2024/04/20
۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
فرارزن خیانتکار نزد مرد غریبه

فرارزن خیانتکار نزد مرد غریبه

زنی متاهل که در پی رابطه اینستاگرامی از خانه فرار کرده بود بعد از دستگیری داستان زندگی‌اش را برای پلیس استان فارس شرح داد.

دوات آنلاین-زنی متاهل که در پی رابطه اینستاگرامی از خانه فرار کرده بود بعد از دستگیری داستان زندگی‌اش را برای پلیس استان فارس شرح داد.

 

صدایش لرزش داشت. لیوان آب را سرکشید و گفت: نازنین هستم اهل یکی از شهرهای غرب کشور، هنوز 17 سال بیشتر نداشتم. دو سال قبل جلو در مدرسه با امین آشنا شدم شماره اش را به من داد و رابطه تلفنی ما شروع شد و بعد از چند ماه به اصرار امین، خانواده اش به خواستگاری ام آمدند.

 

امین از من 11 سال بزرگتر بود. خانواده ام را به هر شکلی بود راضی کردم اما خانواده او راضی نمی شدند. حدود 5 ماه بلاتکلیف بودیم اما رابطه ما همچنان ادامه داشت. بالاخره امین توانست آنها را هم راضی کند و عقد کردیم.

 

ماههای اول دوران خوشی داشتم. اما امین کم کم اخلاق واقعی اش را نشان داد. بدبین و عصبی بود، به من اهمیتی نمی داد. به مادرم گفتم اما او گفت: "خودت انتخابش کردی و باید با او بسازی، حرف طلاق هم نزن که بین مردم انگشت نما می شویم". درمانده بودم. نمی دانستم چه کنم. اجازه ادامه تحصیل و رابطه با دوستانم را به من نمی داد و حسابی تنها شده بودم.

 

مدتی گذشت و بعد از جشن عروسی با امین رفتم زیر یک سقف. اما هیچ گونه استقلالی از خودم نداشتم. با خانواده همسرم همسایه بودم حتی موقع غذا باید می رفتیم منزل آنها و با هم سفره می شدیم. پدرش بددهان بود و مادر و خواهرش همیشه کارهای من را زیر نظر داشتند. هر موضوع و اتفاق بدی نهایتا به من ختم می شد و با من برخورد می کردند. مثلا دختر عموی امین با پدر و مادرش ناسازگار بود، می گفتند نازنین او را از راه به در کرده است.

 

آرامش نداشتم هر موقع می خواستم با امین حرف بزنم بلکه دلم آرام شود می گفت: برو حوصله ات را ندارم. هیچ وقتی برای من نمی گذاشت. دلم می خواست با هم به تفریح برویم ولی بهانه می آورد که پول ندارم. خیلی روزهای سختی بود؛ بدتر از همه اینکه پدر و مادر خودم هم به مشکلات من بی توجه بودند و می گفتند: هر طوری هست با امین بساز و حرف طلاق را نزن، تنها نسخه مادرم برای من بعد از گفتن حرف طلاق را نزن این بود که بچه اوضاع را درست می کند. بچه دار شوید.

 

روزها گذشت تا اینکه در اینستاگرام با پسری به اسم سعید آشنا شدم. مشکلاتم را با او در میان گذاشتم، گفتم می خواهم مستقل شوم. قرار شد به استان محل زندگي سعيد بروم تا خانه ای برایم اجاره کند. همین طور هم شد. یک روز دور از چشم امین و خانواده اش وسایلم را با مقداری پول برداشتم و با اتوبوس پیش او رفتم. سعید هم یک اتاق برایم اجاره کرد. چند روز آنجا زندگی کردم و دنبال کار می گشتم بلکه بتوانم راه درآمدی از خودم داشته باشم.

 

یک روز سعید زنگ زد و گفت که می خواهم ببینمت. نمی دانستم هدفش چیست اما در هر صورت به او اعتماد داشتم.

 

سوار ماشین او شدم و راه افتاد. نزدیکی یک پارک پیاده ام کرد و گفت: کار دارم و زود بر می گردم.

 

حدود یک ساعت گذشت، از دور دیدم که می آید، خوشحال شدم گفتم: چقدر دیر آمدی؛ هنوز جمله ام تمام نشده بود که متوجه شدم پلیس هم با اوست و من را به کلانتری بردند، آنجا فهمیدم بعد از رفتن من، خانواده ام به پلیس اطلاع دادند و آنها هم با ردگیری خطم به سعید رسیدند.

 

من را به کلانتری بردند، پدر و پسر عمویم هم آنجا بودند. اولین جمله ای که توانستم بعد از چند روز به پدرم بگویم این بود: "بابا دیدی بدتر از طلاق هم هست ..."

 

 

 

نويسنده: سعيده جمال زاده كارشناس معاونت اجتماعي پلیس استان فارس

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.