کردی.تاعمر دارم فراموش نمی‌کنم.صحبت می‌کنم دو روز مرخصی تشویقی برایت بنویسند."

 

سرباز هنوز دلشوره داشت:"شاید مقتول واقعا نمی‌خواسته چنین چیزی بنویسد شاید این فقط تخیلات من است."

 

  • حتی اگر این جمله ربطی به پرونده نداشته باشد همین‌که فکرت به اینجا رسید خیلی مهم است.

 

فیاض وقتی به اتاق برگشت ،دید سه نفر دیگر مشغول گفت‌وگو هستند.سارا دستمالی به دست گرفته بود و هر چند لحظه چشمانش را پاک می‌کرد.سوال کارآگاه بی‌مقدمه بود:"خانم ایمیل مشابهی برایتان نیامده؟"

 

سارا جواب داد:"نه همان را هم نادر گفت اشتباه شده من هم پیگیری نکردم اما راستش فکر را خیلی مشغول کرده بود حتی اگر اشتباهی برای من فرستاده بود به هر حال می‌خواسته همین را برای یکی دیگر میل کند اما آن نامه هیچ معنی و مفهومی نداشت.به نظرم عجیب آمد."

 

فیاض روی صندلی‌اش یله داد و گفت:"به نظر من هم."و همه سکوت کردند.

 

نگاه سرگرد فیاض بین سارا،پدرش و ستوان رحیمی در نوسان بود.داشت به پیام تهدیدآمیز فکر می‌کرد.مقتول درست زمانی کشته شده که برای بررسی حسابش به عابربانک رفته بود یعنی انتظار داشت کسی برایش پول واریز کند اما این توقع براورده نشده بود."باج‌خواهی"تنها فرضیه محتمل در این پرونده به نظر می‌رسید کارآگاه این را به زبان اورد و سه مخاطب خود را میخکوب کرد.فیاض بعد از لحظه‌ای مکث خطاب به سارا گفت:"شوهر شما فیلمی دراختیار داشت و می‌خواست با ان از یکی باج بگیرد."

 

پدرزن مقتول شوکه شد:"باج؟نادر؟"

 

سرگرد شانه بالا انداخت و ستوان به این فکر کرد که به احتمال زیاد موضوع ناموسی است در این چند سال هروقت بحث فیلم و باج‌خواهی پیش می‌امد موضوع به مسائل ناموسی ربط پیدا می‌کرد.سارا درباره حرف کارآگاه هیچ نظری نداشت.فیاض از او پرسید:"احیانا رمز ایمیل شوهرت را نمی‌دانی؟"

 

سارا نمی‌دانست.قطعا کسی با مهارت نادر چنان رمز پیچیده‌ای را انتخاب می‌کرد که به عقل جن هم نمی‌رسید.ستوان رحیمی گفت:"نادر قطعا دوستی داشته که نام کاربری‌اش با نام کاربری شما شباهت داشته برای همین هم ایمیل را برای شما فرستاده."

 

نام کاربری سارا اسم خودش بود اما کسی را از بین دوستان شوهرش نمی‌شناخت که نامش با “S”شروع شود.فیاض از پشت میز بلند شد و خطاب به مراجعانش گفت:"من و ستوان باید سری به محل کار نادر بزنیم اگر خواستید فردا بیایید تا بیشتر صحبت کنیم اگر در این مدت هم کاری پیش امد با هم در تماس هستیم."

 

پدر سارا موقع خروج از اتاق کاملا گیج بود ،مثل مشت‌زنی که ضربه‌ای سنگین به سرش خورده سارا هم درخودفرورفته و اندوهگین‌تر از پیش می‌نمود.دو همکار راهی خیابان میرداماد شدند تا از همکاران نادر پرس وجو کنند.مغاره‌ای که نادر در  آن کار می‌کرد،فروشگاهی بزرگ بود که هفت فروشنده داشت.صاحبان اصلی آنجا دو برادر به نام‌های"محمود و محمد ساربانی "بودند که یکی‌شان در تهران و دیگری در امل زندگی می‌کردند و هرماه با هم برای حسابرسی به مغازه سر می‌زدند و کارهای مربوط به انبارگردانی و بررسی فاکتورها را انجام می‌دادند.در طول ماه مردی به نام "پرویز "مسئولیت‌ کارهای مالی را برعهده داشت او از اول که این فروشگاه راه افتاد این سمت را بردوش می‌کشید و معلوم بود دو برادر به اندازه کافی به وی اعتماد دارند.هیچ‌کدام از همکاران نادر از مرگ او خبر نداشتند یا شاید هم این طور وانمود می‌کردند.طبق گفته آنها مغازه هر شب ساعت 11 و نیم تعطیل می‌شد و آنها ساعت 12 بازارچه را ترک می‌کردند بنابراین با احتساب زمانی که نادر باید تا پارکینگ می‌رفت و بعد به خیابان ستارخان می‌رسید،زمان قتل منطقی بود و مقتول آن شب از محل کارش یکراست به سمت خانه به راه افتاده بود.

 

کارآگاه از تک‌تک همکاران نادر تحقیق کرد اما انها جز حرف‌های کلی چیز دیگری برای گفتن نداشتند .فیاض از همه‌‌شان خواست نشانی پست الکترونیکی‌شان را بنویسند آدرس هیچ‌کدام از انها با حرف "اس"انگلیسی شروع نمی‌شد و شباهتی به نام کاربری سارا نداشت.درواقع هیچ دلیلی دردست نبود که سرگرد بخواهد به هفت فروشنده مغازه ظنین شود.دیگر افرادی هم که در بازارچه کار می‌کردند به سوالات دو مامور پلیس جواب دادند و کارآگاه را به این نتیجه رساندند که پرس‌وجو از انان لااقل در این مرحله از تحقیقات بی‌فایده است او فکر کرد شاید بار دیگر پایش به اینجا باز شود اما دفعه بعد حتما باید دستش پر باشد.

 

رحیمی وقتی از بازارچه بیرون امدند به رییس‌اش گفت:"همه فروشگاه‌ها دوربین مداربسته داشت."خود سرگرد هم به این موضوع فکر کرده و اندیشیده بود:آیا فیلم مرموز از طریق همین دوربین‌ها ضبط شده است؟آیا رابطه پنهانی در کار بود؟"پرویز"به عنوان کلید‌دار  و البته صندوقدار فروشگاه قطعا بیش از همه اطلاعات داشت.کارآگاه لحظه‌ای درنگ کرد و به داخل پاساژ برگشت.ستوان مردد ماند که دنبال رییس‌اش برود یا منتظر بماند.انتظار کشیدن را معقول‌تر یافت سرگرد و پرویز چند دقیقه بعد با هم بیرون امدند.کارآگاه مرد را سوار خودرو کرد و بدون این‌که دستور حرکت بدهد گپ و گفتش را شروع کرد:"من همه فیلم‌های دو ماه اخیر مغازه را می‌خواهم."

 

این امکان نداشت پرویز دلیلش را توضیح داد:"ما فیلم‌ها را فقط برای یک ماه نگه می‌داریم برای یک ماه اخیر را بخواهید دارم.در ضمن ما دو سیستم مداربسته داریم یکی فضای داخل و بیرون را می‌گیرد و یکی فقط بالای صندوق است."

 

ستوان دخالت کرد:"خب هر دو کار را می‌شد با یک سیستم انجام داد."

 

فیاض منتظر پاسخ پرویز ماند.مرد مانده بود چه جوابی بدهد.لبخندی زد و گفت:"حالا شما فرض کن هردوتا نیاز بود."

 

کارآگاه تشر زد:"کار ما با فرض پیش نمی‌رود اگر این طور است می‌توانیم فرض کنیم قتل کار تو است."

 

پرویز اصلا انتظار چنین برخوردی را نداشت.فکر کرد راستش را بگوید قال قضیه را بکند:"راستش چند وقت قبل یکی از دوستانم نمایندگی سیستم‌های امنیتی را گرفت من هم برای این‌که پولی گیرش بیاید با ساربانی بزرگ هماهنگ کردم و گفتم بهتر است یک سیستم مجزا برای صندوق نصب کنیم او هم قبول کرد."

 

رحیمی به طعنه گفت:"پس هم پولی گیر دوستت امد و هم پورسانتی گیر تو."

 

پرویز جوابی نداد.فیاض پرسید:"این ساربانی‌ها کدام‌شان بزرگ است کدام کوچک؟"

 

 -محمد که تهران زندگی می‌کند بزرگتر است.

 

فیاض فکر کردسه حرف اول "ساربانی" با"سارا"مشابه است.آیا امکان بود نادر نقشه اخاذی از صاحبکارش را در ذهن پرورانده باشد؟چراکه نه؟از پرویز پرسید:"رابطه نادر با ساربانی‌ها چه طور بود؟"

 

-فکر نمی‌کنم بیشتر از دو یا سه بار همدیگر را دیده باشند خود من هم فقط همان ماهی یکبار که می‌ایند مغازه می‌بینم‌شان.هر دوشان هزار ویک بدبختی و خوشبختی دارند اصلا مغازه برایشان اهمیتی ندارد.

 

ستوان رحیمی ذهن رییس‌اش را خواند و برای این‌که خودی نشان بدهد و بگوید او هم بازی سرگرد را خوانده است برای پرسیدن سوال بعدی پیشقدم شد:"امکان دارد ساربانی‌ها بدون اطلاع تو به مغازه بیایند؟"

 

امکان که داشت هردوشان همه کلیدها را داشتند نگهبان هم انها را می‌شناخت و اگر ساعات تعطیل می‌امدند در اصلی را رویشان باز می‌کرد اما چرا باید چنین کاری بکنند؟پرویز با بی‌تفاوتی و خونسردی گفت:"ممکن است.شاید.نمی‌دانم."و در رویای خودش صدای سرگرد را شنید که گفت:"ممکن است قتل کار خود تو باشی.شاید.نمی‌دانم."

 

تصمیم گرفته بود سر به سر دو مامور نگذارد و کاری نکند که پرش به پرشان بگیرد چون با ان چیزهایی که درباره پلیس شنیده بود هیچ بعید نبود برایش دردسر درست کنند و اتهام قتل را به او ببندند.او قول داد فیلم‌ها را تا فردا صبح به دست فیاض برساند.

 

 -فردا؟خیلی دیر است.همین امروز.تا ساعت چهار بعدازظهر وقت داری.

 

چانه زدن‌ها شروع شد و دو طرف بالاخره سر ساعت پنج به توافق رسیدند البته پرویز شرط کرد خودش پایش را به آگاهی نگذارد:"با پیک می‌فرستم."

 

سرگرد پذیرفت و به او اجازه داد پیاده شود.کارآگاه دیگر کاری نداشت جز این‌که به اداره برگردد و منتظر بماند اما ستوان باید بعد از رساندن او به دادسرا می‌رفت تا برای گرفتن فهرست مکالمات تلفنی مقتول و ریز عملیات‌های بانکی‌اش مجوز قضایی بگیرد.

ستوان بین راه بعد از کلی من و من کردن خواسته‌اش را به زبان اورد:"من فردا می‌توانم مرخصی بروم؟"

 

 -فردا؟وسط پرونده؟

 

ستوان تا اخرش را خواند:"کار واجب داشتم حالا می‌گذارم برای هفته آینده."

 

فیاض با لبخندی به لب گفت:"شاید هم ماه آینده."

 

کارآگاه فیاض در اتاق تنها نشسته بود.هنوز نه از ستوان رحیمی خبری بود نه از پیک حامل فیلم‌ها .داشت به اتفاقاتی که در این پرونده افتاده بود فکر می‌کرد.هیچ بعید نبود مخاطب نامه رمزی نادر ،یکی از برادران "ساربانی"باشد.سه حرف اول اسم آنها با نام کاربری ایمیل"سارا"یکی بود و احتمال این‌که کسی موقع ارسال پیام الکترونیکی مرتکب اشتباه شود،ممکن می‌نمود.تقه‌ای به در خورد و سربازی بعد از پا کوبیدن داخل شد بسته‌ای در دست داشت.فیلم دوربین‌ها بود.سرگرد نمی‌توانست منتظر دستیارش بماند سریع سراغ یکی از همکارانش رفت تا بساط تماشای فیلم را برایش فراهم کند .بعد نشست به تماشا.می‌دانست کار یکی دو دقیقه نیست.یک ماه فیلم بود بعد از 10 دقیقه به این نتیجه رسید که این طور نمی‌تواند وقت بگذارد باید از چند نفر کمک بگیرد.

 

جست‌وجو برای یافتن همکاران مناسب تا زمان بازگشت ستوان رحیمی طول کشید قرار شد فیلم‌ها را روی دور تند ببینند و تاریخ و دقیقه هر اتفاق مشکوکی را یادداشت کنند بعد تکه‌ای مشکوک در یک سی‌دی مونتاژ می‌شد.همین کار دو روز طول کشید و هر روز سارا و پدرش صبح زود به آگاهی امدند تا پیگیر پرونده شوند هنوز پزشکی قانونی جنازه را تحویل نداده و جواز دفن صادر نشده بود البته فیاض دلیلش را نمی‌دانست چون پیکر مقتول نیاز زیادی به آزمایش نداشت و نحوه مرگش کاملا واضح بود.بیشتر به نظر می‌رسید روال اداری طول کشیده است.همان کاغذبازی‌ها که سرگرد به شدت از آن پرهیز می‌کرد.

 

در پایان روز دوم تماشای فیلم‌ها چیزی که سرگرد دنبالش بود به دست آمد.مردی ناشناس در ساعت تعطیلی بازارچه وارد فروشگاه محل کار مقتول شد کاملا واضح بود انجا را خوب می‌شناسد چون یکراست سراغ گاوصندوق رفت و چند فاکتور را لا به لای زونکن کوچک جا داد بعد همه درها را بست و با خیال راحت بیرون رفت.کارآگاه این مرد را در فروشگاه ندیده بود و احتمال داد باید یکی از "ساربانی"‌ها باشد.عکسی از مرد ناشناس تهیه شد و کارآگاه تلفنی پرویز را احضار کرد مرد می‌خواست از حضور در پلیس اگاهی طفره برود اما فیاض چنان قاطعانه حرف زد که پرویز فقط اطاعت کرد.وقتی رسید فیاض عکس را به او نشان داد.

 

  • محمود ساربانی است.برادر کوچکتر.گفتم که آمل زندگی می‌کند.

 

کارآگاه لب باز نکرد.پرویز با این‌که امیدی برای گرفتن جواب نداشت برای شکستن سکوت پرسید:"حالا عکس‌اش را از کجا پیدا کردید؟"

 

ستوان رحیمی که تا ان لحظه یک کلام هم نگفته بود ،فیلم را با اجازه رییس‌اش پلی کرد.پرویز از دیدن صحنه ورود مخفیانه محمود تعجب کرد:"چرا این‌طوری؟چرا این وقت شب؟"

 

  • ما هم همین سوال را داریم.

 

جوابش را پرویز نمی‌دانست.حالا معلوم شده بود منظور نادر از جمله "فیلم دست من است."چیست و مشخص شده بود مقتول از چه کسی و به چه دلیلی باج می‌خواست  اما آن فاکتورها چه بود.آیا محمود می‌خواست سندسازی کند برای چه؟تعلل جایز نبود باید محمود بازداشت می‌شد این کار بعد از طی روال اداری که البته در اسرع وقت و در زمانی چند ساعته صورت گرفت به پلیس آگاهی آمل سپرده شد.محمود هنوز در راه انتقال به تهران بود که فیاض تیمی را هم سروقت محمد فرستاد چون بعید نبود دست دو برادر با هم در یک کاسه باشد و محمد به محض اطلاع از دستگیری برادرش ناپدید شود.

 

بازجویی از دو برادر ساعت دو شب شروع شد.فیاض ورحیمی دو روز بود که نخوابیده بودند و خستگی به هردوشان فشار می‌اورد اما فیصله دادن به این پرونده از هر چیزی مهم‌تر بود و کارآگاه  تا واقعیت را نمی‌فهمید یا به نقش دو برادر در جنایت پی نمی‌برد نمی‌توانست آرام بگیرد.اولین نفر که بازجویی شد برادر بزرگ‌تر بود البته نه به خاطر سن‌اش سرگرد می‌خواست او را غافلگیر کند.

 

  • محمود دو هفته قبل برای چی به تهران آمده بود؟

 

  • دو هفته پیش؟تهران؟من خبر ندارم.

 

کارآگاه به ستوان دستور داد فیلم را نمایش بدهد.محمد با نگاهی ناباور به تصاویر زل زده بود.محمود در تهران چه کار داشت؟چرا بدون اطلاع او و آن هم شبانه به مغازه رفته بود؟آن سندها چه بود؟محمد تا آن لحظه هنوز از ماجرای قتل خبر نداشت همان طور که به محمد نگفته بودند به چه اتهامی بازداشت شده است و اتفاقا دو برادر واکنش‌هایت مشابهی نشان داده و تهدید کرده بودند با وکلای‌شان حسابی شلوغ‌کاری خواهند کرد اما گوش سرگرد و رحیمی از این حرف‌ها پر بود.

 

محمد گفت:"واقعا نمی‌دانم چه بگویم."

 

فیاض گفت:"ولی من می‌دانم محمود برای سندسازی به مغازه رفته بود می‌خواست سندها را دستکاری کند حالا دو حالت بیشتر ندارد یا این‌که محمود دارد از تو کلاهبرداری می‌کند یا این‌که دو نفری با هم دست به یکی کرده‌اید و دارید کار خلاف انجام می‌دهید."

 

محمد عصبانی شد:"اصلا می‌خواهم بدانم این فیلم چه طور دست شما رسیده؟"

 

کارآگاه خونسردانه جواب داد:"فرض کن پرویز این را به ما داده."

 

محمد واماند.سوالاتش تمامی نداشت.پرویز چرا چنین کاری کرده بود؟چرا به جای در جریان قرار دادن او یک راست سراغ پلیس آمده بود؟به هر حال دلیلی نداشت سکوت کند.حق با سرگرد بود محمود داشت از او کلاهبرداری می‌کرد.از وقتی گرفتار آن ماده لعنتی شده،رفتارش به کلی تغییر کرده بود .محمد نمی‌دانست فاش کردن اسرار خانوادگی به صلاح است یا نه.اینجا محل پنهانکاری معنایی نداشت البته باید قبلش محکم‌کاری کند.

 

-می‌خواهم مطمئن شوم هرچه می‌گویم بین خودمان می‌ماند.

 

ستوان رحیمی قول داد اما محمد قبول نکرد و گفت می‌خواهد از زبان خود کارآگاه بشنود.فیاض هم تعهد داد و بعد نطق محمد باز شد:"چند وقتی است برادرم معتاد شده است شیشه می‌کشد از آن موقع خیلی عوض شده اصلا شده یک آدم دیگر.باغی را که در امل داشت فروخته ،زود به زود از من پول می‌گرفت.همه‌اش را هم خرج عیاشی می‌کرد.این دفعه هم شاید می‌خواسته با این ترفند از من پول بگیرد."

 

دو همکار هنوز کاملا متقاعد نشده بودند که محمد از همه جا بی‌خبر است اما ترجیح دادند فعلا بازجویی را متوقف کنند و سراغ برادر کوچکتر بروند.آثار اعتیاد به شیشه در چشمان محمود پیدا بود فیاض بازجویی را با لحن تندی شروع کرد و گفت:"اول می‌خواهیم با هم فیلم ببنیم."و ستوان فیلم را از اول گذاشت.محمود به وضوح کم آورده بود:"پول لازم بودم محمد هم دیگر حاضر نبود مثل سابق به من پول بدهد برای همین می‌خواستم سندسازی کنم."

 

ستوان متن نامه رمزی را خواند:"فیلم دست من است.بیست میلیون می‌خواهم.این جمله برایت آشنا است؟"

 

محمود انکار کرد و این بار فیاض بلوف زد:"خودت همه چیز را بگو یا شاهد قتل را خبر کنم."

 

متهم با تعجب پرسید:"قتل؟"

 

  • مثل این‌که یادت رفته آن شب بارانی نادر را تعقیب کردی؟یادت رفته سر خیابان بهبودی وقتی نادر رفت عابربانکش را چک کند تو دور زدی و زیرش گرفتی؟

 

محمود همه را به خاطر داشت و مقاومتش فقط سه ساعت طول کشید و بعد به قتل با همه جزییاتش اقرار کرد و ستوان و رییس‌اش فرصت استراحت پیدا کردند البته دیگر برای خانه رفتن دیر شده بود و باز هم در آسایشگاه خوابیدند.

 

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.