2024/03/28
۱۴۰۳ پنج شنبه ۹ فروردين
داستان‌های شاهنامه / عبور کیخسرو از موانع و رسیدن به ایران

داستان‌های شاهنامه / عبور کیخسرو از موانع و رسیدن به ایران

گیو به خسرو گفت : فریدون از اروند رود گذشت و تخت شاهی از آن او شد. پس تو هم می‌توانی از آب بگذری اگر الآن افراسیاب بیاید تو و مادرت را می‌کشد.

دوات آنلاین-گیو و خسرو و فرنگیس با شتاب می‌رفتند تا به رودی به نام گلزاریون رسیدند که در بهار چون دریای خون بود و گیو به شاه گفت: باید از روی آب گذشت و استراحت کرد. اگر لشکر برای جنگ بیاید آب برای ما حصار است.

 

پس چیزی خوردند و خوابیدند و فرنگیس بیدار ماند و به‌محض اینکه سپاه را دید آن‌ها را بیدار کرد و به گیو گفت: او ما را دست‌بسته نزد افراسیاب می‌برد و شاه هم به ما رحم نمی‌کند. گیو پاسخ داد: نترس. من از جنگ توران هراسی ندارم. تو با شاه سریع به بلندی بروید که خداوند یار من است.

 

کیخسرو گفت : من همراه تو می‌جنگم. گیو پاسخ داد: جهانی در انتظار تو است. من و پدرم پهلوان هستیم و همیشه در خدمت شاهان بودیم و من هفتاد وهشت برادر دارم اگر من کشته شوم پهلوانان دیگر هستند ولی اگر تو کشته شوی دیگرکسی نیست و رنج هفت ‌ساله من نیز به هدر می‌رود.

 

گیو لباس جنگ پوشید و به جنگ سپاه رفت و غرید و جنگجو طلبید. پیران دشنام داد که تو تنها به این رزمگاه آمدی؟ گیو غرید ای بد نژاد به کین‌‌خواهی سیاوش در جنگ مرا دیده‌ای و بسیار بزرگان چین به دست من تباه شدند و دو تن از زنان حرم‌آت که خواهر و همسرت بودند را اسیر کردم و تو همچون زنان فرار کردی. تمام بزرگان و خویشان کاووس و دیگر دلیران همگی دختر رستم را می‌خواستند حتی طوس به خواستگاریش رفت ولی تهمتن اعتنا نکرد و دخترش مهین بانو گشسپ را به من داد و من هم به رستم خواهرم شهربانو را دادم. به‌جز رستم کسی هماورد من نیست و اکنون با این خنجر جهان را پیش چشمت سیاه می‌کنم و حتی یک نفر از لشکرت را زنده نمی‌گذارم و خسرو را به ایران می‌برم و سپس به کین‌خواهی سیاوش به توران می‌آیم و آنجا را تباه می‌کنم.

 

وقتی پیران این سخنان را شنید دلش پر از بیم شد و گفت: ای شیرمرد بیا تا باهم کشتی بگیریم و ببینیم کدام می‌توانیم دیگری را به زمین بزنیم. گیو گفت : پس شایسته است که تو به این‌سوی آب بیایی. شما شش هزار نفر هستید و من یک نفر. پیران با اضطراب پذیرفت و به آن‌سوی آب رفت.

 

گیو گرز را کنار گذاشت و شروع به کشتی کردند. گیو حمله برد طوری که پیران گریزان شد و گیو او را با کمند اسیر کرد و بعد لباس او را پوشید و درفش او را به دست گرفت و تا لب آب آمد. وقتی تورانیان او را دیدند جلو آمدند و گیو گرز را به دست گرفت و بسیاری را نابود کرد و بسیاری فرار کردند.

 

گیو نزد پیران رفت و خواست سرش را ببرد بنابراین او را با خواری نزد شاه برد. پیران به کیخسرو گفت : تو می‌دانی من به خاطر تو چه‌ کارها کردم و اگر آن زمان من نزد افراسیاب بودم سیاوش نمی‌مرد. من بودم که تو و مادرت را نجات دادم. گیو به کیخسرو نگاه کرد که او چه فرمان دهد . فرنگیس به گیو گفت: تاکنون بعد از خدا او ما را از بلایا حفظ کرده است پس او را ببخش.

 

گیو گفت: من سوگند خورده‌ام که خون او را به زمین بریزم. کیخسرو پاسخ داد: گوش او را با خنجر سوراخ‌ کن تا خون او بر زمین بریزد و سوگندت درست باشد. گیو نیز چنین کرد.

 

پیران به خسرو گفت: بفرما تا اسبم را به من بدهد تا برگردم. کیخسرو پذیرفت. گیو به پیران گفت: چرا مثل زنان لابه می‌کنی؟ اگر اسبت را می‌خواهی باید دستت را با بند ببندم و قول دهی که کسی جز همسرت گلشهر بند را نگشاید. پیران پذیرفت. فرنگیس و کیخسرو او را به برگرفته و خداحافظی کردند و پیران راه خود در پیش گرفت.

 

وقتی افراسیاب از شکست لشکرش باخبر شد خشمناک تاخت و دید که همه لشکرش پراکنده ‌شده‌اند. پس پرسید: این پهلوان که بوده و از کجا از وجود کیخسرو باخبر شده و چگونه از مرز گذشته است؟

 

سپهرم گفت : معلوم است که او گیو بوده. در این میان ناگهان چشم افراسیاب به پیران افتاد که موی سرش خونین شده بود و دست‌بسته روی اسب بود. پیران ماجرا را بازگفت. افراسیاب به‌شدت عصبانی شد و پیران را از پیش خود راند و بعد شروع به دشنام دادن کرد و گفت که دمار از روزگارشان درمی‌آورم و چنین و چنان می‌کنم و نمی‌گذارم جان سالم به درببرند.

 

پیران ناراحت و افسرده به ختن رفت و از آن‌سو افراسیاب هم به‌سوی جیحون لشکر کشید و به هومان گفت: زودتر به لب آب برو که اگر گیو و خسرو از آن بگذرند همه رنج‌های ما هدر می‌رود و سرانجامی جز تباهی نداریم.

 

گیو و خسرو به آب رسیدند و از نگهبان کشتی خواستند اما او به گیو گفت: یا زره یا اسب سیاه و یا آن زن و یا آن غلام ماهرو را به من بده. گیو گفت: این چه سخنانی است؟ تو کیستی که شاه را می‌خواهی و یا خواستار مادرش هستی؟ شبرنگ بهزاد هم اسبی نیست که به تو داده شود. این زره به همتا که نه آب و نه آتش و نه نیزه و نه شمشیر بر آن کارگر نیست هم به درد تو نمی‌خورد. ما خودمان از آب می‌گذریم. گیو به خسرو گفت : فریدون از اروند رود گذشت و تخت شاهی از آن او شد. پس تو هم می‌توانی از آب بگذری اگر الآن افراسیاب بیاید تو و مادرت را می‌کشد.

 

کیخسرو نخست با خداوند راز و نیاز کرد و سپس اسب سیاهش را در آب ‌برد و به دنبالش فرنگیس و گیو روان شدند و همگی به‌سلامت عبور کردند. نگهبان کشتی متعجب شد که با آن آب فراوان جیحون در بهار آن‌ها چگونه گذشتند و پشیمان گشت و برای عذرخواهی از خسرو رفت ولی گیو با او درشتی کرد و عذرش را نپذیرفت.

 

در همین زمان افراسیاب سررسید و از نگهبان پرسید: او چگونه به آن‌سوی آب رفت؟ نگهبان ماجرا را تعریف کرد. افراسیاب گفت: کشتی را آماده کن تا به دنبالشان برویم. هومان گفت : تو با این سواران اگر به ایران بروی با پای خود در کام اژدها رفته‌ای چون گودرز و رستم و طوس و گرگین در انتظار ما هستند. از این رود تا رود چین از آن ماست تو توران را حفظ کن که فعلاً از ایران گزندی برای ما نیست.

 

ناچار افراسیاب با خون ‌دل و ناراحتی بازگشت. گیو پیکی به اصفهان فرستاد و تمام ماجرا را برای گودرز بیان کرد و نامه‌ای هم برای کاووس فرستاد. شاه بسیار شاد شد. رستم هم از شنیدن موضوع شاد شد و دخترش بانو گشسپ را با مال و خواسته فراوان نزد گیو فرستاد.

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.