2024/04/19
۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
شوهرم آنقدر در گوشم خواند تا مواد مخدر مصرف کردم

شوهرم آنقدر در گوشم خواند تا مواد مخدر مصرف کردم

آنچه می‌خوانید داستان زندگی زنی از اهالی استان خراسان جنوبی است.

دوات آنلاین-همه چیز از یک لجبازی بچگانه شروع شد. آن روزها مثل بسیاری از هم سن و سالانم در رویا زندگی و تصور می کردم مرد رویاهایم همانی است که فکر می کنم. سال آخر دبیرستان را می گذراندم که با احسان در خیابان آشنا شدم. با حرف هایش هر روز مرا بیشتر به خود وابسته می‌کرد تا جایی که نه از درس چیزی می فهمیدم و نه از نصیحت های اعضای خانواده برای درس خواندن و شرکت در کنکور.

 

آشنایی با احسان، سبب شده بود که حتی بعضی از اوقات پا را از حد فراتر بگذارم و به بهانه رفتن به خانه دوستان وهمکلاسی هایم، با او به تفریح بروم چند بار نیز تا دیر وقت به خانه نیامدم که سبب شد از پدرم کتک بخورم. خانواده ام هم در محله و هم در میان اعضای فامیل آبرو داشتند و وقتی از ماجرای دوستی ما بو برده بودند سختگیری هایشان بیشتر شد ولی من کوتاه نمی آمدم. به هر صورت آن سال در کنکور شرکت کردم اما راه به جایی نبردم.

 

دیگر درس و مشق در سرم فرو نمی رفت و فقط به بودن با احسان فکر می کردم. با این وجود چند بار به او اصرار کردم اگر مرا دوست دارد و دروغ نمی گوید به خواستگاری ام بیاید اما طفره رفت و گفت زود است. یک سالی از رابطه ما می گذشت تا این که پا پیش گذاشت اما خانواده ام با این ازدواج مخالف بودند ولی من پایم را در یک کفش کرده بودم که یا همین یا دیگر هیچ. حرف هیچ کسی به گوشم نمی رفت حتی با این که می دانستم احسان مواد مخدر مصرف می کند حاضر نبودم کوتاه بیایم، با خودم می گفتم وقتی ازدواج کردیم خودم ترکش می دهم و سرانجام خانواده ام کوتاه آمدند تا به خواسته ام برسم. تا پایم به زندگی مشترک با او باز شد ورق برگشت و همه چیز از این رو به آن رو شد.

 

هر چه سعی کردم احسان را ترک دهم او بیشتر مقاومت می کرد، برخوردش با من تند شده بود، حتی سعی می کرد برای این که کمتر به پر و پایش بپیچم، مرا هم به مصرف مواد مخدر بکشاند. گفتم اگر بچه دار شویم به زندگی وابسته تر خواهد شد و ترک خواهد کرد اما ...چند ماه به تولد فرزندم مانده بود که دچار کمردردهای شدیدی شده بودم، شوهرم می گفت اگر مواد مخدر مصرف کنم بهتر می شوم اول حاضر نشدم چون به دلیل بارداری، نباید داروی شیمیایی مصرف می کردم ولی درد امانم را بریده بود. احسان آن قدر در گوشم خواند که قبول کردم یک بار مصرف کنم ولی نمی دانستم که همین یک بار، زندگی ام را به سیاهی می کشاند.مواد خیلی زود همه چیزم را گرفت، شوهرم به زندان افتاد و من ماندم و یک بچه معتاد. با بدبختی یکی دو ماه از او مراقبت کردم؛ بیچاره دخترم از شدت ضعف و اعتیاد هر روز آب می‌رفت تا این که یک روز مامورها آمدند همه را دستگیر کردند و دخترم را برای درمان و نگهداری به بهزیستی فرستادند.

 

وقتی از مهسا درباره اعتیاد و روزهای بی خانمانی می پرسم در جواب می گوید: بی‌خانمان نبودم و از خودم خانه داشتم اما برای این که هزینه مواد مخدرم را تامین کنم مجبور بودم افراد معتاد را به خانه بیاورم و در قبال استعمال آن ها مبلغی را دریافت کنم و با آن ها مواد بکشم این طور بود که 10 سال از بهترین روزهای زندگی ام را پای بساط مواد مخدر نشستم و شش سال فقط شیشه مصرف کردم اما یک ماه و 11 روز است که از آن دست کشیده‌ام و پاک پاکم.دندان هایش یکی درمیان ریخته وزیر چشمانش گود افتاده است هر چند کم کم صورت زرد و تکیده اش رنگ و رو می گیرد. خوشحال است؛ برای این که دختر 14 ماهه اش را پس از ماه‌ها دوری در آغوش گرفته و ساعتی را با او گذرانده است. آن قدر خوشحال است که در طول مصاحبه‌ بارها از دخترش حرف می زند و می‌گوید که در طول زندگی‌اش تا به حال این چنین خوشحال نبوده است چرا که بعد از پاک شدن می خواهد دخترش را از بهزیستی بگیرد و زندگی جدیدی را از نو شروع کند.

 

مهسا که اعتیاد، زیبایی و جوانی‌اش را گرفته است، می‌گوید: بارها داستان های زیادی از معتادان و ... را در روزنامه ها خواندم اما فکر می کردم خودم درگیر نمی‌شوم حالا می خواهم پاک پاک شوم تا زودتر به دخترم برسم (می خندد) پاکی از اعتیاد را مدیون دخترم هستم و برای او ترک می کنم، چرا که اگر نمی بود شاید من در اعتیاد برای همیشه غرق می شدم.

 

منبع: خراسان

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.