2024/04/20
۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
شوهرم مرا معتاد کرد

شوهرم مرا معتاد کرد

16 سالم بود که با فرید، برادر دوستم که خواستگار سمجم بود ازدواج كردم. فرید از من 10 سال بزرگتر بود. دوستم سارا این پیشنهاد را داد و من قبول کردم و شماره همراهم را به فرید دادم و او هم هر شب با من تماس می گرفت و ساعت ها با هم صحبت می کردیم.

دوات آنلاین-زنی که توسط شوهرش به مواد مخدر آلوده شده است با مراجعه به مرکز مشاوره پلیس خراسان شمالی داستان زندگی‌اش را این طور شرح داد:

 

16 سالم بود که با فرید، برادر دوستم که خواستگار سمجم بود ازدواج كردم. فرید از من 10 سال بزرگتر بود. دوستم سارا این پیشنهاد را داد و  من قبول کردم و شماره همراهم را به فرید دادم و او هم هر شب با من تماس می گرفت و ساعت ها با هم صحبت می کردیم.

 

چند روز از این ماجرا گذشت و من خیلی به فرید وابسته شدم و تمام روياهایم را با او ساخته بودم، تا اينكه قرار شد یه شب فرید با خانواده اش به خواستگاری بیاید و من هم قبل از آمدن آنها با پدر و مادرم صحبت کنم.

 

بعد از کلی تعریف و تمجید از فرید قرار شد پدر و برادر بزرگم راجع به فرید از دوستان و همسایه ها تحقیق کنند.

 

ولی متاسفانه فرید آدم نرمالی نبود و هر کسی که پدر و برادر بزرگم  از او تحقیق کرده بودند نظر منفی داشتند. به همین خاطر هم همه اعضای خانواده در مورد ازدواج ما مخالفت کردند.

 

ولی از اونجایی که خیلی به فرید علاقه مند بودم و نمی توانستم بدون او زندگی کنم شروع به تهديد خانواده کردم و گفتم اگر راضي به اين ازدواج نشوند از خانه فرار مي كنم. بالاخره خانواده هم به این ازدواج راضی شدند و من رسما با مرد رویاهایم ازدواج کردم.

 

حدود دو سال و نيم در دوران عقد بوديم و كم كم متوجه رفتارهاي مشكوك و بي محبتي های فرید شدم. سرانجام در پي يك مشاجره و درگيري سخت، فرید اعتراف کرد که اعتياد دارد و شيشه مصرف مي كند.

 

ناگهان احساس كردم تمام دنيا روي سرم خراب شده است و مرد روياهایم یه معتاد بود، از طرفي هم جرات مطرح كردن موضوع را با خانواده هم نداشتم چون از اول هشدارهاي لازم را به من داده و مخالف اين ازدواج بودند.

 

بنابراين خودم به تنهايي تصميم به ترك دادن او گرفتم ولي بعد از چندین بار تلاش، هيچ فايده اي نداشت. تا اينكه خانواده ها گفتند بايد عروسي كنيم، من هم فكر كردم اگر زندگي مشترك را شروع كنيم شايد فرید تغيير كند ولي اشتباه تصور مي كردم، چرا كه نه تنها تغيير نكرد بلكه روز به روز بدتر هم شد.

 

چند وقتی گذشت ودیگر به کارای فرید عادت کرده بودم و گاهی خودم زمینه مصرف مواد را در خانه برایش فراهم می کردم، فرید با زیرکی مرا مجبور کرد تا شیشه مصرف کنم و همپای او شوم و هر بار می گفت با چند بار مصرف معتاد نمی شوی و فقط اعصابت راحت می شود، ولی نه تنها حالم بهتر نشد بلکه تا به خودم آمدم ديدم كاملا به شیشه وابسته شده ام.

 

براي تامين هزينه موادم از خانواده و هر كسي پول مي گرفتم. همسرم هم که دیگر آن فرید سابق نبود و به یک معتاد تمام عیار تبدیل شد و او را از محل کارش بیرون انداختند و نمي توانست هزينه هاي مصرفمان را تامين كند و در نهایت، مرا از خانه بیرون کرد.

 

من که روي بازگشت به منزل پدري را نداشتم به خانه مریم دوستم که در یکی از شهرهای اطراف زندگی می کرد پناه بردم. مریم تا مرا دید از حال و روزم پرسید و من هم کل ماجرا را برایش تعریف کردم.

 

از آنجا که مریم دوست صمیمی من و از وضعیتی که داشتم نگران بود به خانواده ام خبر داد و آنها هم که خیلی دنبال من گشته بودند به خانه مریم آمده مرا به خانه باز گرداندند.

 

وقتی به خانه رسیدم دیگر حال درستی نداشتم. چند روز بود که چیزی مصرف نکرده بودم و واقعا حالم خراب بو.د پدرم گفت دخترم نگران نباش خودم تو را به کمپ ترک اعتیاد می برم و کمکت می کنم تا دوباره به زندگی بازگردی.

 

با کمک پدرم و خانواده توانستم بعد از گذشت چند ماه دوباره به زندگی عادی بازگردم؛ از طرفی هم فرید که نامردی را در حقم تمام کرده بود در این مدت برای تامین هزینه موادش دست به سرقت زده و چند وقت پیش توسط پلیس دستگیر شد و به زندان افتاد. با کمک پدرم وکیل گرفتم و از فرید جدا شدم.

 

ای کاش ...

 

تهیه و تنظیم: سرگرد زهره پاکزاد کارشناس ارشد مرکز مشاوره آرامش پلیس خراسان شمالی

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.