داستان پليسي/ قتل در دفتر وکالت
کارآگاه همینکه وارد اتاق شد، خبر را شنید و به دستیارش فرصت آب خوردن هم نداد:"ده بار گفتهام مهمترین اصل این است که در سریعترین زمان ممکن خودت را به صحنه جرم برسانی."
دوات آنلاین-اذان مغرب را تازه گفته بودند و گرما کمی عقبنشینی کرده بود.سرگرد فیاض زودتر از دستیارش ستوان رحیمی برای نماز خودش را اماده کرد هر دو با هم نمیتوانستند بروند به هر حال یک نفر باید در اتاق میماند تا اگر ان تلفن لعنتی زنگ خورد،جواب بدهد.فیاض هنوز از نمازخانه نیامده بود که ستوان به یک تماس جواب داد.قتل در دفتر وکالت.مقتول خانم وکیل 35 سالهای به اسم" توران سرخوش"بود و نشانی دفتر وکالت رو به روی بیمارستان مسیحدانشوری.رحیمی از ان بیمارستان خاطره خوشی نداشت.عمویش همانجا تمام کرده بود.سنی هم نداشت 60 سال اما ریهاش خیلی وقت بود که جوابش کرده بود شاید به خاطر سیگار.
کارآگاه همینکه وارد اتاق شد، خبر را شنید و به دستیارش فرصت آب خوردن هم نداد:"ده بار گفتهام مهمترین اصل این است که در سریعترین زمان ممکن خودت را به صحنه جرم برسانی."
خیابانها هنوز شلوغ بود و فیاض با اینکه اصلا خوشش نمیامد چارهای پیدا نکرد جز اینکه چراغ گردان اهنربایی را روی سقف ماشینش بچسباند و راه را باز کند.بچههای کلانتری تقریبا تمام خیابان را زیرنظر داشتند و حواسشان جمع بود تا صحنه جرم بههم نریزد.دفتر وکالت تمیز و شیک بود طوری که در نگاه اول نمیشد فهمید انجا قتلگاه یک بانوی جوان است اما در اتاق سمت چپ جنازه توران پشت میز کارش افتاده بود.او را با یک ماکاروف کشته بودند و سلاح حتما صداخفهکن داشت چون هیچکدام از اهالی ساختمان حتی واحد رو به رویی که یک دفتر مهندسی است،صدایی نشنیده و البته ورود و خروج غریبهای را هم ندیده بودند که البته این مورد دوم طبیعی بود چون تعداد مراجعان به این ساختمان با اینکه مجتمعی اداری-تجاری بود،محدود و راهپله عموما خلوت بود.
کارآگاه بعید میدانست انگیزه چنین قتلی سرقت باشد بیشتر روی کینهجویی حساب میکرد البته هنوز نمیتوانست با قطعیت اظهارنظر کند چون یکی از کمدهای دفتر که پر از پرونده بود،به هم ریخته بود و به نظر میرسید قاتل دنبال سند یا پروندهای میگشته.فیاض قبل از اینکه ذهنش را متوجه پروندهها کند به دو استکان چای نیم خورده روی میز کار توران نگاهی انداخت و دستور انگشتنگاری را صادر کرد.
برادر و شوهر توران در اتاق دیگر دفتر بودند.هر دو گریان و پریشان.اول مجید بازجویی شد او درباره کارهای زنش اطلاعات زیادی نداشت و فقط میتوانست درباره نحوه کشف جنازه توضیح بدهد:"از ساعت هفت چند بار تلفن زدم میخواستم خبر بدهم شب مهمان داریم اما نه تلفن خودش را جواب میداد ،نه تلفن دفتر را.حتی به موبایل منشیاش هم زنگ زدم ولی او هم جواب نداد همهاش میرفت روی پیغامگیر. نگران شدم و با کاوه امدیم اینجا در زدیم ولی کسی باز نکرد من کلید یدک داشتم داخل که امدیم این صحنه را دیدیم."
کاوه-برادر مقتول-هم حرفهای شوهر خواهرش را تایید کرد البته او یک فرضیه داشت:"غلط نکنم کار منیژه است.او تازگیها با خواهرم به مشکل برخورده بود."
منیژه منشی خانم وکیل بود و امروز سر کارش حاضر نشده بود البته شواهد اینطور نشان میداد.بازجوییهای اولیه که تمام شد نوبت به کمد پروندهها رسید خوبیاش این بود که همه پروندهها شماره داشت و همهشان ثبت کامپیوتری هم شده بودند برای همین خیلی راحت معلوم شد پرونده "الف-12-س-89 "مفقود شده است این پرونده ان طور که در رایانه منشی ثبت شده یک سال قبل با جدایی موکل توران از شوهرش مختومه شده بود پس دلیلی نداشت یک نفر برای دزدیدن پروندهای که کارهایش تمام شده است،ادم بکشد.این بیشتر یک صحنهسازی بود.
فیاض و ستوان رحیمی شبانه به خانه منیژه رفتند و او را بازداشت کردند چون فعلا تنها کسی که مظنون به نظر میرسید همین دختر 24 ساله بود اما منیژه مدارک خوبی داشت که میتوانست ثابت کند بیگناه است.
- خود خانم سرخوش تلفن زد و گفت امروز لازم نیست بروم گفت مهمان دارد و میخواهد دو نفری تنها باشند.پیغامش روی گوشیام ضبط شده.
کارآگاه گوشی را گرفت و به صدای توران گوش داد.کاملا درست بود اما هنوز دو مشکل وجود داشت منیژه به گفته کاوه هر روز ساعت یک ظهر سرکار میرفت اما این تماس ساعت دو انجام شده بود یعنی به هر حال منشی غیبت داشت مشکل دوم هم جواب ندادن دخترک به تلفنهای شوهر مقتول بود.منیژه هر دو ابهام را خیلی راحت برطرف کرد:"گوشی را امروز خریدم دیروز به خانم سرخوش گفته بودم اگر اجازه بدهد امروز کمی دیرتر بروم میخواستم گوشی بخرم او هم قبول کرده بود صدای زنگ گوشی هنوز برایم آشنا نیست برای همین هم متوجه تماسها نمیشوم.برای همین تلفن آقا مجید را جواب ندادم البته نیم ساعت پیش میسکالهایم را دیدم و به خانه اقا مجید زنگ زدم ولی او جواب نداد."
فیاض یک بار دیگر گوشی را چک کرد حق با منیژه بود و از قضا دخترک فاکتور موبایل را هم که ثابت میکرد ان را امروز خریده است،در کیف دستیاش داشت.کارآگاه کم اورده بود و فقط نمیدانست ماجرای اختلاف دختر جوان و صاحبکارش چیست.منیژه بدون اینکه ابایی داشته باشد این ماجرا را هم تعریف کرد:"کاوه زیاد به خواهرش سر میزد ما عاشق هم شده بودیم و میخواستیم ازدواج کنیم اما خانم سرخوش همه چیز را به هم زد این مدت حالم خیلی گرفته بود ولی من ادم کینهای نیستم.اصلا چرا فکر میکنید من قاتلم؟"
سوال منیژه واقعا پرسش مهمی بود حقیقتش مدرکی علیه این دختر وجود نداشت پس کارآگاه اجازه داد او برود و بقیه کارها را به فردا موکول کرد.صبح روز بعد تشخیص هویت گزارشی را به فیاض داد که بسیار حائز اهمیت به نظر میرسید روی هیچکدام از دو استکان چای اثر انگشت وجود نداشت رحیمی که متوجه اهمیت این نامه نمیشد چارهای ندید جز اینکه از رییساش پرس و جو کند.کارآگاه هم بادی به غبغب انداخت و گفت:"بیا فرض کنیم توران دیروز مهمان داشته و قتل هم توسط همان مهمان انجام شده طرف چون آشنا بوده توران برای او چای اورده قاتل هم به استکان دست زده و بعد برای اینکه لو نرود اثر انگشتش را پاک کرده تا اینجا درست ولی چرا روی استکان خود توران اثر انگشتی نیست قاتل چرا اثر انگشت مقتول را هم از بین برده؟"
رحیمی به فکر فرو رفت و هنوز نتوانسته بود موضوع را تجزیه و تحلیل کند که کارآگاه ادامه داد:"این یعنی قاتل به استکان توران هم دست زده یعنی یا خودش چای ریخته یا بعد از قتل استکانها را انجا گذاشته تا ما تصور کنیم قاتل یک مهمان اشنا بوده.به نظرم نباید روی مهمان زیاد فکر کنیم چون اگر توران مهمانی داشته که با او اختلاف هم داشت نباید منشیاش را مرخص میکرد چون او یک وکیل است و میداند تنها بودن با ادمی خطرناک چه عواقبی میتواند داشته باشد."
حق با سرگرد بود و رحیمی کاملا تسلیم شد.فقط نمیدانست حالا باید چه کنند.کارآگاه او را با خودش همراه کرد تا سری به میدان ولیعصر بزنند.منیژه دیروز گوشیاش را از انجا خریده بود اما باید مشخص میشد دقیقا خرید کی انجام شده است.فروشنده موبایل وقتی کارت شناسایی ستوان را دید،جا خورد و دو مامور را به گوشهای از مغازه کشاند تا توجه مشتریان جلب نشود.او فاکتور و گوشی را دید و مشخصات منیژه را هم شنید:"آره یادم است دیروز همین حدود بود که خرید کرد هنوز ظهر نشده بود.چون من سر ظهر یک سر رفتم جمهوری و دیگر هم به مغازه نیامدم.او با یک آژانس امده بود رانندهاش هم از پیرمردهای بداخم بود دو بار امد داخل مغازه و به ان دختر گیر داد که زودتر خرید کند ظاهرا ماشینش را بدجایی پارک کرده بود و میترسید جریمه شود."
اولین دروغ منشی دفتر وکالت رو شد دلیل تاخیر او در روز جنایت چیزی غیر از خرید گوشی بود.حالا کارآگاه میتوانست همین سرنخ را تا اخر دنبال کند و ببیند به کجا میرسد.او باید اول از همه راننده آژانس را پیدا میکرد.رحیمی یکدفعه نکتهای یادش امد:"دیشب که رفتیم خانه منیژه دیدم سر کوچهشان یک اژانس است."
دو همکار راهی موسسه تاکسی تلفنی شدند و خیلی راحت به نتیجه دلخواهشان رسیدند.منیژه از مشتریهای هر روزه بود عادت داشت با آژانس سرکار برود اما ان روز از صبح یک ماشین را دراختیار گرفته بود.پیرمرد راننده رفته بود سرویس برای همین دو مامور در استراحتگاه رانندگان منتظر ماندند تا او به دفتر برگردد.
مرد با اینکه سن و سالی ازش گذشته بود،حافظه خوبی داشت:"اول رفتیم میدان شوش بعد ولیعصر بعد دوباره میدان شوش بعد هم در خیابان انقلاب سر وصال پیاده شد و رفت.به نظرم گیج بود.انگار از چیزی میترسید."
کارآگاه پیرمرد را سوار ماشین کرد تا همه مسیرهایی را که با منیژه رفته بود،نشان بدهد.نشانی میدان شوش جای مخوفی بود که می شد حدس زد پاتوق خلافکاران است همین یک نمره منفی دیگر برای دختر جوان محسوب میشد اما از ان مهمتر تقاطع وصال و انقلاب بود.دخترک درست جلوی یک اژانس از ماشین پیاده شده بود.ستوان به اژانس جدید رفت و مشخصات منیژه را داد او دیروز از انجا به مقصد بیمارستان مسیح دانشوری ماشین گرفته بود.
دیگر همه چیز تقریبا روشن شد.منیژه به احتمال زیاد از میدان شوش کلت را خریده و بعد راننده اول را دست به سر کرده و با ماشین دوم به دفتر وکالت رفته و قتل را انجام داده بود اما ماجرای تماس توران و مرخصی دادن را چه طور می شد توجیه کرد؟
منیژه یک بار دیگر بازداشت شد اما حاضر به اعتراف نبود تا بچههای اداره مردی را که سلاح را به او فروخته بود،دستگیر کردند.بعداز ان دخترک همه چیز را اقرار کرد:"من و کاوه خیلی همدیگر را دوست داشتیم یعنی فکر میکردم او هم عاشقم است روابطی هم با هم داشتیم اما توران نگذاشت با هم ازدواج کنیم زیر پای برادرش نشست و گفت من لیاقت خانواده انها را ندارم بعد هم کاوه زد زیر همه چیز خیلی از توران متنفر شده بود با احساساتم بازی شده بود بادی انتقام میگرفتم برای همین از قبل یکی را پیدا کردم که تفنگ به من بدهد صبح که رفتم گفت دو ساعت دیگر بیا در این فاصله تلفن منشیدار خریدم و دوباره به میدان شوش برگشتم بقیهاش را هم که خودتان میدانید وقتی به دفتر رسیدم،توران را تهدید کردم خیلی ترسیده بود مجبورش کردم به گوشیام زنگ بزند و پیغام بگذارد اصلا گوشی را برای همین خریده بودم که بعدا مدرکی داشته باشم.بعد از قتل هم دو استکان چای ریختم و اثر انگشتها را از بین بردم موقع فرار هم کمد پروندهها را به هم ریختم و یکی را برداشتم تا همه خیال کنند قتل به خاطر ان پرونده بوده."
دخترک به هقهق افتاده بود او برای این انتقامگیری نقشهای پیچده طراحی کرده بود ولی حالا میگفت پشیمان است این احساسی بود که خیلی از قاتلان دچارش میشدند.
نویسنده:ر-علوی
12jav.net