2024/04/19
۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
بوستان سعدی/ شبی یاد دارم که چشمم نخفت

بوستان سعدی/ شبی یاد دارم که چشمم نخفت

فدایی ندارد ز مقصود چنگ/ و گر بر سرش تیر بارند و سنگ

دوات آنلاین-شعری از بوستان سعدی را که در آن شمع و پروانه با هم گفت‌وگو می‌کنند، بخوانید:

 

شبی یاد دارم که چشمم نخفت/ شنیدم که پروانه با شمع گفت

 

که من عاشقم گر بسوزم رواست/ تو را گریه و سوز باری چراست؟

 

بگفت ای هوادار مسکین من/ برفت انگبین یار شیرین من

 

چو شیرینی از من به در می‌رود/ چو فرهادم آتش به سر می‌رود

 

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد/ فرو می‌دویدش به رخسار زرد

 

که ای مدعی عشق کار تو نیست/ که نه صبر داری نه یارای ایست

 

تو بگریزی از پیش یک شعله خام/ من استاده‌ام تا بسوزم تمام

 

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت/ مرا بین که از پای تا سر بسوخت

 

همه شب در این گفت و گو بود شمع/ به دیدار او وقت اصحاب، جمع

 

نرفته ز شب همچنان بهره‌ای/ که ناگه بکشتش پریچهره‌ای

 

همی گفت و می‌رفت دودش به سر/ که این است پایان عشق، ای پسر

 

اگر عاشقی خواهی آموختن/ به کشتن فرج یابی از سوختن

 

مکن گریه بر گور مقتول دوست/ برو خرمی کن که مقبول اوست

 

اگر عاشقی سر مشوی از مرض/ چو سعدی فرو شوی دست از غرض

 

فدایی ندارد ز مقصود چنگ/ و گر بر سرش تیر بارند و سنگ

 

به دریا مرو گفتمت زینهار/ وگر می‌روی تن به طوفان سپار

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.